زیرِ خاکِ ما شِرارِ زندگی است
زنده تر، سوزنده تر، تابنده تر
عالم افروزی بیاموزد ز عشق
با غلام خویش بر یک خوان نشست
ترکِ خود کن، سوی حق هجرت گزین
(همان منبع، ۸۳-۷۷).
اقبال در مورد مقام خودی، در برخی موارد از عبارت خودآگاهیِ باطنی استفاده می کند. وی پیامبر اکرم(ص)، علی(ع) و حضرت فاطمه(س) را، انسان هایی خودآگاه می داند که به عنوان الگو برای نوع بشر معرّفی شده اند، تا انسان های دیگر، خود را با آنها تنظیم کرده و در تعیین مسیر زندگی خود، الگویی عملی که سنّت و سیرۀ آنها در تاریخ، نقل و ثبت شده را داشته باشند. در همین رابطه اقبال در مورد حضرت محمد(ص) می فرماید:« پیغمبر(ص) را می توان همچون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن، تجربۀ اتّحادی تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود، و در پی یافتن فرصت هایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند، یا شکل تازه ای به آنها بدهد»(اقبال لاهوری،۱۳۶۲: ۱۴۴). تمامی انسان ها بالقوّه(ذهنی)، توان رسیدن به مقام خودی (خودآگاهی باطنی) را دارند. امّا در جهان عینی و واقعی، هر کسی بر اساس استعداد و توانایی هایی که خداوند به آن علم دارد و تلاش و همّتی که خود فرد برای رسیدن به این مقام انجام می دهد، دارای درجۀ متفاوتی خواهد بود. هر انسانی، دل و باطنی حق شناس دارد، که می تواند او را به خودشناسی و مقام خودی برساند؛ امّا این خود فرد است که باید از این ابزار شناخت حق، که فطرتاً در نهاد انسان نهادینه شده است به شکل صحیح استفاده کند؛ در غیر این صورت، صِرفِ داشتن این ابزار و جایگاه شناختِ حضرت حق، نمی تواند گره گشا باشد و فرد را به هدف غایی تربیت و هدف نهایی آفرینش، یعنی رسیدن به مقام خودآگاهی باطنی برساند. مقامی که اگر به دست آید، فرد در واقع خدا را شناخته است. مولوی در بیانی زیبا و در تأیید این نکته می گوید:« آدمی اُسطرلاب حق است اما منجّمی باید که اُسطرلاب را بداند، تَرِه فروش یا بقّال اگرچه اسطرلاب دارد، امّا از آن چه فایده گیرد و یا آن اُسطرلاب چه داند احوال افلاک را، و دَوَران و برج ها و تأثیرات و انقلاب را الی غیر ذلک. پس اُسطرلاب در حقِّ منجّم سودمند است که مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ هم چنانک این اُسطرلاب مِسین آینه ی افلاک است، وجود آدمی که وَ لَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَمَ اسطرلاب حق است چون او را حق تعالی به خود عالِم و دانا و آشنا کرده باشد، از اُسطرلاب وجود خود، تجلّی حق را و جمال بی چون را دم به دم و لمحه به لمحه می بیند، و هرگز آن جمال ازین آینه خالی نباشد»(مولوی،۱۳۸۳: ۱۷). در تصوّر آدمی، این خداوند است که باید شناخته شود و در دید ما ظاهر شود، ولی در واقع وجود خداوند متعال مشهود است و این خود انسان است که در حجاب غفلت و بی بصیرتی نسبت به خود و سپس خداوند به سر می برد؛ و این بی خبری از بی بصیرتیِ خویش، جهلی مرکّب را برای انسان به وجود آورده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
که را جویی، چرا در پیچ و تابی؟
تلاش او کنی، جز خود نبینی
که او پیداست، تو زیرِ نقابی
تلاش خود کنی، جز او نیابی
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۲۰۰).
نائل شدن به مقام خداشناسی
“هدف اساسی قرآن بیدار کردن عالی ترین آگاهی آدمی است، تا روابط چند جانبۀ خود را با خدا و با جهان فهم کند"(اقبال لاهوری، ۱۳۶۳: ۱۲). اقبال معتقد است آدمی برای مقاصد عالی آفریده شده، به همین دلیل باید رابطۀ خود را با جهان چنان تنظیم کند که با ارادۀ خود، رویدادها را بر اساس بینش خود تغییر دهد. و در این راه نباید در پیش غیر خدا تعظیم کند و تسلیم اوامر غیرالله باشد؛ مگر این که آن فرد یکی از پیامبران، امامان و یا اولیای الهی باشد و در حال حرکت در صراط مستقیم باشد.
مسلمانی که داند رمز دین را نساید پیش غیرالله جبین را
اگر گردون به کام او نگردد به کام خود بگرداند زمین را
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۶۷۹).
به عبارت دیگر، اقبال موجودیتی اعتباری برای ماسوی الله قائل است. یعنی اگرچه او موجودات را از نظر وجودی مستقل می داند؛ ولی وجود حقیقی، اصیل و مطلق را از آنِ خداوند متعال می داند، که همین وجود امّا به شکل اعتباری، از طرف خداوند به موجودات اعطاء شده است. وی در تمثیلی زیبا، آدمی را به گوهری تشبیه می کند که اگر از موهبت خداوند متعال که دریایی بی نهایت است بی بهره باشد، نابود خواهد شد.
خودی را از وجودِ حق وجودی
نمی دانم که این تابنده گوهر
خودی را از نمودِ حق، نمودی
کجا بودی اگر دریا نبودی
(همان منبع، ۶۷۰).
اقبال معتقد است که تمامی آن چه که آدمی آنها را به عنوان ویژگی های عالمِ امکان بر می شمرد، مانند: پستی و بلندی، مشرق و مغرب، سیاه و سفید، علّت و معلول و … در حقیقت، تنها تجلّیات و مخلوقات خداوند متعال هستند که حتّی وجود آنها، امانت، و به شکل اعتباری از سوی خداوند (الله) است و باید به سوی منبع و منشاء حقیقی خود بازگردند.
جهانِ دل، جهانِ رنگ و بو نیست
زمین و آسمان و چارسو نیست
درو پست و بلند و کاخ و کو نیست