خلاصه ای از تعریف بهداشت روانی بر اساس مکاتب مختلف روانشناسی
حلم سرشت (۱۳۷۴) در تعریف سلامت روان و بهداشت روانی، فرهنگها، سازمانها و مکاتب روان شناسی، مفاهیم مختلفی را بکار بردند. فرهنگ بزرگ لاروس، بهداشت روانی را «استعداد روان برای هماهنگ، خوشایند و موثر کار کردن، برای موقعیتهای دشوار انعطاف پذیر بودن و برای بازیابی تعادل خود، توانایی داشتن» تعریف کرده است. سازمان جهانی بهداشت، بهداشت روانی را چنین تعریف می کند: «توانایی کامل برای ایفای نقشهای اجتماعی، روانی و جسمی». این سازمان معتقد است که بهداشت روانی تنها نبود بیماری یا عقب ماندگی نیست.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
نظریه های مربوط به سلامت روان
در بعضی از نظریه های شخصیت، مسئله سلامت روان تحت عنوان شخصیت سالم مورد بحث و بررسی قرار گرفته که در آن ویژگی های افراد سالم و ملاکهای سلامت روان مشخص شده است.
شخصیت سالم از نظر آلپورت[۱۶]:
آلپورت از افراد برخوردار از سلامت روان به عنوان انسان بالغ[۱۷] یاد می کند. او جنبه اصلی شخصیت آدمی را مقاصد سنجیده و آگاه، یعنی امیدها و آرزوهای او می داند. این هدفها انگیزه شخصیت سالم قرار می گیرند و بهترین راهنما برای فهم رفتار کنونی انسانندو آلپورت می گوید: «داشتن هدفهای دراز مدت، کانون وجود آدمی را تشکیل می دهد و شخصیت سالم را از شخصیت بیمار متمایز می سازد». انسانهای سالم نیاز مداومی به تنوع، احساس و درگیری تازه دارند. شخصیت سالم لزوما شخصیت بی خیال شاد نیست. در واقع، آْلپورت معتقد بود زندگی شخص سالم چه بسا سخت، تلخ و آکنده از درد و رنج باشد. انجام کار در حد متوسط یا کافی، افراد بالغ سالم را اقناع نمی کند، بلکه این گونه افراد می خواهند کارشان را به بهترین نحو ممکن به انجام برسانندو در راه تلاش برای ارضای انگیزه هایشان به عالیترین سطوح مهارت و شایستگی دست یابند (شولتز[۱۸]به نقل از خوشدل،۱۳۶۹).
آلپورت معتقد بود که مهمترین مسئله روانشناسی در زمینه بررسی شخصیت انسان، تبیین انگیزش است. چه نیروهایی آدمی را پیش می رانند، پس می کشانند یا به طریقی اعمال وی را هدایت می کنند؟ به نظر آْلپورت، نیروهای ناآگاه یا تجربه های کودکی رهنمون شخصیت سالم نیستند. به عقیده او، انگیزه او، انگیزه های شخص بالغ اساسا گسترش یا تکمیل انگیزه های کودکی نیست، یعنی مستقل از شرایط اولیه است، همچنانکه درخت بلوط کاملا رشد یافته، از تخمی که از آن تغذیه می کرد، مستقل است. نیروهای انگیزشی که در گذشته ریشه دارند، ما را پیش می رانند، بلکه هدفها و برنامه هایی که برای آینده داریم ما را به جلو نمی رانند. جنبه اصلی شخصیت آدمی، مقاصد سنجیده و آگاه، یعنی امیدها و آرزوهای اوست. این هدف ها انگیزه شخصیت سالم قرار می گیرند و بهترین راهنما برای فهم رفتار کنونی انسانند.
آْلپورت می گوید: «داشتن هدفهای درازمدت، کانون وجود آدمی را تشکیل می دهد و بشر را از حیوان ، سالمند را از کودک، و در بسیاری از موارد شخصیت سالم را از شخصیت بیمار متمایز می سازد».
ماهیت ارادی شخصیت سالم فایده دیگری هم دارد که همانا افزایش سطح تنش فرد است. بعضی از نظریه های انگیزش از جمله نظریه فروید می گویند که انگیزه اصلی انسانها کاستن و به حداقل رساندن این تنش و در نتیجه حفظ تعادل حیاتی درون است. از این دیدگاه انگیزه و سائق انسان کاهش مداوم این فشار است.
شخصیت سالم از دیدگاه راجرز[۱۹]:
اساسی ترین انگیزه رفتار آدمی از نظر راجرز خودشکوفایی است. تحقق خود، روند خود شدن و پرورش ویژگیها و استعدادهای یکتای فرد است.
راجرز بر خلاف آلپورت که داده هایش تنها از بررسی افراد بالغ سالم فراهم آمده بود، با کسانی که دچار اختلال روانی بودند و برای دگرگونی شخصیت خویش مدد می جستند، به کار پرداخت. راجرز برای مداوای این بیماران که خود ترجیح می دهد از کلمه «بیمار» استفاده نکند و آنها را «مراجع» بنامد.
شخصیت سالم از دیدگاه فرام[۲۰]:
فرام معتقد است سلامت روان بسته به این است که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد جامعه را بر می آورد، نه این که فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار می کند. در نتیجه، سلامت روان بیش از آن که امری فردی باشد، مسئله ای اجتماعی است. به اعتقاد وی، تلاش برای سلامت عاطفی و بهبود، گرایش یا استعدادی فطری برای زندگانی بارور و برای هماهنگی و عشق، در نهاد همه ما هست. اگر به افراد فرصت داده شود، این گرایش فطری شکوفا خواهد شد. از این رو، جامعه های بیمار مردمان بیمار به بار می آورد (شولتز، ۱۹۹۱).
فرام می گوید انسان سالم عمیقا عشق می ورزد، آفریننده است، قوه تعقلش را کاملاً پرورانده است، جهان و خود را به طور عینی ادراک می کند، حس هویت پایداری دارد، با جهان در پیوند است و در آن ریشه دارد، حاکم و عامل خود و سرنوشت خویش است. (شولتز، ۱۹۹۱).
وی شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ می داند. در نتیجه به اعتقاد وی سلامت روان بسته به این است که جامعه تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار می کند. در نتیجه سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد، مسئله ای اجتماعی است.
فروم به نقل از سعادتمند (۱۳۷۶) نیازهای اساسی را که ناشی از دوگانگی میان آزادی و ایمنی است به طریق زیر مطرح می سازد:
-
- وابستگی: انسانها به جدایی و وابستگی نخستین شان از طبیعت و از یکدیگر اطلاع دارند. میدانیم که یکایک ما جدا و تنها و ناتوانیم. در نتیجه باید در جستجوی بستگی های نوینی با سایر انسانها باشیم. باید نسبت به آنها احساس وابستگی کنیم تا جانشین بستگی های گذشته از طبیعت شود. به اعتقتد فروم ارضای نیاز وابستگی یا یگانگی با دیگران، برای سلامت روان حیاتی است برای ایجاد وابستگی چندین راه هست. بعضی از این راه ها ویرانگر (ناسالم) و برخی سازنده (سالم) می باشند.
-
- استعلا: نیاز بشر به فرا رفتن یا استعلاء از نقش فعل پذیر «مخلوق بودن» با نیاز به وابستگی رابطه ای نزدیک دارد. آگاهی از طبیعت تصادفی تولد و مرگ و ماهیت اتفاقی هستی، استعلاء از حالت مخلوق بودن و در عوض خالق آفریننده فعال زندگی خویشتن شدن، سائق انسان قرار می گیرد. به اعتقاد فرام نقطه مقابل آفرییندگی، میل به ویرانگری است او می نویسد «اگر نتوانیم زندگی بیافرینیم، می توانیم ویرانش کنیم».
-
- ریشه داشتن: انسان بدون ریشه، احساس درماندگی می کند و تحمل ناپذیری وضعیت آشکار است. باید ریشهای تازه ای جایگزین بستگی های پیشین با طبیعت کرد. برای ریشه داشتن، می توان همانند سایر نیازها از شیوه مثبت یا منفی سود جست. مطلوبترین راه، ایجاد حسن برادری نسبت به همنوعان است. احساس ارتباط، عشق، توجه و مشارکت در جامعه این حس همبسگی با دیگران، نیاز احساس ارتباط، نیاز به ریشه داشتن، ارتباط و وابستگی به جهان را ارضاء می کند.
شخصیت سالم از دیدگاه مازلو[۲۱]:
مازلو انسان سالم را انسان خواستار تحقق خود می داند. کسانی که از سلامتی کامل برخوردارند، از موضوعات و اشخاص دنیای پیرامونشان شناخت عینی دارند. مزلو این ادراک عینی را شناخت هستی خوانده است. آنها جهان را آن گونه که می خواهند یا نیاز دارند که باشد نمی نگرند، ناگزیر از تحریف به وارونه جلوه گر ساختن خویشتن نیستند. شخصیت های سالم در همه جنبه های زندگی، به شیوه ای بی تعصب، مستقیم و بدون تظاهر رفتار می کنند. ناگزیر از پنهان ساختن عواطف یا هیجانهایشان نیستند و می توانند صادقانه آنها را نشان دهند. به نظر مازلو، درجه رضایتمندی از نیازهای اساسی به گونه ای مثبت با درجه سلامت روانی همبستگی دارد و ناکام گذاردن نیازها و توانایی ها موجب بیماری افراد می شود. خواستاران تحقق خود به دیگران اتکاء نمی کنند. می توانند خودشان تصمیم بگیرند، به نتایج خودشان برسند، افراد کاملاً سالم به نیازهای عالی تر توجه دارند. یعنی خواستار متحقق شدن استعدادهای بالقوه خود و شناختن و فهمیدن دنیای اطرافشان هستند.
هدف اصلی مزلو به نقل از احمدی (۱۳۸۴) دانستن این بود که انسان برای رشد کامل انسانی و شکوفایی چه اندازه توانایی دارد. به اعتقاد او برای بررسی سلامت روان، فقط باید انسان غایت سالم را مورد مطالعه قرار داد. در نظر مازلو همه انسانها تلاش یا گرایش فطری برای تحقق خود دارند. انگیزه آدمی نیازهای مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیاز، قرار می گیرد و به شرح زیر می باشد:
سطح نیازهای بدنی:
شامل دو بخش است یکی نیازهای «فیزیولوژک» و دیگری نیاز به «امنیت» می باشد، این سطح که شامل نیازهای فیزیولوژیک مانند نیاز به آب، نیاز به غذا، نیاز به جفت، نیاز به دمای مناسب و غیره است، دارای ریشه های بدنی است. علاوه بر نیازهای فیزیولوژیک بخشی از نیاز به امنیت نیز جزء می آید، یعنی نیاز به حفظ و حراست بدن. ممکن است انسانی به لحاظ شخصیتی در این سطح تثبیت شده و یا آنکه مهمترین نیازهای او در این سطح قرارگرفته باشد. در این صورت رفتارهای چنین انسانی با دیگران بیشتر تابع این نوع از نیازهاست؛ مثلا اگر دیگران او را به شکل مادی تشویق کنند و یا وی را به نوعی رضایت جسمانی برسانند، چنین فردی به منابع ارضاء کننده جسمانی گرایش پیدا می کند. در نتیجه نیازهای بدنی را می توان گفت شامل (نیازبه غذا - هوا، خواب و رابطه جنسی که ارضاء شان برای ما بقاء اساسی است؛ و نیازهای ایمنی شامل نیاز به امنیت، ثبات، حمایت، نظم و رهایی از ترس و اضطراب) (احمدی،۱۳۸۴).
نیازهای اجتماعی:
این سطح شامل نیاز به «تعلق و محبت» شامل (ایجاد رابطه نزدیک و مهر آمیز با دیگران، نیاز به ارتباط کلی با مردم)؛ و نیاز «به احترام» شامل (احترامی که دیگران به ما می گذارند و احترامی که خود برای خودمان قایل هستیم) می باشد. کسانی که به این سطح تحول رسیده اند بیشتر درصدد تامین نیازهای اجتماعی هستند. در این سطح نیازهایی چون امنیت روانی، نیاز به تعلق داشتن به دیگران و نیاز به تحسین و احترام قرار می گیرد. انسانی که از سطح نیازهای بدنی خارج شده و به سطح نیازهای اجتماعی رسیده است در رفتارهای خود بطور عمده در صدد رفع نیازهایی است که از طزیق ارتباط انسانی با دیگران قابل مرتفع شدن است؛ مثلا درصدد است به کسانی تعلق داشته باشد و کسانی به او متعلق باشند. او می خواهد طوری رفتار کند که کسانی چشم انتظار او باشند و او چشم انتظار کسانی دیگر باشد. همچنین مایل است به گونهای رفتار کند که تحسین و تشویق دیگران را بر انگیزد. کسی که به لحاظ شخصیتی به سطح نیازهای اجتماعی رسیده است در صدد حفظ حیثیت و جایگاه اجتماعی خود است، هر چند که دارای نیازهای سطح پایین خود نیز هست لکن آن نیازها برای او در درجه اول اهمیت قرار نمی گیرد (احمدی،۱۳۸۴).
نیازهای فردی:
مهمترین نیاز فردی در مثلث مزلو عبارت است از نیاز به خودشکوفایی. فردی که به به این سطح از نیاز می رسد می خواهد استعدادها، قابلیت ها و ارزشهای خود را به منصه ظهور برساند. چنین نیازی به رغم وجود نیازهای سطح پایین یعنی نیازهای بدنی و اجتماعی برای چنین فردی در درجه اول اهمیت قرار می گیرد. این فرد می خواهد به رشد و کمال لایق خود برسد، هر چند دیگران او را مورد سرزنش و ملامت قرار دهند. البته افراد نادری می توانند به این سطح از تحول دست یابند. این نیاز کمال عالی و کاربرد همه توانائیها و تحقق ساختن تمامی خصایص و قابلیت هاست (احمدی،۱۳۸۴).
شخصیت سالم از دیدگاه فرانکل:
نگرش فرانکل به سلامت روان تاکید عمده را بر اراده معطوف به معنا می نهد. معنای زندگی هرکس همان اندازه واقعی است که وظایف زندگی او. وظایفی که برای خودمان تعیین می کنیم، سرنوشت مارا می سازد. جستجوی معنا می تواند وظیفه ای آشوینده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونی را افزایش دهد نه کاهش. درواقع، فرانکل افزایش تنش را شرط لازم سلامت روان می داند. فرانکل نبودن انگیزه معناجویی در تعدادی از بیماران را به نداشتن مسئولیت شخصی، آزادی انتخاب، عدم توجه به مسائلی غیر از خود، ربط می دهد. به اعتقاد او اشخاص سالم در انتخاب عملشان آزادند، شخصا «مسئول» هدایت زندگی و گرایشی هستند که برای سرنوشت شان بر می گزینند. بر زندگیشان تسلط آگاهانه دارند و از توجه به خود فرا رفته اند. در زندگی معنایی مناسب خود یافته اند. فرانکل به نقل از نیچه می گوید: «کسی که چرایی در زندگی دارد، با چگونگی خواهد ساخت»(شولتز، ۱۹۹۱).
فرانکل اعتقاد دارد که سه عامل جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد: معنویت، آزادی و مسئولیت. او اعتقاد دارد در حالی که ما می توانیم معنویت را از عالم مادی متاثر بدانیم، اما علت یا موجدش عالم مادی نیست. شاید آن باشد که آن را چون جان یا روح بیانگاریم؛ و اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم باید آزادی انتخاب رفتار خودمان را داشته باشیم سر انجام، کافی نیست که احساس کنیم آزادی انتخاب داریم بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذریم.
خصوصیات اشخاص سالم از دیدگاه فرانکل:
-
- در انتخاب عملشان آزادند.
-
- شخصا مسئول هدایت زندگی و گرایش هستند که برای سرنوشت شان بر می گزینند.
-
- معلول نیروهای بیرون از خود نیستند.
-
- در زندگی معنایی مناسب خود یافته اند.
-
- بر زندگیشان تسلط آگاهانه دارند.
-
- می توانند ارزشهای آفریننده و تجربی یا گرایشی را نمایان سازند.
-
- از توجه به خود فرا رفته اند.
شخصیت سالم از دیدگاه پرلز[۲۲]:
پرلز اعتقاد دارد کسانی که از سلامت روان برخوردارند با واقعیتهای خود و عالم بیرون کاملا در ارتباط هستند. واقعیتها را عینی ادراک می کنند و آنها را همان گونه که هستند همچون آیینه باز بتابانند و با ذهنیت خود تحریفشان نکنند. چنین اشخاصی در نتیجه شناخت کامل خود، بجای اینکه در پی تصویری آرمانی از خویشتن باشند، می توانند خود راستین را تحقق بخشند. پرلز معتقد است که سالمتر این است که خودمان باشیم، نه آنچه دیگران از ما انتظار دارند. وی معتقد است که شخصیت سالم در زمان حال و برای حال زندگی می کند و با اینکه می تواند برای آینده برنامه ریزی کند، دچار اضطراب ناشی از فردا چه خواهد شد، نمی گردد. ویژگی مهم سلامت روان که همه بر سر آن توافق دارند، ریشه کردن عمیق در زمان حال است. با اینکه به اعتقاد بیشتر نظریه پردازان از تاثیر رویدادهای گذشته (بویژه دوره کودکی) مصون نیستیم، اما همگی هم رای اند که تجربه های اولیه به ما شکلی تغییرناپذیر نمی بخشند.
در شرایط کنونی جامعه که فشارهای اجتماعی و فشار کار و برخوردهای ارزشی فراوان است خانواده باید محل امن و قابل اعتماد برای اعضای خود باشد. بعضی از نظریه پردازان داشتن دورنمایی از آینده را برای شخصیت سالم حیاتی می دانند، اما توصیه نمی کنند آینده را جانشین حال سازیم.
پژوهش حاضر که با تکیه بر دیدگاه سیستمی، سلامت روان را مورد نظر دارد، انسان را به عنوان یک سیستم می نگرد و عوامل روانی و اجتماعی بر عوامل زیستی او موثر است. بدین ترتیب مطالعه انسان و حالات او بدون توجه به محیط او خصوصا خانواده، مفهومی ندارد. خانواده به دعنوان کانون کمک، التیام و شفابخشی است و قادر است فشارهای روانی وارد شده بر اعضای خود را تخفیف دهد، در نتیجه ارتباطات در خانواده بر سلامت روانی افراد نقش تعیین کننده ای دارد.
همه نظریه پردازان به نوعی توافق دارند که اشخاص سالم می دانند چیستند و کیستند و خود را میپذیرند و به آنچه نیستند، تظاهر نمی کنند.
خصوصیات انسان سالم از دیدگاه پرلز
-
- افراد به آنکه و آنچه هستند، آگاهی و در برابر آنها پذیرایی کامل دارند.
-
- انسان سالم با احساس ایمنی در لحظه هستی زندگی می کند.
-
- انسان سالم می تواند مسئولیت زندگی خود را بپذیرد.
-
- با خود و جهان ارتباط دارد.
-
- می تواند آشکارا خشمشان را بیان کنند.
-
- زندگی شان از قید تنظیم بیرونی آزاد است.
- وضعیتشان در همان لحظه ای که زندگی می کنند هدایت می شود و نسبت به وضعیت همان لحظه از خود واکنش نشان می دهند. مرزهای «من» در آنها فراخ و گسترده است. به تعقیب خوشبختی نمی پردازند (سعادتمند،۱۳۷۶).