وی ز شعر من و شعار تو فـاش سهل ناممتنع چو سحر مبین
( انوری، ۱۳۷۶: ۵۶۰)
سنایی، با ستودن کتاب «طریق التحقیق» خود، آن را کتابی ارزشمند و سرشار از نکات عرفانی دانسته که به سحرمبین نزدیک است. او در این خصوص میگوید:
سخن نغز همچـو درّ ثمین درج در نکتههای سحـــر مبین
داد ایــــزد شعار توفیقش نام کــــردم «طریق تحقیقش»
(سنایی غزنوی، ۱۳۸۹: ۳۱۹)
سنایی در ستایش شعر یکی از معاصرانش، شعر او را به سحر مبین تشبیه میکند و میگوید:
کبر حیا شد چو دید آن دل و طبع و سخات سحر مبینت چو یافت خاطر شعر و ثنات
(سنایی غزنوی، ۱۳۷۵: ۳۱۹)
منوچهری دامغانی درباره برتری شعر خود نسبت به معاصرانش، ضمن نکوهش به خاطر حبّ و بغض و غرضورزی و حسادت نسبت به او، شعر خود را در قیاس با آنان سحر مینامد و میگوید:
ایشان مرا تجارب کردند بیمحــابا دیدند سحر شعرم دیدند کامگـــــاری
تو نیز تجربت کن تا دستبرد بینی تا بردوم به شعرت چون باد نوبهاری
( منوچهری، ۱۳۸۷: ۳۱۴)
۵-۳-۲۶- پیوند شعر و موسیقی
درباره موسیقی میتوان گفت که اگر همه آن پیامهای انسانی و اوصافی که در باب ادب ناب، ذکر شده است، از قالب واژگان بیرون آید و در ظرف الحان و آهنگها و نغمات قرار گیرد، «موسیقی» نامیده میشود و به قول سیمین دانشور «تعریف هنر به طور کلی، بر هر یک از هنرها با جزئی تغییر قابل انطباق است؛ چنانکه میتوان گفت، هنر ادبیات و شعر، هنر خلق زیبایی بوسیله «کلمات» و هنر موسیقی خلق زیبایی بوسیله اصوات است».
( دانشور، ۱۳۷۵: ۶۷)
ایشان میافزایند «اما موسیقی تاج هنرهاست زیرا با آرزوها و دل آدمی سرکار دارد و زبان روح است. موسیقی دان، طبع ذاتی جهان را نشان می دهد و عمیقترین معارف بشری را با زبانی بیان میکند که عقل نمیفهمد، ولی دل تشخیص میدهد و لذّت میبرد »
(همان: ۸۹)
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «موسیقی شعر» مینویسد :«بتهون بر آن است آنجا که سخن از گفتن باز میماند، موسیقی آغاز میشود. در واقع موسیقی، بیان بیکلام بسیاری از گفتارهای عالی و یا ناگفتههای آدمی است؛ آنچه را که گاه به زبان نمیآید، موسیقی بیان میکند، چنانکه گفتهاند خسرو پرویز اسبی داشت «شبدیز» نام؛ علاقه او به شبدیز چنان بود که فرمان داده بود هر کس خبر مرگ شبدیز را بیاورد، بیدرنگ سر از تنش جدا کنند. عاقبت مرگ به سراغ شبدیز آمد، اما هیچ کس یارای گفتن چنین حقیقتی را به خسرو نداشت. به«باربد» - موسیقیدان برجسته دربار خسروپرویز – رجوع کردند.او لحنی ساخت و آن را نزد پادشاه نواخت. خسرو چنان در غم و اندوه فرو رفت که ناخودآگاه گفت «مگر شبدیز مرده است؟» و باربد پاسخ داد: «این را خود گفتید.» ( شفیعی کدکنی، ۱۳۷۶: ۲۱۸)
آنچه گفته شد، موسیقی مطلوب و در شأن انسان، هنری است انسانی، آسمانی، الهی و به قول استاد حسن کسایی«موسیقی سر به بالا، موسیقیایی است که گریه- عالیترین و لطیفترین احساس آدمی- را بر میانگیزد و صد البته نه آن موسیقی که هیجانات کاذب و حالات حیوانی بشر را تحریک میکند که آن موسیقی «سر به پایین» است. «موسیقی، رازها، حرکات، الهامات، عواطف و احساسات بشر را نشان میدهد.» (همان : ۲۴۳)
بانگ گردش های چرخ است این که خلق می نـــوازندش به تَنْبُــــور و بـــه حلق
مـــــــا همـه اجــزای آدم بــوده ایــم در بهشت ایــن لحنهـــا بِشْنــــوده ایم
(مولوی، ۱۳۸۶: ۶۴۳)
با توجه به اشتراک هدف و موضوع و مقصود ادبیات و هنر میتوان دریافت هر دو هنر، آدمی را مخاطب خود قرار داده و قصدشان به رشد و کمال رساندن و نزدیک ساختن به جایگاه خداگونه او (مقام خلیفه اللهی انسان) است و هر دو غذای روح آدمی. پیداست تلفیق و پیوند «شعر و موسیقی» تأثیر پیامهای آسمانی و احساسات عالی را دوچندان میگرداند و «مخاطب بیدار و دل آگاه» را به بلندای تفکر و عشق و معرفت میرساند. مقوله هایی چون موسیقی عرفانی، قرائت قرآن، اذان، موسیقی خانقاهی، موسیقی کلیسا و گاهان اوستا را از این دست میتوان معرّفی کرد. انوری ابیوردی پیوند شعر و موسیقی و ملازم بودن این دو را این گونه، توصیف میکند:
من باده همی خوردم و او چنگ همی زد من شعر همی خواندم او ساخت همی راه
( انوری، ۱۳۷۶: ۲۷۳)
خاقانی با تشیبه خود به مرغان ترانهسرا در باغستانهای خیال، این پیوند میان شعر و موسیقی را به وجهی دلنشین، بازتاب میدهد:
فاخته در بزم باغ گوئی خاقانی است در سر هر شاخسار شعر سرای آمده
(خاقانی، ۱۳۸۷: ج۲ : ۳۱۲)
منوچهری دامغانی که در توصیف طبیعت و الهامگیری از آن استاد است، در بیت زیر به زیبایی پیوند و شعر و موسیقی را با الهامگیری از زیباییهای طبیعت، به تصویر میکشد:
بلبل نگوید این زمان ، لحن وسرود تازیان قمری نگرداند زبان برشعر ابن طثریه
(منوچهری،۱۳۸۷: ۱۲۴۹)
منوچهری در بزم آرایی، شعر و موسیقی را ملازم هم میداند و این دو را در اجرا از هم جدایی ناپذیر توصیف میکند و میگوید:
ابر زیر و بم شعر اعشی قیس همیزد زننــده به مضــــرابها
( منوچهری، ۱۳۸۷: ۱۱۴)
او یکی از مفاخر و نقطه قوّت خود را نسبت به شاعرانی که درحق او حسادت میکنند، دانش و شناخت خود نسبت به موسیقی و آگاهی از آلات و دستگاههای آن ذکر میکند:
حاسدم خواهد که شعر او بود تنها و بس باز نشناسد کسی بربط ز چنگ رامتین
( همان: ۱۱۴)
منوچهری به زیبایی هرچه تمام تر، برتری موسیقی برکلام را در این ابیات زیربه تصویر میکشد و اذعان میکند که « آنگاه که کلام از رفتن باز میماند، موسیقی آغاز میشود» و عجیب آنکه نویسندگان و آگاهان ادبیّات و پژوهشگران ادبی برای تحکیم بیان خود، همین نکته را از قول « بتهون» موسیقی دان آلمانی نقل میکنند، در حالی که این مطلب را منوچهری دامغانی به زیبایی بیان کرده است:
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
نــــــــــوای تو ای خوب ترک نوآیین درآورد در کــــــــــــار من بینوایی
رهـــی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن کـــــــه هرگز مبادم ز عقشت رهایی
ز وصفت رسیدهست شاعـــر به شعری ز نعتت گــــــــرفتهست راوی روایی
( همان: ۳۲۷)
نظامی درهفت پیکر نیز صحنه بزم آرایی خسرو را که با حضور وشعر خوانی شاعران ایرانی و عرب همراه با نوازش چنگ همراه بوده، بیان میکند و میگوید:
پهلوی خــــوان پارسی فرهنگ پهلـــوی خواند بر نوازش چنگ
شاعران عرب چـــو در خوشاب شـــــعر خواندند بر نشید رباب
شـــاه فرهنگ دان شعر شناس بیش از آن دادشان که بود قیاس
(نظامی، ۱۳۸۶: ۳۲۷)
نظامی هم چنین درمخزن الاسرار درباره اشتهار شعر خود و اینکه به لحاظ زیبایی ورد زبان غزلخوانان گردیده میگوید:
شعر نظامی شکر افشان شده ورد غزالان غزلخوان شده
( همان: ۲۱۲)
در کتاب لیلی مجنون درباره اشعار مجنون که در فراق لیلی میسروده و به لحاظ تأثیر بر سر زبانها افتاده و همین طور نوازندگان آن را با ساز و نوا میسرودهاند میگوید: