بیت دوم:
جسمم و روحم از عشق تو واز محبت به تو گداخته شده است، و وجودم از بین رفت و همچنان عشق تو و محبت تو از دلم خارج نشده است
بیت تلمیح دارد به یکی از بیتهای غزلی از حافظ شیرازکه می فرماید: «اگر پوسیده گردداستخوانم. . . . نگردد مهرت از جانم فراموش». مهرت:جناس تکرار/وجود:جناس تکرار/گدازان: قید حالت، گداخته شده/
بیت سوم:
گمان نکن (ای معشوق)که تا وقتی که استخوانم روی زمین است و تا وقتی که زنده هستم خیال عشق تو از سرم بیرون می رود.
بیت سوم:
سر و استخوان:مراعات نظیر، تناسب معناعی/بیت تلمیح دارد به بیتی از غزل حافظ شیراز: که گفت حافظ از اندیشهء تو باز آمده. . . . آنکس که گفت بهتان گفت.
بیت چهارم :
اگر کنارم بنشینی (ای معشوق)دلم را آرام می کنی و اگر از نظرم نا پدید شوی و بروی، باز نشان تو در دلم هست (دلم از یاد تو ای معشوق خارج نمی شود). چیزی شبیه این مصرع از حافظ:ای غایب از نظر که شدی همنشین دل. . . نشینی، نشانی، نشان:سجع مطرف، مراعات نظیر تناسب معنایی.
بیت پنجم:
وصف حسن تو ای معشوق به صورتی که شایسته است نمی توان گفت و بیان کرد، ولی من تا زمانیکه زبان دارم همچنان در صف زیبایی تو «ای معشوق» صحبت خواهم کرد. گفتن، شرح، زبان:مراعات نظیر، تناسب معنایی/گفت:مصدر مرخم گفتن/گفت و گفتن: سجع مطرف/تا زبان هست:کنایه تا وقتیکه می شود سخن گفت/
بیت ششم:
سعدی در مورد قامت یار می گوید:نمی دانم که این «قد» معشوق است یا قیامتی ست که به پا کرده است. چه کسی می گوید که سر روانی مانند این سرو روان «معشوق» وجود دارد. قامت و قیامت: سجع مطرف، جناس زایدوسط/سرو روان: ترکیب اضافی ست/بین قامت و سرو:تناسب، مراعات نظیر.
بیت هفتم:
عاشق به معشوق می گوید:می توان اعتراف کرد که سیمای تو از (نظر زیبایی و تابانی)به ماه تشبیه است ولی فکر نمی کنم که ماه، مانند تو شیرین بیان و خوش سخن باشد. مه و ماه:سجع مطرف، جناس زاید، مترادف/شیرین دهان:اضافهء توصیفی یا ترکیب وصفی، شیرین دهان کنایه از خوش بیانی و شیرین سخنی است. /
بیت هشتم:
من، عاشق فقط در برابر تو تعظیم می کنم و تسلیم هستم یا، اگر بالشی نباشد مهم نیست سرم را بر درگاه منزل تو می گذارم. سرنهادن کنایه از به خواب رفتن و منظور آرام و قرار یافتن است/ بالین:بالش، کنایه از در محضر و کنار معشوق قرار گرفتن است/ آستان:درگاه، کنایه از کمی دور تر از محضر معشوق در این بیت است.
بیت نهم:
سعدی دربیت آخر به خودش می گوید، ای سعدی بساط خود را جمع کن و برو از درگاه معشوق که کوی وصل معشوق بازاری نیست که در آن جان ارزشی داشته باشد. بیت تلمیح به بیتی از حافظ دارد:جان نقد محقر است حافظ. . . از بهر نثار خوش نباشد/کوی وصل:اضافه توصیفی یا ترکیب وصفی/بازار قید مکان/قدر جان:ارزش وجودی/
وزن غزل:
این غزل بر وزن مفاعلین مفاعلین فعولن و در بحر هزج مسدس محذوف شده است.
قافیه :
کامات قافیه در این غزل عبارتند از: (میان، جهان، همچنان، استخوان، نشان، زبان، روان، دهان، آستان، جان)
و کلمهء ردیف فعل یا (هست)می باشد.
ویژگی سبکی :
غزل:سعدی در این غزل ساده و روان با کلمات فارسی و اندکی عربی بسیری موزون ساخته با کلامی ساده و زیرکانه آنچنان آرایه های لفظی و معنوی رابه کار گرفته که در نگاه اول آنچنان پیچیدگی معنایی و زیبا شناسی تصور نمی شود. این خصوصیت سبکی مخصوص قرن هفتم و سبک عراقی ست.
۴-۱-۲۹٫
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی گر گُنَهی هست و گر خطایی هست
روا بود که چنین بی حساب دل ببری مکن که مظلمهء خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد اَر وقتی نظر کند که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید کسی نگفت که بیرون از او دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ما خولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید وگر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست
درون مایه اصلی غزل:
سعدی در این غزل از غم جدایی ونا مهربانی یار سخن به میان آورده و از حال و روز خودش در مقام عاشق صحبت کرده که در مدت هجران چه درد وغم و ظلمی را تحمل کرده است و امید خود را هنوز تا لحظهء مرگ هم از دست نداده و انتظار رحم معشوق و دیدار و وصال او را می کشد.
خفیاّت این غزل آرایه های درونی وبرونی و اصطلاحات بدیعی ست که طبق روال روش سبکی دورهء عراقی صورت پذیرفته است.
اعجاب اشعار سعدی در این است که هر غزل با هر حال و هوایی که دربارهءعشق در پیش گرفته، روشنی دیده می شود که برای مخاطب شیرین و دلپذیر و قبول طبع اهل ادب می افتد، انگار سعدی داستان عشق را هر بار در هر غزل دوباره و دوباره تمام و کمال به تصویر می کشد و سخن را تمام می کند به گونه ای که مخاطب می پندارد داستان عشق همین است و گونه ای دیگر ندارد، و باز در غزل بعدی پنجره بدیعی از عشق به روی چشمان مخاطب می گشاید و آن را شگفت زده می کند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بافت معنایی و آرایه های ادبی غزل :
بیت اول :
سعدی روی سخنش با معشوق است و می گوید : بیا ای معشوق من و از من عاشق دوری نکن زیرا (انگار)میان من وتو رنجشی پیش آمده است، اگر گناهی و خطایی از من «عاشق» سر زده است بگو. بیا بیا : فعل امری ـ دستوری، دوباره آمده برای تأکید، جناس تکرار /ماجرا : به معنای آنچه اتفاق افتاده ولی در اینجا رنجش است، بنابر این کاربرد آن در اینجا متأثر ازاصطلاح صو فیانه “ماجرا گفتن است ” که یکی از آداب صوفیان بود : هر گاه میان دو صوفی یا دو درویش متعلق به یک خانقاه، رنجش پیش می آ مد، همه صوفیان در حضور پیر جمع می شدند و دَر را می بستند، آنگاه دو طرف ماجرا به زبان نرم، به گلایه و باز خواست از یکدیگر می پرداختند و شخصی که جُرم بر او ثابت می شد به نشانه پذیرفتن خطای خود برهنه می شد، یعنی خرقه خود را از سر بیرون می آورد و آن را در میان جمع می انداخت و به عذر خواهی و استغفار و غرامت در قدمگاه (کفش کن) می ایستاد (برگ نیسسی، ۱۳۸۰ :۱۹۹). گنهی رفت : کنایه از گناهی از من سر زد / بین (ماجرا، گنهی، خطایی): مراعات نظیر و تناسب معنایی/
بیت دوم :
آیا انصاف می دهی (ای معشوق)که این چنین دل ها را بی حّد و اندازه غارت و چپاول کنی ؟ این (ظلم)را نکن زیرا هر ظلمی و جفایی که در حق ّ مردم صورت گیرد، مجازاتی دارد. مظلمه خلق : اضافه بیانی / دل ببری : کنایه از عاشق کنی / بین مظلمه و جزا : مراعات نظیر وجود دارد / روا بُوَد : آیا انصاف است ؟ /
بیت سوم :
اگر ثروتمندان و بی نیازان زمانی به اطراف خود توجه کنند و به نیازمندان و بیچارگان عنایت داشته باشند، نقص و عیب محسوب نمی شود . را : بیانگر اختصاص است، به معنای برای / اَر : مخفف اگر است / نظر کنند : عنایت داشته باشند، توجّه کنند / کوی ما، کوچه و محّله ما، در نزدیکی جوار ما / گدا : نیازمند و بیچاره / که : بیانی است در اینجا /
بیت چهارم :
مدتّی از روزگار و عمر من، به پیروزی و کامیابی و موفقیت بدخواهان و دشمنان گذشته است، در این مدت هیچ نشنیدم که معشوق سراغی از ما بگیرد و (ما را یاری کند). به کام رفت : بروفق مراد شد، مطابق میل و آرزو گذشت، آنطور که دل می خواست شد. / دشمن ودوست : تضاد، مراعات نظیر / دشمن و بیگانه : مترادف، مراعات نظیر / دشمن و دوست و بیگانه و آشنا : مراعات نظیر / بیگانه و آشنا : تضاد، مراعات نظیر
چندین روز : کنایه از مدتی، روزگاری
بیت پنجم :
سعدی به معشوق می گوید : کس نمانده که من را ببیند و دلش نسوز به حالم (هر کس که درد مرادید، دلش به حالم سوخت)و کسی هم نگفت که درد من درمانی غیر از وصال معشوق دارد. (همه معتقد به این بودنکه درد من با وصال معشوق آرام می گیرد .)درد و دوا : تضاد و مراعات نظیر / نبخشاید : کنایه از ترحّم و دلسوزی نکند است / بیرون از او : کنایه از غیر از او ” غیر از این . . . درمان ” / دوا : مرهم، دارو برای شفا والتیام زخم /
بیت ششم :