۲-۱. تعریف اعجاز بیانی
اعجاز بیانی بیشتر به جنبه های لفظی و عبارات به کار رفته و به ظرافتها و نکتههای بلاغی نظر دارد گرچه در این نکتهها و ظرافتها، معنا و محتوا نقش اصلی را ایفا میکند.[۱۰۰]
در باب اهمیت و توجهی که مردم عرب عصر نزول به بلاغت قرآن داشتند میتوان به یک نمونه اشاره کرد: ذِیل آیه {و أوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فإذا خفت علیه فالقیه فی الیم ولا تخافی ولا تحزنی أنا رادُّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین} ابن عاشور میگوید: این آیه از ظریفترین نکات اعجاز بلاغی برخوردار است و از قاضی عیاض در شفاء و قرطبی در تفسیر خویش از اصمعی نقل میکند: روزی کنیزکی اعرابی شعری را زمزمه میکرد:
استغـفـر الله لأمری کلـه قتلت انساناً بغیر حلّه
مثل غزلان ناعماً فی دله انتصف اللیله و لم اصله
(برای تمام کارهای اشتباهم به درگاه خداوند استغفار میکنم، زیرا من مانند غزالی که در ناز و عشوهی خود آراسته باشد، با ناز خویش، انسانی را بی آنکه حلال باشد به قتل رساندم. خدای من! شب به نیمه رسید و من هنوز به وصال او نرسیدهام)
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
به او گفتند: «شعرت چه فصیح و بلیغ است!» کنیزک پاسخ داد: «آیا سخنم را فصیح میشماری در حالی که فصیح، کلام الهی است که فرموده است: { و أوحینا الی أم موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم ولا تخافی ولا تحزنی إنا رادُّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین} زیرا در این یک آیه دو خبر، دو امر، دو نهی و دو بشارت را جمع کرده است. دو خبر: “و أوحینا” و “فإذا خفت علیه"، زیرا خداوند میدانست که او خواهد ترسید. دو امر: “أرضعیه” و “ألقیه” و دو نهی: “لاتخافی” و “لاتحزنی” و دو بشارت: “أنا رادوه إلیک” و “جاعلوه من المرسلین".»[۱۰۱]
ابن عاشور همانطور که در مقدمه اشاره میکند اعجاز قرآن را شامل ۴ وجه میداند در وجه اول و دوم آن مینویسد: ۱-درجه عالی بلاغت و بالاترین سطح نظم زبان عربی که مفید کلمات معنی دار با اغراض بلاغی است.
۲- نوآوری های بلاغی و فن نظم و چینش آیات در چارچوب زبان عربی، به گونه ای که قبل از قرآن در نزد مردم عرب زبان سابقه ای نداشته است. ابن عاشور این وجه را با عنوان ( مبتکرات القرآن) یاد میکند.
در واقع ابن عاشور در وجه اول، به فصاحت وبلاغت واژگان قرآن، و در وجه دوم به چینش بدیع آنها نظر دارد اما به نظر میرسد می توان هر دو وجه بالا را با یک عنوان"اعجاز بیانی"یاد کرد. زیرا با ظهور قرآن، برخی کلمات از معنای سابق خود، در زبان عربی خارج گشته و به معنای جدید به کار رفت و برخی از عبارات جدید پیدا شد که سابقه نداشت. احمد بن فارس در کتاب"الصاحبی فی فقه اللغه” در باب “الاسباب الاسلامیه” موارد فراوانی از واژه های جدید را آورده است. اسلام شرایط را تغییر داد و بسیاری از امور جاری در شیوه های زندگی عرب را باطل شمرد و برخی از الفاظ را از معنای عربی سابق خود بیرون کرد و به آن معنای جدیدی داد مثل واژه های مؤمن، مسلم، کافر، منافق. کلمه مؤمن از امان و ایمان به معنای تصدیق و مؤمن به معنای مصدق بود ولی اکنون دین برای ایمان شرایطی ذکر کرد که با داشتن آنها میتوان فرد را مؤمن خواند. اسلام به معنای تسلیم وکفر به معنای پوشاندن بود ولی اکنون به معنای جدید آن به کار میرود. کلمه منافق از اسم هایی است که اسلام آن را برای انسانهای دو رو وضع کرد. در اصل این کلمه از «نافقاء الیربوع» به معنای راه پنهانی ورود به لانه موش صحرایی است. زیرا منافق در دل، چیزی را پنهان، ولی ظاهرا خلاف آن را اظهار میدارد. همچنین واژه صیام که به معنای امساک بود ولی دین آن را به معنای خودداری از خوردن و آمیزش، قرار داد. از سویی برخی اسمها هم در صدر اسلام، در زبان عربی یدا شد که سابقه نداشت مانند «مخضرم» که به شاعرانی که هم دوره جاهلیت و هم اسلام را درک کرده بودند شعرای مخضرم میگفتند. مانند حسن بن ثابت. برخی کلمات نیز از بین رفت و دیگر کاربردی ندارد مثل «مرباع» به معنای یک چهارم غنیمت که رئیس قبیله برای خود برمیداشت. یا واژه «النشیطه» به معنای بخشی از غنایم که قبل از شروع جنگ در مسیر، می گرفتند. یا واژه «الفضول» که اموال کمی بود که باقی میماند و به علت کثرت افراد سپاه قابل تقسیم نبود.[۱۰۲]
۲-۲.اعجاز بیانی در الفاظ قرآن
۲-۲-۱ . نوآوری در استعمال واژگان، اصطلاحات و ترکیبها
از دیگر شیوههای بیان این کتاب آسمانی میتوان به بلیغ بودن تک تک عبارات و واژههای نورانی آن اشاره کرد. به گفته ابن عاشور یکی از حکمتهای نسخ حکم و بقای تلاوت را که در قرآن وجود دارد، به این منظور میداند که بقای تلاوت به قصد بقای اعجاز بلاغی آیه بوده است.[۱۰۳] ابن عطیه درباره الفاظ و مفردات غنی قرآن کریم گفته است: « اگر از کتاب خداوند متعال یک لفظ برداشته شود سپس در بین تمام کلام عرب جست وجو شود، همتای آن یافت نمیگردد. ما به تناسب علم خویش به زبان عربی، زیبایی شگفت انگیز بسیاری از الفاظ را دریافتیم اما نتوانستیم به تمام آن تسلط یابیم.»[۱۰۴]
یکی از ابتکارت قرآن، وضع الفاظ و اصطلاحاتی است که در زمان نزول، در بین مردم شایع نبوده است. ابن عاشور ذیل آیه {وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُم}[۱۰۵] (و خصومتهایى را که در میان شماست، آشتى دهید)، به صراحت اذعان میکند استعمال ترکیب ( ذات بین) را در کلام ، مشاهده ننموده و گمان میکند آن از ابتکارات قرآنی باشد.[۱۰۶]
ابن عاشور در بیان نکات بلاغی آیات، تلاش میکند آن گونه که خود در مقدمه اشاره کرده بود، نکات ابداعی خویش را ذکر کند. ایشان ذیل آیه {وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِد}[۱۰۷] معبودى جز معبود یگانه نیست. بیان میکند: خداوند در اینجا به جای استعمال حرف «لا» برای نفی، از «ما» و «من» استفاده نموده است. و نفرمود «لا إله إلا إله واحد» بلکه فرمود: {ما من إله إلا إله واحد}. در واقع حرف «من» که بعد از حرف«ما» آمده است به منظور اهتمام بر تأکید نفی موجود در آیه بوده است. و این نکتهای بودهاست که هیچ یک از مفسران متعرض آن نشده بودند.[۱۰۸]
ابن عاشور ذیل آیه {کُلٌّ فی فَلَکٍ یسْبَحُونَ}[۱۰۹] میگوید: فلک، مدار ستارهها را میگویند. هر جرم آسمانی فضایی دارد که در آن فضا حرکت میکند و به فضا و مدار دیگر جسم آسمانی تجاوز نمیکند. فلک را اهل لغت به معنای مدار نجوم گرفتهاند و گفتهاند که این لغت در این معنا از واژگان مستعمل در کلام عرب نبوده است، بلکه این لفظ از اصطلحات قرآنی بوده است که بعدها علمای اسلام از قرآن اخذ کردهاند. و آن بهترین تعبیری از دایرههای فرضی که حرکت ستارهها و به ویژه خورشید و ماه دائر مدار آنهاست میباشد.[۱۱۰]
ابن عاشورذیل آیه {و إذا قیل لهم اسجدوا للرحمن قالوا وما الرحمن} وصف خداوند باری تعالی به صفت ” رحمان” نوآوری از جانب خود قرآن برمیشمارد که استعمال این اصطلاح، نزد عرب عصر نزول، شایع نبوده است. [۱۱۱]
صاحب تفسیر التحریر و التنویر، استفاده از ضمیر اشاره “کذلک” را از نوآوریهای قرآن دانسته و بیان میکند این استعمال را، قبل از نزول قرآن در هیچ کجا از اقوال و اشعار عرب زبانان، ندیده است.[۱۱۲]
در این تفسیر، ذیل آیه {النجم الثاقب} بیان میکند “ثقب” یعنی سوراخ نمودن چیزی و در اینجا استعاره از نوری است که در تاریکی شب سر میزند و ستاره به میخ یا چیز نوک تیزی مثل آن تشبیه شده است و آشکار شدن نور آن همچون آشکار شدن درون جسمی است که با میخ سوراخ شده است و میپندارد چنین ترکیبی از ابتکارات قرآن بوده و قبل از نزول، در کلام عرب، سابقه نداشته است.[۱۱۳]
ذیل آیه {فإن خفتم فرجالا أو رکبانا} خوف به معنای ترس از دشمن است و قبل از قرآن، به ترس از دشمن، خوف گفته نمیشد بلکه یکی از مترادفهای آن مانند واژه “روع” یا “فزع” استعمال میشده است .[۱۱۴]
ابن عاشور ذیل آیه {إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَه}[۱۱۵] و (یاد آورید) هنگامى را که خواب سبکى که مایه آرامش از سوى خدا بود، شما را فراگرفت. بیان میکند این آیات به بدیعترین شکل از یک قصه و موضوع خاص، به واسطه یک حرف(إذ) به قصه و موضوع دیگری منتقل میشود و چنین میپندارم که آن از نوآوریهای خود قرآن باشد.[۱۱۶]
۲-۲-۲. استفاده از الفاظ در معانی جدید
در قرآن کریم الفاظی نیز وجود دارد که در زمان جاهلیت نیز استعمال میشد اما قرآن کریم، با نوآوری خود، همان واژگان را در معنایی جدید به کار برده است.
در تفسیر التحریر و التنویر ذیل “الحج الاکبر” به یک نمونه از این نوآوریها اشاره شده است. در این عبارت قرآنی، خداوند برای نشان دادن بزرگی اعمال حج به جای اعظم از اکبر استفاده کرده است و از اختلاف مردم در فهم مراد از حج اکبر معلوم میشود این لفظ قبل از نزول آیه معروف نبوده است. و بدین جهت سلف (گذشتگان) در فهم مراد از آن اختلاف کردهاند.[۱۱۷]
ذیل آیه {صبغه الله و من أحسن من الله صبغه} واژه صبغه، به معنای آبی است که یهود، به منظور توبه از گناهان خویش، در آن غسل میکردند. نصاری نیز به تطهیر در رود اردن، صبغه میگویند و از سنتهای باقی مانده از دوره حضرت یحیی (×) بوده که در زبان آرامی به آن معموذیه و در عربی معمودیه میگویند. ابن عاشور در اطلاق واژه صبغه به آب غسل، دو احتمال را مطرح میکند؛ بر یک احتمال، از نوآوریهای قرآن بوده است و به احتمال دیگر، شاید مسیحیان عرب زبان، این واژه را برای نامیدن آن غسل، به کار برده باشند. اما با این وجود اصرار دارد که چنین واژه ای را در گفتار و کلام مردم عصر جاهلیت ندیده است پس از ابتکارات خود قرآن میتواند باشد. وجه تسمیه صبغه هم روشن نیست زیرا در لغت، این لفظ، به معنای رنگ است درحالیکه آب، بی رنگ میباشد. اما آنچه آشکار است این است که خداوند در پاسخ به یهود و نصاری در عمل به غسل معمودیه، نیز غلبه محسوسات بر عقائد آنان، بیان فرمود که در اسلام صبغه حقیقی همان اعتقادات راستین و عمل به آنهاست.[۱۱۸]
ابن عاشور، ذیل آیه ۲۵۴ سوره بقره {والکافرون هم الظالمون} و آیات فراوان دیگر[۱۱۹] که در آنها لفظ"کافر” یا “کافران” آمده است، مقصود از کافران را، مشرکان میداند و آن را از بدیعیات بلاغت قرآن برمیشمارد.[۱۲۰] زیرا در اصطلاح قرآن، ظلم بر بت پرستی و ظالم بر بت پرست اطلاق میشود.[۱۲۱] همانگونه که خداوند در آیه ای دیگر شرک را ظلم بزرگی میداند. {إن الشرک لظلم عظیم}[۱۲۲] مراد از سفهاء نیز در اصطلاح قرآنی مشرکان هستند. به این دلیل که “سفها” با واژه “الناس” همراه شده است و منظور از “الناس” در قرآن غالبا مشرکان هستند.[۱۲۳] ذیل آیه ۲۰ سوره فتح نیز، مراد از الناس در اصطلاح قرآنی، غالباً اهل مکه است.[۱۲۴]
“زنا” یک اصطلاح قرآنی است[۱۲۵] نیز در اصطلاح قرآن، “الساعه ” به روز قیامت گفته میشود.[۱۲۶]
ابن عاشور، ذیل آیه {والله واسع علیم} بیان میکند واسع از صفات خداوند و از اسمای حسنای اوست و در معنای مجازی خویش استعمال شده است. خداوند “واسع الرحمه” است، “واسع العلم” است، “واسع العطاء” است، یعنی هیچ حدی صفات او را محدود نمیکند. این مفسر، میپندارد که وصف خداوند به صفت “واسع” از ابتکارات خود قرآن باشد.[۱۲۷]
۲-۲-۳. ترجیح یک واژه نسبت به الفاظ متقارب المعنی
در این بخش از اعجاز بیانی نیز ابن عاشور نمونه هایی از آیات را ذکر و علت ترجیح آن نسبت به مرادفهایش را توضیح میدهد. هرچند که برخی چنین معتقدند که در کتاب خدا، ترادف معنایی ندارد. دکتر فضل حسن عباس می گوید: «ما به این قول اطمینان داشته وبسیاری از علمای پیشین نیز اعتراف دارند که در کتاب خداوند متعال، کلمات مترادف وجود ندارد بلکه مردم گمان میکنند مترادف هستند، زیرا اگر محققانه و عالمانه در این واژگان تأمل شود روشن میشود که برای هر یک معنای دقیقی است.»[۱۲۸]
ابن عاشور، ذیل آیه {ثمَُّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَین} کرتین را مثنای واژه کره و به معنای تکرار، ذکر کرده و میگوید کرتین، غالباً بر معنای اثنین (دو) اطلاق نمیشود و انتخاب این واژه در جایی که مراد از آوردن آن صرف تکرار است و در دو بار خلاصه نمیشود، بهتر و مناسبتر است. در واقع معنای آیه این است که چندین بار در آفرینش الهی چشم گردان. از آن جهت است که خداوند متعال، این واژه را به مترادفهای آن، نظیر مرتین یا تارتین، ترجیح داده است اما با این حال، هرگاه در آیات دیگر، بیان زوج بودن یا دو بار تکرار یک شیء را اراده کند، از تثنیه مره استفاده مینماید. مانند آیه {الطلاق مرتان}[۱۲۹] و این از ویژگیهای اعجاز بیانی قرآن کریم میباشد.[۱۳۰]
از دیگر نوآوریهای بلاغی قرآن، ذکر فعل “أنزل” در آیه {و أنزل التوراه والانجیل} میباشد. علت اینکه به جای واژه “أنزل” مترادف آن یعنی واژه “أتی” را ذکر نکرد، این بود که برخلاف صیغه أتی، أنزل هم معنا با وحی بوده و تنها از سوی خداوند صورت میگیرد.
۲-۲-۴. احیای واژگان کم کاربرد
ذیل آیه {فألهمها فجورها و تقواها} حضور علم در جان موجود، بدون هیچ تعلیم یا تجربه و تفکر قبلی را الهام میگویند. ترجیح این واژه در این آیه، اگر نگوییم از نوآوریهای قرآن است قطعاً از واژگانی است که قرآن کریم در احیای آن نقش اساسی ایفا کرده است. زیرا اسمی است که با ظرافتهای معنایی خود، بر مفاهیم بلند و ارزشمندی دلالت دارد ولی این لفظ یا امثال آن، نزد عامه عرب، در قبل از اسلام، از رونق کمی برخوردار بوده و استعمال آن شایع نبوده است.[۱۳۱]
۲-۳.اعجاز بیانی در اسلوب قرآن
از ویژگیهای دیگر قرآن که مایه شگفتی عرب گردید، دقت در به کار بردن نکات بدیعی و ظرافتهای سخنوری است. در قرآن انواع استعاره و تشبیه و کنایه و مجاز و نکتههای بدیع به حد وفور به کار رفته است و با وجود آنکه در تمام موارد، چارچوب شیوههای متعارف عرب رعایت شده است ولی مورد کاربرد، با چنان ظرافت و دقت انجام شده که موجب تحیر ارباب سخن و نکته سنجان عرب گردیده است.[۱۳۲]
۲-۳-۱. ایجاز
شیوه قرآن این گونه است که به منظور بیان معانی بلند خود، از موجزترین تعابیر و الفاظ استفاده میکند، به نحوی که گاه میشود از یک لفظ یا تعبیر، معانی و مقصودهای زیادی برداشت کرد و این رمز پویایی این کتاب مقدس تاکنون میباشد. نزول قرآن به این وجوه فصیح نوعی از اعجاز است تا ترکیبهای آن بر معانی مختلف که بر مقصود واحدی نازل شدهاند دلالت کند. ابن عاشور نیز در اعجاز بلاغی به ایجاز بدیع آیات، فراوان پرداخته است.
در آیه ۱۴ آل عمران، {زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ} آنچه برای مردم زینت داده شده شهوت است نه حب هواهای نفسانی، و اگر شهوت برای مردم زینت داده شد، مردم آن را دوست میدارند. در این آیه ایجازی به کار رفته است که تقدیر آن این است که اگر شهوات بر مردم زینت داده شود پس آن را دوست داشته و به سمت آن تمایل خواهند یافت. اما مفسران از نظم آیه به این شکل که توضیح داده شد سکوت کرده و اشارهای بدان نکردهاند.[۱۳۳]
ابن عاشور، همچنین، به تناسب آیه {إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ وَ مَن یکْفُرْ بَِایاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحِْسَابِ}[۱۳۴] و ارتباط آن با مجادله نصاری میپردازد و بیان میکند این آیه از نظم عجیبی برخوردار است که مشتمل بر چند معناست. از جمله معانیای که از آن برداشت میشود، این است که باید از ایجاد اختلاف در دین بر حذر کرد و دوم اینکه اختلاف اهل کتاب بعد از حصول علم به کتاب آسمانیشان بوده. این یعنی آنها علم داشتند اما به بدفهمی در دین دچار شدند و به سبب اینکه آیه مشتمل بر تمام معانی باشد، متعلق اختلاف در آیه ذکر نشده است.[۱۳۵]
در آیه ۲۸۲ سوره بقره واژه “یضَارَّ” هم برای صیغه معلوم و هم بر صیغه مجهول، هر دو استفاده میشود. در اینجا ضرر، هم نباید متوجه کاتب و هم متوجه شهید (گواه) باشد. همچنین میتوان این برداشت را از آیه کرد که این ضرر نباید متوجه کسانی باشند که دو طرف معامله هستند. بدین ترتیب هر دو معنا از عبارت یضار مفهوم میشود. و شاید انتخاب این واژه از سوی پروردگار به این جهت بوده که هر دو معنا را که باهم تنافی ندارد برساند. این از وجوه اعجاز است.[۱۳۶]
{وَ الَّیلِ إِذَا عَسْعَسَ}[۱۳۷] این واژه از جمله کلماتی است که شامل دو بار معنایی متضاد از هم است، زیرا در عربی هم به معنای روی آوردن و هم به معنای پشت کردن استعمال میشود. پی در پی آمدن شب و روز و رو کردن و پشت کردن آنها که در نتیجه آن تاریکی در پی روشن و روشنی به دنبال تاریکی میآید، خود از مظاهر قدرت خداوند است. خداوند متعال از این رو این واژه را برگزیده است تا حامل هر دو بار معنایی بوده و شایستگی قسم یاد کردن خداوند را داشته باشد و این ایجازی است که در آیه به کار رفتهاست.[۱۳۸]
در آیه ۴۹ و ۵۰ سوره طه: {قَالَ فَمَن رَّبُّکُمَا یامُوسىَ، قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى کلَُّ شىَْءٍ خَلْقَهُ ثمَُّ هَدَى} این حکایت پاسخی است که خداوند موسی و هارون را دستور داده، آن را به فرعون ابلاغ کنند. در این آیه جملاتی به قصد ایجاز حذف شده است که از سیاق آیات میتوان به آنها پی برد. تقدیر آن این است که: «فأتیاه فقالا ما أمرا به» پس نزد فرعون آمدند و به او آنچه فرمان داده شده بودند گفتند.[۱۳۹]
در آیه ۷ و ۸ سورهی کهف اسلوب ایجاز به گونهای اعجاز آفرین به کار رفته است. این آیه معانی فراوانی را که شامل اغراض و هدفهای مختلفی است در بر میگیرد؛ خبر دادن از زینت بودن مخلوقات روی زمین، امتنانی است بر مردم و یادآوری آفریدههای الهی است که در این دنیا آنها را به زیباترین شکل به وجود آورده است. به گونهای که جان از رؤیت آنها به وجد میآید. این زینتها در سرتاسر پهنهی گیتی منتشر شده و باعث زیبایی و شکوفایی آن میشوند و مستمر و همیشگی است و اگر قسمتی از آن نابود شود، بخش دیگر از نو به وجود میآید. از لوازم این زینت این است که عقلها را به دقت و امعان نظر در آفرینندهی آنها وادار میسازد که از لوازم آن این است که امیال و شهوت انسان را بر آن دارد تا از این نعمتها استفاده کرده و آنها را برای خود برگزیند و برخی بر برخی دیگر تغالب جسته و دشمنی ورزند. بدین گونه به شرایع نیاز پیدا میکنند تا احوال معاملات آنها را برایشان معین سازد و بدین خاطر خداوند بعد از {إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلىَ الْأَرْضِ زِینَهً} فرموده است: {لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُُّمْ أَحْسَنُ عَمَلًا} و مجموع مردم در انجام عمل نیک متفاوت عمل میکنند.[۱۴۰]
خفاف و ثقال دو استعاره قرآنی است که به منظور بیان نحوه جنگیدن و مجهز نمودن سپاهیان به کار رفته است. خفاف میتواند استعاره از؛۱- سرعت و شتاب در جنگ باشد و کسی که چنین ویژگی ای را داشته باشد به دلیل شجاعت وی، او را میستایند و ثقال هم استعاره از ثبات قدم داشتن در جنگ با دشمن است. ۲- یا اینکه جفاف استعاره از قلت عدد سربازان و ثقال استعاره از کثرت تعداد سپاهیان است. ۳- یا اینکه خفاف به معنای تکرار پیدرپی هجوم به دشمن و ثقال استعاره از ثابت قدم ماند و مقاومت در این هجوم است. ۴- یا اینکه خفاف استعاره از سواره جنگیدن و ثقال، پیاده نبرد کردن است، زیرا سوارکار طبیعتاً بسیار سریعتر حرکت و مبارزه میکند. ۵- یا اینکه خفاف به کمی سلاح و تجهیزات و ثقال از ضد آن استعاره آمده است. ۶- یا اینکه خفاف، کمی اهل و عیال و ثقال، ضد آن است. آنچه جالب توجه است این است که تمام این معانی از آیه استفاده میشود و مناسب با سیاق آیه است. واضح و مبرهن است که الفاظ و عبارات عمیق قرآن در چه حد موجز به کار رفته است و معانی عظیمی در عبارتی کوتاه میتوان از آن برداشت کرد.[۱۴۱]
از ایجازهای بدیع دیگری که در آیات قرآن به آن اشاره شده است به کار بردن حرف “فی” در آیه { و َفیکُمْ سَمَّاعُونَ}[۱۴۲] میباشد. قرآن در این آیه بیان نمیکند «منکم سماعون» یا «منهم سماعون» تا بدین وسیله فتنه انگیزی را منحصر در یک گروه خاص نداشته باشد. زیرا “سمّاعون"، هم در بین مؤمنان وجود داشته و بیشتر منافقان را شامل میشد. حرف “فی” برای ادای حق ایجاز بدیع در اینجا به کار رفته است.[۱۴۳]
در آیه ۶۴ توبه خداوند منافقان را تهدید به آوردن سورهای میکند که اگر نازل شود، ضمائر منافقان را آشکارا به مردم بیان خواهد کرد. اما به جای اینکه بفرماید: “مخرج سوره” میفرماید «مُخْرِجٌ ما» یعنی از بیان لفظ شوره عدول به موصول “ما” میکند. زیرا آنچه مهمتر است اظهار ضمائر و سرائر منافقین است نه نزول سوره.[۱۴۴]
اصل کلام در عبارت قرآنی {ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیا}[۱۴۵] چنین بوده: «ذِکْرُ عَبْدَنا زَکَرِیا اذ نادی ربّه فقال ربِّ …» در نظم این آیه به شیوهای بدیع ایجاز صورت پذیرفته است.[۱۴۶]
آیه ۸ سوره فاطر{ أَ فَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَ یهَْدِى مَن یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیهِْمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِمَا یَصْنَعُون} (پس با این حال آیا کسى که عمل زشتش در نظرش زیبا جلوه داده شده و آن را کار نیکى مىبیند با کسى که خوب را خوب و بد را بد مىبیند یکسان است؟ هرگز، ولى این خدا است که هر کس را بخواهد گمراه و هر کس را بخواهد هدایت مىکند پس تو اى محمد جان خود را در حسرت و اندوه آنان (که چرا گمراهند) هلاک مکن که خدا به آنچه مىکنند دانا است.)
شامل ۴ “فاء” است که همگی یا سببیه یا به منظور تفریع آمدهاند و بدین ترتیب ایجاز آیه را در حد اعجاز، رساندهاند.[۱۴۷]
مراد از رب مشرق و مغرب، در آیه ۲۸ شعراء، آفریننده این نظام شب و روز است که به طریق ایجاز به کار رفته است.[۱۴۸]
در آیه {لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ}[۱۴۹] ایجازی در حد اعجاز به کار رفته است، زیرا یک حرف استدراک “لکن” از ذکر بسیاری از جملات بینیاز ساخته است. تقدیر آن چنین بود که “اما ما عذاب بندگان را خواستار نیستیم، بلکه ما مردم را آزاد ن مختار خلق کردهایم، تا هرکدام از طریقهای ضلالت و هدایت را که خواستند، انتخاب کنند و امید و خوف را در دلهای آنها قرار دادهایم وسیلههای نجات را به وسیلهی شرایع در اختیار آنان قرار دادیم.[۱۵۰]
در آیه ۳۴ سوره لقمان آمده است:{وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّا ذَا تَکْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْسُ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُ} اشاره دارد به این که علم انسان به حدی محدود است که از معیشت فردای خود نیز بی خبر است و نیز از مکان و زمانی که مرگ او فرا میرسد اطلاع ندارد. پس چگونه به علم بالاتر که مربوط به زمان و نحوه وقوع قیامت و انقراض این جهان و نیز ورود او به عالم آخرت است، دسترسی داشته باشد. همچنین این آیه با ایجازی که در خود دارد و قرینهای که قبل از آن آمده است: {وَ ینزَِّلُ الْغَیثَ وَ یعْلَمُ مَا فىِ الْأَرْحَامِ}، این معنا را منتقل میکند که از تمام این امور تنها خداست که آگاهی دارد و بس. ابن عاشور ایجازی که در این آیه به کار رفته است را به حدی بلیغ میداند که آن را دلیلی بر معجزه بودن قرآن میداند.[۱۵۱]
قرآن کریم اگرچه به ایجاز بسیار میپردازد و نهایت فصاحت و بلاغت را در به کار آوردن واژه یا عبارتی کوتاه که معانی فراوانی را در بر گیرد، به کار میبرد، اما گاهی به تناسب موقعیت از آرایه اطناب نیز استفاده میکند و گاهی بخشی از داستان را در سورهای به صورت موجز و همان بخش را در سورهی دیگر با اطناب و تفصیل بیان میکند. به عنوان نمونه: ندای خداوند به موسی (ع) هم در سوره طه آیات ۱۲ تا ۲۳ و هم در سوره شعراء آیه ۱۰ بیان شده است. یعنی از آیات {إِنىِّ أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ» تا «لِنرُِیکَ مِنْ ءَایاتِنَا الْکُبرَْى} در سوره طه و آیه {وَ إِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسىَ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} در سوره شعراء. در واقع در سورهی شعراء شیوهی اختصار را برگزیده و تنها به شرح دعوت قوم فرعون و روی گردان آنها از پذیرفتن حق، پرداخته است. اما در سوره طه شرح و تفصیل بیشتری در مقام اطناب از کرامت حضرت موسی ع نزد پروردگارش و نیز رسالت او پرداخته شده است. این تفنن و اختلاف اسلوب در بیان حکایت واحد، از شیوههای قرآن کریم است. همان طور که در مقدمه هفتم از مقدمات این تغییر هم بیان شده است[۱۵۲]
در آیه {خرَهَا عَلَیهِْمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمَانِیهَ أَیامٍ حُسُومًا فَترََى الْقَوْمَ فِیهَا صَرْعَى کَأَنهَُّمْ أَعْجَازُ نخَْلٍ خَاوِیهٍ}[۱۵۳] "حسوم” جایز است جمع “حاسم” باشد مثل “شهود” که جمع “شاهد” است و نیز گفتهاند: “حسوم” مشتق از “حسم” است و ان درد سوختگی است که تا مدتها تاول آن باقی میماند و اطلاق آن استعاره بوده و از ابتکارات قرآن کریم میباشد. یا از “حسم” به معنای قطع کردن و بریدن دست، که در این صورت صفت یا حال برای هفت شب و هشت روز خواهد بود، یا “حسوم” مصدر است مثل “شکور” که در این صورت به عنوان مفعول له منصوب خواهد بود و عامل آن “سخرها” است. یعنی بر آنها مسخّر کرد تا مستأصل شده و نسلشان منقطع گردد. همهی این معانی را داشته و انتخاب و برگزیدن این لفظ از بلاغت کامل قرآن و اعجاز آن خبر میدهد.[۱۵۴]
۲-۳-۲. تمثیل
در قرآن مجید، بیش از پنجاه مثل دیده میشود. مثل یعنى تشبیه حقایق عقلى به امور حسى و قابل لمس. از یک سو، مسائل عقلی بسیاری وجود دارد که اکثر مردم قابلیت فهم و جذب آن را پیدا نمیکنند و از سوی دیگر، مردم به محسوسات و عینیات عادت کردهاند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدین معناست که دیدهها و امور قابل لمس، آسانتر و بهتر درک میشود. بدین خاطر است که خداوند متعال، برخی از مفاهیم بلند عقلی را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند. بنابراین فلسفه مثل هاى قرآنى، تنزل مسائل بلند وعمیق و بیان آنها در افق فکر مردم است.[۱۵۵] تمثیل در اصطلاح به حوزه گسترده اى شامل استدلال، تشبیه مرکب، استعاره مرکب، ضرب المثل، اسلوب معادله، حکایت اخلاقى، قصّه حیوانات، قصّه رمزى اطلاق مى شود.[۱۵۶] درتأثیر تمثیل آنگاه که به دنبال معانی بیاید گفتهاند: «و آگاه باش که همه خردمندان اتفاق دارند بر اینکه تمثیل، آنجا که عقب معانی بیاید، معانی که به اختصار در معرض آن قرار بگیرد و از صورت اصلی خود ، به صورت آن منتقل شود، بر تن آن معانی جامد، شکوه میپوشاند و فضیلت میبخشد، پایگاه و قدر معانی را بالا برده و آتش آن را برمیافروزد و نیروی آن را در تحریک جانها دو چندان میکند و دلها را به سوی آن معانی جلب میکند و از اعماق دل بر آن معانی رقت و شور و عشق برمیخیزد. طبایع را وادار میکند که بدان مهر ورزند، اگر مدح باشد باشکوهتر و با جلالتر و در دلها شریفتر و بزرگتر و در جلب قلوب با نشاطتر بوده و زودتر انس میبخشد. اگر هجا وذم باشد برخورد آن، دردناکتر و داغ آن سوزناکتر و تأثیرش سختتر و تیزیاش بیشتر میشود. چون به منظور برهان و استدلال گفته شود، دلیلش روشنتر، چیرگیاش بیشتر و بیانش موثرتر است، اگر به منظور اندرز باشد، دل را شفا بخشتر و برای اندیشیدن آماده ترین وسیله و در بیدار ساختن و آگاهاندن ، رساترین ابزار است.»[۱۵۷]