۴-۱-۴۳٫
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا کِه خبر می دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بُدَم پیش آفتاب هرم به جان رسید و به عیّوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت کاوّل نظر به دیدن او دیده وَر شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مِسَم افتاد و زر شدم
درون مایه اصلی غزل :
این غزل یکی از غزل های صدر نشین دیوان سعدی ست. عرفان از تک تک ابیات والای آن بیرون می تراود، به ویژه بیت های دوم و سوم و ششم و هفتم و آخر، اگر چه و من هیچ یک از مفاهیم مطرح در این ابیات را در شمار نشانه های آشکار عارفانگی قرار نداده ام تا احتیاط را به جای آورده باشم (دلیل استثناء کردن پارادوکس را هم پیشتر ذکر کردم)، لیکن این مضامین به طور معمول و بر مبنای سوابق، جز در مورد معانی و عوالم عرفانی به کار نمی رود. اغلب ابیات غزل فراتر از زیبایند. «بلند» بیشتر در خور آنهاست (من «بلند» را معادل sublime می گذارم.)معشوق نیز نه آن است که با غنج و دلال در آغوش عاشق یا پیش چشمش باشد بلکه قدرت فائقه ای است که با سطوت و استیلایی که بر عاشق دارد از فراسو بر وجود محقّر او تأثیر می گذارد، مثلاً با ازالۀ وجود وی همچون شبنمی که تابش «مهر» (با ایهام به هر دو معنی) او را بخار می کند و به آسمان می برد یا کیمیا وار مس هستی او را زر می کند. واژه هایی با مدلول های عارفانه در شهر پراکنده است که به گمان من با توّجه به بار عظیم آن ها در فرهنگ معنویت عارفانه، باید آن ها را واژه ـ فرهنگ نامید، همچون خبر، صاحب خبر (در پارادوکس عظیم «صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم » )، سمع، بصر، نظر، اکسیر و جز این ها، که کلّ شعر را زیر تأثیر و پوشش اتمسفر مفهومیِ خود می گیرد، مثل لحن نرم و صمیمانه، گله آمیز، نیازمندانه، شوخ و گاه بذله گونه و مغازله ای، این غزل هیچ کدام را ندارد بلکه لحنی است حاکی از تعظیم و تفخیم عشق و محبوب. البتّه این لحن در بسیاری غزل های او هست و من خوشترین و بلندترین تجلیل ها را از سعدی شنیده ام، لیکن این لحن بر تمامت غزل حاضر حاکم است. به هر حال طنین و طنطنه ای از آن بر می آید که سر خواننده را بی اختیار بر آستان عشق فرود می آورد (حمیدیان، ۱۳۸۰ : ۱۳۴).
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
همین که از در وارد شدی (ای معشوق)من (عاشق)از خود بی خود شدم و از هوش رفتم، انگار از این عالم به عالم دیگر رفتم . از خود بی خود شدم : کنایه از اینکه از هوش رفتم /در : جناس تکرار، جناس تام / جهان : جناس تکرار / از در در آمدی : وارد شدی /
بیت دوم :
گوش به زنگ و منتظر هستم تا ببینم چه کسی از دوست «معشوق» خبر می دهد، همین که آورندۀ خبر «پیک معشوق» آمد، من بی هوش شدم . گوشم به راه : کنایه از اینکه منتظر شدن / صاحب خبر : منظور پیک معشوق است. / خبر : جناس تکرار/
بیت سوم :
من «عاشق»، مثل قطرۀ شبنمی در محضر آفتاب (معشوق)افتاده بودم، وقتی آفتاب عشق بر من تابید (گرمایش را احساس کردم)، از خاک بلند شدم و چنان اوج گرفتم که به ستارۀ سرخ رنگ و روشن در کنار راست کهکشان، پس از ثریا پروین بر آید، رسیدم. چون : مثل، مانند / مِهر : ۱ـ عشق ۲ـ آفتاب / عیّوق: ستاره ای که وصف آن در معنای بیت آمده است / شبنم و مهر و آفتاب و عیوق : مراعات نظیر، تناسب معنایی
بیت چهارم :
با خود فکر کردم «معشوق را ببینم» شاید درد شوق من آرام شود و فروکش کند، امّا با دیدن روی معشوق، درد اشتیاق من بیشتر شد. اشتیاق و مشتاق : مراعات نظیر، تناسب معنایی / درد اشتیاق ساکن شود : کنایه از فروکش کند، آرام بگیرد /
بیت پنجم :
توانایی رفتن پیش یار را نداشتم، مدّتی را با پای پیمودم و رفتم و مدّتی را هم با سَر رفتم. (با همۀ نا توانی ام، همۀ وجودم را به کار گرفتم تا به یار برسم و پیش او بروم دستم نداد قوّت : توانایی برایم حاصل نشد. / چندی : جناس تام ـ تکرار / دستم، پای، سر : مراعات نظیر، تناسب معنایی /
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بیت ششم :
تا بتوانم رفتن یار را ببینم و صحبت کردن یار را بشنوم، با تمام وجودم گوش و چشم شدم (حواسم را جمع دیدن یار کردم). رفتنش، گفتنش، بشنوم، شدم، ببینم : مراعات نظیر / پای و سر : مراعات نظیر / سمع و بصر : مراعات نظیر / همه : قید /
بیت هفتم :
من «عاشق» چگونه می توانم چشم از او بردارم و معشوق را نگاه نکنم، در حالیکه در اولین نگاهم، بادیدن معشوق بینا شدم. چشم و نگاه و دیدن و دیده ور، نظر : مراعات نظیر، تناسب معنایی /
بیت هشتم :
سعدی در این بیت در مورد خودش به معشوق می گوید : از وفا و محبّت تو ای معشوق، دور و بر کنار و محروم بمانم، اگر آسوده دل و راحت خیال باشم و لحظه ای خشنود باشم. (در واقع سعدی خود را نفرین کرده که اگر یک زمانی راحت و آسوده خاطر باشد، خداوند لطف و محبّت معشوق را از عاشق دور کند)بیزارم : در اینجا به معنای دور، جدا، برکنار است. / وفا : محبّت، دوستی، مهر / مجموع : آسوده دل، آسوده خاطر / اگر : برانکار دلالت دارد (در مقام سوگند و نفرین). / خرسند : خوشنود و راضی / یک روز و یک زمان : قید زمان ـ مراعات نظیر /
بیت نهم :
معشوق هیچ توّجه و اعتنایی به شکار من «عاشق» نداشت، این من «عاشق» بودم که اسیر دام نگاه معشوق شدم (و به او دل باختم.)التفات : توّجه، اعتنا / کمند : ریسمانی که یک سر آن را بصورت حلقه گره می زنند، به نحوی که با کشیدن ریسمان حلقه تنگ تر می شود. / کمندِ نظر : تشبیه صریح، دام نگاه / صید، اسیر، کمند : مراعات نظیر، تناسب معنایی /
بیت دهم :
از من می پرسند : سعدی، چه چیزی باعث شد، چهرۀ سرخ (شاداب)تو، زرد (بیمارگونه)شود ؟ (در پاسخ به آنها گفتم :)کیمیای عشق با مِس بی ارزش وجود من در آمیخت، و آن را به طلا تبدیل کرد. رویِ سرخ : اضافه تخصیصی، کنایه از چهرۀ شاداب و خوش آب و رنگ و حاکی از سلامتی. / سرخ و زرد : مراعات نظیر / اکسیر عشق : اضافۀ تخصیصی / مس و زَر : مراعات نظیر / مِسَم : وجود همچون مِسِ من (تشبیه صریح) «کنایه از وجود بی ارزش من» / زَر شدم : وجودم همچون طلا شد (تشبیه صریح)کنایه از وجودم ارزشمند شد. / اکسیر : جوهری که به اعتقاد قدما، ماهیت اجسام را تغییر می دهد. کیمیا /
وزن غزل :
این غزل بر وزن مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن و در بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف سروده شده است.
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (در، دگر، خبر، بر، تر، سَر، بَصَر، دیده وَر، اگر، نظر، زر)و کلمۀ ردیف فعل (شدم) است.
ویژگی سبکی غزل :
در غزل مورد نظر از جملات بسیاری استفاده شده که هم کلمات عربی دارند و هم کلمات فارسی و در مقام آرایه های درونی و بیرونی بسیاری عراقی و قرن هفتم نشان دارد و با این حال
سیر بیان جملات در غزل چنان ساده و روان می نماید که گویی بسیار کوتاه سروده شده است .
۴-۱-۴۴٫
در من این هست که صبرم ز نکو رویان نیست
از گل و لاله گزیر است و ز گل رویان نیست
دل گم کرده در این شهر نه من می جویم
هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست
آن پری زاده مَه پاره که دلبند من است
کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست
ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا
خبر از دشمن و اندیشهء بدگویان نیست
مرد باید که جفا بیند و منت دارد
نه بنالد که مرا طاقت بد خویان نیست
درون مایه اصلی غزل: