فرضیه نخست:
استراتژی دولت آمریکا مانعی برای همگرایی کشورهای خاور میانه می باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
درهم تنیدگی امور اقتصادی، سیاسی و امنیتی جهان، جهتگیریهای سیاست خارجی آمریکا، خصوصاً در منطقه خاورمیانه را به سمتی سوق داده است تا جایگاه ویژهای را به جلب همکاری و تقویت همگرایی اختصاص دهد. به عبارت دیگر، زمانیکه فقر، نفرت و افراط در منطقهای که به لحاظ امنیت و منفعت دارای اهمیت بالایی برای ایالات متحده میباشد، قوت مییابد، دیگر تصور مأمنی مطمئن برای آمریکا دور از ذهن می کند. امروز این دیدگاه غالب در میان سیاستمداران آمریکایی وجود دارد که تحصیل اهداف و حفظ موقعیت جهانی آمریکا تنها درصورتی محقق خواهد شد که ایالات متحده شکافهای ناهمگرا و متعارض با نظم جهانی را پر کرده و اقدام به همسوسازی بیشتر، خصوصاً در مناطق پرمناقشه، نماید. مقولاتی چون انرژی، تروریسم، مسئله اعراب و اسرائیل و ثبات و امنیت، ازجمله محورهایی محسوب میشوند که در تعیین سیاستهای خاورمیانهای آمریکا از جایگاهی ویژه برخوردارند.
ایالات متحده با تبیین و اجرای استراتژی های فوق الذکر با ایجاد رعب و وحشت وهمچنین تداعی ناامنی در منطقه بهانه حضور خود را بیش از پیش مهیا نمود و با هدف ایجاد امنیت در خاور میانه حضور خود را در آن پر رنگ تر نمود
مساله ۱۱ سپتامبر
حادثه ۱۱سپتامبر نقطه عطفی در سیاست بین الملل محسوب می شود. از این مقطع زمانی به بعد روابط آمریکا با کشورهای خاورمیانه از جمله ایران تحت تاثیر فضای ۱۱ سپتامبر قرار گرفت. آمریکا جهان را به دو بلوک جدید تقسیم کرد، گروههایی که از دید این کشور حامی تروریسم هستند و مجموعه هایی که در برابر تروریسم مقاومت می کنند. اگر چه هیچ گونه تعریف مشخصی از تروریسم وجود نداشت و ندارد. بنابراین در چنین فضایی آمریکاییها به تفسیر نامتقارن مفهوم و کارکرد تروریسم مبادرت کردند.
عده ای بر این اعتقادند که حادثه ۱۱سپتامبر منجر به افزایش تعارضات میان ایران و ایالات متحده گردیده است. گروه دوم نگرش کاملا متفاوتی دارند، آنان این موضوع را مطرح می کنند که حادثه ۱۱ سپتامبر اگر چه مداخلات آمریکا را افزایش داد اما نیاز آمریکا به جمهوری اسلامی ایران به گونه قابل توجهی ارتقا یافته و این امر سطح روابط دو کشور را در حوزه امنیت منطقه ای، همکاری جویانه نموده است. از آنجا که آمریکا نگرشی کاملا بدبینانه نسبت به ایران دارد، طبیعی است که میزان تهدیدات آمریکا از وضعیت نهفته خارج گردیده و نشانه هایی از تهدیدات اجرایی و عملیاتی شده را منعکس می سازد. در واقع یک هشدار جدی به کشور هایی که بخواهند با ایران تجارت داشته باشند داده است .
حضور آمریکا در افغانستان
حمله امریکا به افغانستان و سرنگونی طالبان و دولت سازی در این کشور، جزء اقداماتی است که در قالب استراتژیهای امریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی پس از جنگ سرد، قابل تبیین است. افغانستان در سایه همسایگی با ایران و آسیای مرکزی، کشوری ژئواستراتژیک تلقی شده است. ثبات و بی ثباتی در افغانستان، تأثیر مستقیم بر جمهوری اسلامی ایران دارد و علت آن است که ایران و افغانستان با داشتن مرزهای طولانی و پیوند های عمیق همه جانبه تاریخی در تمام زمینه ها دارای تأثیر متقابل هستند و تمایل ایران به حذف طالبان از همین واقعیت ریشه می گرفت. برای روشن کردن این واقعیت که چگونه، اقدام امریکا برای حمله به افغانستان و حذف طالبان، منافع ملی ایران را تأمین کرد و نقش این کشور را در منطقه توسعه داد ضروری است نگاهی به بازیگران اصلی افغانستان و منافع هر کدام داشته باشیم. به طور کلی، چهار بازیگر اصلی در صحنه افغانستان وجود دارد که عبارتند از: امریکا، عربستان، پاکستان و ایران.
در مورد اهداف ایران در افغانستان در ابعاد مختلف، موارد متعددی مطرح شده است، اما آن چه جوهره منافع ملی ما در افغانستان را میتواند تأمین کند؛ به نظر میرسد یک ساخت متوازنی از قدرت باشد که هم از جنبه قومی و هم مذهبی در کابل شکل بگیرد. در چنین حالتی است که ثبات و امنیت در افغانستان، پایدار شده و نیروهای قومی – مذهبی، هم سو با ایران در افغانستان در ساختار سیاسی، مؤثر واقع می شوند. نتیجه این فرایند، تأمین کننده منافع و اهمیت ایران در افغانستان خواهد بود.
با یک نگاه کلی به تحولات این حوزه، این سئوال را پیش می آید که آیا اقدامات امریکا در افغانستان با توجه به رویکرد یک جانبه گرایانه آن کشور در سیاست بین المللی، موجب تضعیف ایران گردیده است؟ یا بر عکس آن، موجب تقویت نقش ایران در افغانستان شده است؟ بعبارت دیگر آیا این استراتژی امریکا مانع همگرایی دو کشور گردیده است ؟ در پاسخ به سؤال فوق و با توجه به نوع روابط خصمانه حاکم بر دو کشور و اشغال افغانستان و هم مرز شدن با ایران در سایه اشغال آن کشور و تکمیل تر شدن حلقه محاصره ایران، این پاسخ به ذهن، متبادر میشود که این اقدام امریکا، نقش ایران را در افغانستان کاهش داده است، اما بر خلاف این تصور، نقش ایران در افغانستان افزایش پیدا کرده است؛ زیرا:
۱- یک رقیب جدی ایدئولوژیک ایران در منطقه (طالبان) از صحنه تحولات حذف شده است؛
۲- نقش حامیان منطقه ای این رقیب که با تسلط بر افغانستان، موجب آزار ایران میشدند (پاکستان و عربستان) تقلیل پیدا کرده است؛
۳- با حذف طالبان از حاکمیت، توازن نسبی به جبهه شمال (طرفداران ایران) برقرار شد؛
۴- امکان توسعه ژئوپلتیک زبان فارسی و اندیشه شیعه فراهم گردید؛
۵- زمینه های فراوان و مستعدی برای بالفعل کردن فرصتهای ایجاد شده، به وجود آمده است. از قبیل همکاریهای آموزشی، توسعه، همکاریهای اقتصادی و سیاسی- موضوعات ارتباطات و ترانزیت کالا - صدور کالا و خدمات به افغانستان و سایر موارد. البته ذکر این نکته هم ضروری است که اگر چه بر اثر اقدام امریکا و حذف طالبان از قدرت، حذف یک منبع تهدید دائم امنیتی در مرزهای شرقی صورت گرفته است اما این تغییر امریکا را در همسایگی ما قرار داده است و ثبات برونزا، منافع کمتری برای ما دارد. اما به هر حال، ضرر حضور امریکا در کنار مرزهای شرقی ما کمتر است؛ زیرا این حضور نمیتواند دائمی باشد و برای آنها بسیار پرهزینه خواهد بود. ضمن آن که امکان اقدامات بازدارنده برای ایران علیه امریکا در افغانستان فراهم تر است (نسبت به بازدارندگی علیه طالبان).
مساله سوریه و خاورمیانه
تلاش برای حفظ و بقای رژیم صهیونیستی به عنوان یک هم پیمان راهبردی یکی از اهداف مهم امنیتی آمریکا در خاورمیانه محسوب می شود. از مشکلات مهم آمریکا برای نیل به این هدف ، سوریه است چرا که تنها کشور عربی است که نه تنها با رژیم صهیونیستی پیمان صلح منعقد نکرده بلکه با ایران انقلابی دارای روابط حسنه ای بوده و از این طریق هسته های مقاومت اسلامی علیه رژیم صهیونیستی را شکل داده است. بنابراین آمریکا برای تحقق صلح مورد نظر خود در خاورمیانه تلاش دارد ضمن تقویت و علنی نمودن روابط رژیم صهیونیستی با کشور های عربی تاثیر کشور سوریه را مهار نموده و هم زمان چالش و مانع جدی در مقابل پیشرفت ایران ایجاد نماید.
مساله حضور آمریکا در عراق
آمریکا سالها در تدارک چنین روزی( دسامبر۱۹۹۸) برای اشغال عراق بود و حادثه ۱۱ سپتامبر فضای جدیدی را برای آمریکا ایجاد کرد. بزرگترین بهانهای که آمریکا میتوانست به جامعه بینالمللی جهت توجیه اقدامات خود عرضه کند، وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق بود. علیرغم بازرسیهای بسیار فشرده کمیته بازرسان سازمان ملل( انسکام) که برای مدت ۹ سال مسئولیت بازرسی و خلع سلاح عراق را بر عهده داشت و۳ سال فعالیت کمیته جدید بازرسی، ارزیابی و مراقبتی سازمان ملل (انموویک) و اعلام صریح و علنی این بازرسان در کنار اظهارات بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی مبنی بر اینکه عراق فاقد توانمندی تولید و نگهداری تسلیحات هسته ای و میکربی و شیمیایی است، آمریکا بر نظر خود پافشاری می کرد. در تاریخ پنجم فوریه ۲۰۰۳ وزیر خارجه آمریکا در حالی که در پشت سر او رئیس سازمان سیا نشسته بود در جلسه شورای امنیت سازمان ملل حضور یافت و با نشان دادن چند عکس ماهوارهای و چند شنود تلفنی ادعا کرد بر اساس اطلاعات موثق سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، عراق در حال پنهانکاری و اختفای تسلیحات خود از دید بازرسان میباشد. بعدها، با عدم دستیابی آمریکا به موارد ممنوعه اعتبار سرویسهای اطلاعاتی آمریکا از میان رفت و پاول نیز از این اظهارات خود ابراز شرمساری کرد.پس از سقوط صدام و عدم دستیابی ارتش آمریکا به سلاحهای کشتار جمعی، کنگره آمریکا یک گروه ۱۵۰۰ نفری بازرسی و ارزیابی را به ریاست دیوید کی تشکیل داد. این گروه در اکتبر ۲۰۰۳ در گزارش خود نوشت که هیچ ساختمان و یا هیچ امکاناتی را که مرتبط با وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق باشد، مشاهده نکرده است و احتمالاً سرویسهای اطلاعاتی آمریکا در این رابطه به دروغپردازی پرداختهاند. دولت آمریکا از کنگره درخواست کرد تا با تصویب بودجه اضافی ۶۰۰ میلیون دلاری ۶ ماه دیگر ماموریت این گروه را تمدید کند تا شاید به چیزی دست یافته شود. اما آنها به جای دستیابی به محل اختفای سلاحهای کشتار جمعی، به حداقل ۴۰ گوردسته جمعی دست یافتند که اجساد شیعیان، کردهاو برخی از مفقودین کویتی که توسط رژیم صدام کشته شده بودند در آنها قرار داده شده بود.
حضور فیزیکی و نظامی پرهزینه و پرهیاهوی آمریکا در این منطقه، تأسیس پایگاه های نظامی متعدد در منطقه و تلاش جهت گسترش آنها و تأسیس پایگاه های جدید، رزمایش های نظامی پیچیده با مشارکت کشورهای منطقه، دخالت صریح و مداخله جویانه در مسائل داخلی کشورها و نیز دخالت در روابط سیاسی و اقتصادی منطقه، انعقاد قراردادهای سنگین تجاری و معاهده نامه های سیاسی- اقتصادی - امنیتی با دولتهای همسو در منطقه، فروش انواع و اقسام تسلیحات نظامی به کشورهای منطقه و تبدیل خاورمیانه به انبار تسلیحات آمریکایی، حداقل ۳ جنگ و اقدام نظامی گسترده در منطقه و در سالهای اخیر (جنگ خلیج فارس، حمله به افغانستان و جنگ عراق)، جنگ روانی و تهاجم سنگین و گسترده فرهنگی در منطقه، ترویج مؤلفه های فرهنگی غرب در میان ساکنین منطقه بویژه جوانان و… برای رسیدن به کدام هدف و مقصود است؟ در حالی که همه این تحرکات و اقدامات، علاوه بر تحمیل هزینه های هنگفت و سرسام آور بر اقتصاد آمریکا و نیز کشورهای منطقه، با مخالفت های روزافزون و آشکار مردم، گروه های سیاسی و نهادهای فعال آمریکا و نیز مخالفت های جهانی مواجه بوده است، اما سیاستمداران کاخ سفید، به لحاظ اهمیت و حساسیتی که برای اهداف خود در خاورمیانه قائل اند، همچنان بر راهبرد خود در منطقه خاورمیانه پافشاری و اصرار دارند. حتی شکست های خفت بار سیاستهای آنان در این منطقه که خاورمیانه را به باتلاقی خودساخته تبدیل نموده که آمریکا واضحاً در آن گرفتار گردیده است، نیز مانع تلاش کاخ سفید در رسیدن به اهداف خود نگردیده است.
براساس گزارش جامع مرکز نیکسون، اهداف آمریکا در خاورمیانه را می توان در سه سطح بررسی نمود که نشانگر اولویت های آمریکا در خاورمیانه نیز می باشد.
الف) منافع حیاتی
این دسته از منافع از بالاترین اولویت برخوردار بوده و توجه جدی و اهتمام فوری و عاجل حاکمان و استراتژیست های آمریکایی را می طلبد. برای نیل به این هدف ۳ راهبرد طراحی گردیده است.
۱- حفظ امنیت و ثبات اسرائیل در منطقه
۲- تضمین امنیت منافع انرژی در مناطق نفت خیز خاورمیانه
۳- ممانعت از دسترسی کشورهای خاورمیانه به سلاح های کشتار جمعی
ب) منافع فوق العاده
در اولویت دوم منافع آمریکا در خلیج فارس می توان به موارد ذیل اشاره نمود:
۱- عدم ایجاد همگرایی منطقه ای برای دشمنی با آمریکا در خاورمیانه
۲-پیگیری در به نتیجه رساندن طرح دروغین به اصطلاح صلح خاورمیانه
۳- تحکیم روابط استعماری آمریکا با کشورهای منطقه
۴- شناسایی مراکز پرورش تروریسم در خاورمیانه
ج) منافع مهم
اولویت سوم آمریکا در منطقه عبارتست از:
۱- برقراری ارتباط با تمامی کشورهای منطقه
۲- ظهور دولت های معتدل تر بر مبنای نظام لیبرال دموکراسی
رفتار آمریکا در زمینه دموکراسی نیز متناقض و قابل نقد و تأمل است و شعارهای عوامفریبانه ای مانند استقرار و صدور دموکراسی که سیاستمداران آمریکایی مدعی آن هستند، رنگ باخته است. واقعیت این است که دموکراسی واقعی هیچگاه مدنظر آمریکا نبوده و نیست. چرا که اولاً به اذعان نهادها و گروه های سیاسی آمریکایی، موارد نقض دموکراسی در این کشور مدعی دموکراسی، کم نیستند، ثانیاً، اکثر متحدان آمریکا را در دنیا حکومت های غیر دموکراتیک تشکیل می دهند و ثالثاً، اگرچه جنبه های دموکراتیک درکشورهای مخالف آمریکا، فراوان است، لیکن کاخ سفید، صرفاً به جهت مخالفت آنها با منافع آمریکا، همچنان با آنها عناد ورزیده و آنها را به نقض دموکراسی متهم می نماید.
البته خود سیاستمداران کاخ سفید به دفعات اعتراف نموده اند که در نیل به چنین هدفی ناکام مانده اند و آمریکا ستیزی از واقعیت های جهان و نیز خاورمیانه است و میزان نفرت و انزجار از سیاستهای آمریکا در سطح جهانی واضحاً روند رو به رشدی داشته است. در خاورمیانه، ایران با استراتژی انقلابی و مخالفت صریح و همیشگی اش با رفتار و خلق و خوی استکباری آمریکا و افشاگری ایران در فتنه انگیزی و سیاست های ناصواب آمریکا در این نفرت عمومی نقش به سزایی داشته است. وزن و جایگاه و قدرت و نفوذ ایران در معادلات منطقه ای و جهانی سبب شده است، ایران محور همگرایی منطقه ای در مخالفت با آمریکا گردد. البته کانون های ضد آمریکایی دیگر منطقه مانند مقاومت اسلامی حزب اله لبنان، گروه های مبارز و عمدتاً شیعی منطقه، حماس و… و نیز کشور اسلامی سوریه نیز در این روند آمریکاستیزی سهیم بوده اند. رفتار نفرت انگیز آمریکا در خاورمیانه مانند حمایت از حکومت های استبدادی و دست نشانده، غارت اموال عمومی و سرمایه های ملی کشورها، تهاجم به غیرنظامیان، نقض حاکمیت و تمامیت ارضی کشورها، کشتار انسان های بی گناه و بی دفاع، داستان تنفرآور زندان ابوغریب و… نیز در برانگیختن احساسات ضدآمریکایی، بی تأثیر نبوده است.
نکته ای که در پایان اشاره بدان لازم است آنست که با بررسی عملکرد و رفتار سیاستمداران و حاکمان آمریکایی تعهد و التزام عملی آنان به اهداف مورد اشاره، مشخص و بارز است. تحرکات سیاسی و دیپلماتیک، چانه زنی های سیاسی با قدرت های هم سنگ و هم وزن درتعاملات بین المللی، استراتژی خبری و رسانه ای و تبلیغات بنگاه های بزرگ خبرپراکنی و امپراطوری های گسترده و اختاپوسی خبری استکباری، استفاده از نفوذ و لابی غیرقابل انکار و غیرموجه آمریکا در نهادها و سازمان های بین المللی به ویژه سازمان ملل و شورای امنیت و پیمان آتلانتیک شمالی ناتو و گروه های کوچکتر مانند کشورهای صنعتی و نیز نهادهای اقماری مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، آژانس بین المللی انرژی اتمی و… همگی بگونه ای سازماندهی و جهت دهی می شوند که کاخ سفید را در نیل به اهداف آمریکا در خاورمیانه یاری نماید. استراتژی تهدید نرم، تحریم اقتصادی، تهدید نظامی، راه اندازی و تحریک انقلاب های رنگین، حمایت از حکومت های دست نشانده و دولت های همسو، سنگ اندازی در مسیر موفقیت و پیشرفت کشورهای مخالف و حمایت از اپوزیسیون های داخلی در آنها، تلاش جهت روی کار آمدن گروه ها و شخصیت های سیاسی نزدیک به آمریکا در منطقه، امنیتی نمودن خاورمیانه و ایجاد فضای رعب و وحشت در منطقه و ایجاد بدبینی و بدگمانی بین کشورها، دروغ پردازی و شایعه پراکنی، سیاه نمایی و… برخی از برنامه های آمریکا در تحقق اهدافش در خاورمیانه است. شوی مضحک و نخ نمای مبارزه با تروریسم، دفاع از حقوق بشر، صدور و برقراری دموکراسی، مبارزه با استبداد و… نیز تلاشی جهت پوشش نهادن براهداف واقعی و خطرناک آمریکا در منطقه و نیز کسب اجماع نسبی جهانی و ایجاد بستر روانی مناسب در سطح دنیا برای توجیه و همراهی با اقدامات آمریکائیان است.
۵-۶-فرضیه دوم:
راهبرد ملی ایران در راستای دیپلماسی اقتصادی می تواند مانع بزرگی برای استراتژی دولت آمریکا در خاورمیانه باشد.
روسای جمهور آمریکا و مقامات کنگره این کشور، تحریمهای اقتصادی را وسیلهای میدانند که از آن میتوان برای دستیابی به اهداف خاص بینالمللی استفاده کرد ودر عین حال با این روش از درگیریهای نظامی نیز خودداری به عمل آورد. در مقایسه با بهره گرفتن از نیروی نظامی و عدم اختصاص بودجه کلان به درگیریهای نظامی از دیدگاه این دولتمردان، تحریم توانسته وسیله موفقی برای رسیدن به اهداف خاص باشد. تحریمهای اقتصادی یک جانبه به طور تغییرناپذیری بر یک کشور اعمال میشود. از میان آنها، برای مثال، میتوان به چند نمونه اشاره کرد که آمریکا به بهانه آنها کشوری را مورد تحریم قرار داده است :
نقض حقوق بشر، گسترش سلاحهای هستهای و بیولوژیکی و حمایت از تروریسم و همچنین اقدام به نظامیگری غیرقانونی، مخالفت و ضدیت با ابتکارات سیاسی، تجاری و مالی آمریکا و علاوه بر آن نقض سیاستهای به کار گرفته شده توسط آمریکا از جمله مواردی هستند که ایالات متحده به بهانه آنها کشورهای دیگر را مورد تحریم قرار داده است.
نقض حقوق بشر، گسترش سلاحهای هستهای و بیولوژیکی و حمایت از تروریسم و همچنین اقدام به نظامیگری غیرقانونی، مخالفت و ضدیت با ابتکارات سیاسی، تجاری و مالی آمریکا و علاوه بر آن نقض سیاستهای به کار گرفته شده توسط آمریکا از جمله مواردی هستند که ایالات متحده به بهانه آنها کشورهای دیگر را مورد تحریم قرار داده است.
آمریکا با اعمال تحریم اقتصادی قصد دارد نوعی زنگ خطر را که نشاندهنده نارضایتی آن نسبت به نوع اداره حکومت یک کشور خاص است برای آنها به صدا در آورد و با به کار انداختن نیروهای خود این سیاست را که باعث نارضایتیاش شده تغییر دهد
تاکنون آمریکا هر گاه خواسته است تحریمهای خود را به یک کشور اعمال کند، با تحمیل نظر خود به سازمانهای بینالمللی مانند بانک جهانی و همچنین سازمانهای منطقهای مانند بانک توسعه آمریکایی، از آنها میخواهد تا روابط خود را به طور گسترده با کشور مورد تحریم کاهش دهند و یا حتی قطع نمایند. آمریکا حتی سعی کرده است تا با گسترش حوزه تحریمهای خود، همکاری کشورهای دیگر را نیز با کشور مورد تحریم کاهش دهد یا قطع نماید و همچنین با تشویق کشورهای دیگر از آنها میخواهد تا خطمشی کشورهای خود را با سیاستهای آمریکا منطبق کنند
فرض بر این است که تحریمهای اقتصادی موجب میشوند تا کشور هدف در زمانی خاص بالاخره خواستههای آمریکا را برآورده کند. این تصور نیز وجود دارد که تحریمهای اقتصادی آمریکا به سرعت بارسنگینی را بر دوش کشور هدف وارد مینماید و با سخت کردن شرایط زندگی، اوضاع را برای شهروندان آن کشور غیرقابل تحمل میسازد. این زمان، زمانی است که سردمداران آن کشور بامشاهده نارضایتی عمومی که خود تهدیدی علیه آنها محسوب میشود، مجبور میشوند سیاستهای خود را با سیاستهای آمریکا تطبیق دهند و چنانچه این کار را انجام ندهند، ممکن است حکومت آنها سقوط کند و حکومتی بر سر کار آید که موافق با سیاستهای آمریکا عمل نماید. گاهی نیز آمریکا با تحت نفوذ قرار دادن یکی از شخصیتهای مهم مملکتی آن کشور سعی میکند به هدف خود برسد که البته این روش در تحریمهای اقتصادی تقریباً نادر است، چون معمولاً به نتیجه سریع نمیرسد