آنچه به نظر میرسد آن است که تضاد از طریق تأثیرگذاری بر گروه ها و تقویت انسجام هستهی درونی این گروه ها و تقویت همبستگی گروهی و تأثیر بر هویت افراد میتواند نقش معکوسی بر تغییر هنجارهای گروهی داشته باشد و این هنجارها را تقویت کند (دغاقله، ۱۳۸۴: ۶۸).
۳-۲-۷- نظریه مبادله
۳-۲-۷-۱- هومنز
ازنظر هومنز نمونه بارز واقعیت اجتماعی، هنجارهای اجتماعی است. هنجارهای یک گروه رفتاری بسیاری از افراد را که به آن گروه تعلق دارند بیگمان به سازش با آن هنجارها میکشاند، هنجارها بهخودیخود انسانها را مقید نمیسازند. انسانها برای آن خودشان را با هنجارها تطبیق میدهند، زیرا که تصور میکنند این تطبیق درنهایت به نفع آنها تمام میشود و این روانشناسی است که به تأثیر منافع قصد شده روی رفتار انسانها میپردازد (ریتزر، ۱۳۸۶).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
هومنز از هنجارها بهعنوان ایدههایی که در درون اعضای گروه جای دارد، اسم میبرد. وی میگوید: هنجارها تا حدودی متخذ از محیط هستند و از آن طریق به درون گروه راه مییابند و تا حدی منبعث از اعضای گروهاند. به طریقی که هر گروه هنجارهای خاص خود را دارد (باوم، ۱۹۷۳: ۸۰). یکی از قضایای هومنز، قضیه ارزش است. در این قضیه هومنز به دو مفهوم پاداش و تنبیه اشاره میکند. پاداش ازنظر وی به کنشی اطلاق میشود که ارزش مثبتی دربرداشته باشد. حال چگونه یک نوع پاداش در رده مهمترین نوع قرار میگیرد؟ پاداشهایی مهمتر تلقی میشوند که بهطور نسبی ارزشمندترند چون خواستنیترین پاداشها در این حال نادرترین نیز هستند. بنابراین بیشترین “هزینه” را خواهند داشت و تائید اجتماعی بهایی است که به تولیدکننده این چیزهای باارزش پرداخت میشود و بهصورت احترام به او در گروه متجلی میگردد (همان، ۸۸).
در خصوص تائید به نظر میرسد مردم در زندگی روزمره خود در جستجوی “مطلوب واقعشدن” هستند و از آن در روابط اجتماعی خود لذت میبرند. مردم اشخاصی که آنها را دوست میدارند و تائید میکنند، ترجیح میدهند و از کسانی که منتقدشان هستند، آنها را خطاکار میپندارند، میپرهیزند. بهعلاوه، این امر همیشه آگاهانه و حسابشده نیست. شواهد تجربی نشان میدهد که مردم به جنبه های تائید کننده محیط پاسخ میگویند، حتی اگر به کار دیگری مشغول باشند و بهکلی از تائید ابراز نشده بیخبر باشند آنطور که از اصطلاح تائید اجتماعی استنباط میشود، تائید میتواند صورتهای ملموس زیادی به خود بگیرد. احترام آشکاری که یک تائید کننده نشان میدهد، موجب میشود که خصوصیات تائید شونده پاداش آفرین باشد (همان، ۸۶).
نظر هومنز درباره همنوایی با گروه
هومنز درباره پاداشهایی که از هماهنگ شدن یا نشدن با گروه به دست میآید، بحث میکند. به نظر وی یکی از پاداشها احترام است که با مرتبه فرد در گروه همراه است. از اینجاست که هماهنگی و همسازی با گروه ممکن است منجر به پاداش شود … پاداش دیگری، ظاهراً باید پذیرفته شدن فرد در گروه باشد زیرا فرض بر این است که عنصر گروه بودن و پذیرفته شدن از جانب گروه پاداش به دنبال خواهد داشت. بدین گونه ماحصل کلام هومنز مبتنی بر یافته های وی از وضعیت تجربی است که در هر موقعیتی اعضا گروه میتوانند با تصمیم گروه موافق یا مخالف باشند و حوادث بعدی صحتوسقم برای هر عضو را نشان خواهد داد. مثلاً سازش با تصمیم گروه – هرچند به نظر عضو صحیح نباشد- نوع فداکاری و وفاداری به گروه را نشان میدهد که درگذشته پاداشی به دنبال داشته است. از اینجاست که احترام به خود[۶۰] ازنظر هومنز پاداش کمتری در بردارد. بدین گونه چهار متغیر: ۱- سازش به عدم سازش ۲- احترام به دیگران ۳- پذیرش بهوسیله گروه ۴- احترام به گروه. برای هومنز در تبیین نظم تجربی بر مبنای استدلال قیاسی متغیرهای اساسی بهحساب میآیند. بااینهمه در بحثهای هومنز گامهای استدلال قیاسی ابهامآمیز نبوده و قابل استنباط است (ادیبی و انصاری، ۱۳۸۳).
پایه های استنباط، اصول متعارف زیر است:
اصل اول: مرتبه بالای پذیرش بهوسیله گروه، سازش با عقاید گروه و احترام به خود، شرایطی برای دریافت پاداش درگذشته بودهاند، بنابراین رفتاری که در پی اینهاست به پاداش منجر خواهد شد.
اصل دوم: یک فرد هرچه درگذشته با گروه، عضویت در گروه، احترام به خود و مرتبه بالا را باارزش و پاداشدهنده بیابد، تمایل بیشتری برای تعقیب این رفتارها خواهد داشت (همان).
۳-۲-۷-۲- پیتر بلاو
ازنظر بلاو[۶۱] کنش متقابل اجتماعی نخست در چارچوب گروه های اجتماعی رخ میدهد. انسانها هرگاه احساس کنند که روابط یک گروه پاداشهایی بیشتر از روابط گروه های دیگر به آنها عرضه میدارد، جذب آن گروه میشوند. ازآنجاکه آنها به این گروه کشش پیدا میکنند، خواستار پذیرفته شدن در آن میشوند، برای پذیرفته شدن، باید پاداشهایی را به اعضای گروه ارائه کنند. این امر مستلزم آن است که اعضای گروه ثابت کنند که همگروهی با این آدمهای تازهوارد برایشان پاداشدهنده خواهد بود از این طریق آنها را تحت تأثیر قرار میدهند. وقتی آنها توانسته باشند اعضای آن گروه را تحت تأثیر قرار دهند – یعنی زمانی که اعضای گروه پاداشهای مورد انتظار را دریافت کرده باشند- رابطهشان با آنها مستحکم خواهد بود (ریتزر، ۱۳۸۶).
هنجارها از دید بلاو
بلاو که نخست هنجارهای اجتماعی را موردتوجه قرار میدهد، استدلال میکند که این هنجارها، تبادل غیرمستقیم را جایگزین تبادل مستقیم میکنند. یک عضو گروه که خودش را با هنجار گروهی تطبیق میدهد، به خاطر همین تطبیق، آشکار تائید گروه را به دست میآورد و در ضمن به خاطر این واقعیت نیز مورد تائید قرار میگیرد که تطبیق با هنجار گروهی به نگهداشت و استواری گروه کمک میکند و بهعبارتدیگر، گروه یا جمع در یک رابطه تبادلی با فرد قرار میگیرد (همان).
۳-۲-۸- هنجارها از دیدگاه گهلن
هر هنجار اجتماعی هم مستقل از خواست فردی است و افراد بهناچار از آن پیروی میکنند و در صورت تخلف احتمالاً باید منتظر مجازات باشند … باوجوداینکه فرد در وضع هنجارها مستقیم و یا غیرمستقیم دخالت نداشته است، ترس از مجازات همه را مجبور به قبول یا رعایت آنها میکند (باوم، ۱۹۷۳: ۴۲). صفت مشخصه سبکبار کردن، که جزء خصائص اساسی نهاد به شمار میآید، در مورد تمام هنجارهای اجتماعی نیز معتبر است، زیرابه زغم نظر “گهلن[۶۲]” منظور از سبکبار کردن، برداشتن بار خستهکننده از دوش فرد و اطاعت از تصمیمات قابل پیروی است (همان).
۳-۲-۹- تئوریهای روانشناسی اجتماعی درباره هنجار
یکی از حوزههایی که به بحث هنجارهای اجتماعی و علت اینکه چه عواملی باعث میشود که کنشگران از هنجارهای اجتماعی گروه پیروی کنند، روانشناسی اجتماعی است.
تحقیقات زیادی در این زمینه انجامشده است. اگرچه عمدهی بحثهایی که در این زمینه صورت گرفته در مورد همرنگی و همشکلی افراد جامعه است. اما به نظر میرسد که این مفاهیم میتوانند به ما در درک علت اطاعت و پیروی از هنجارهای اجتماعی کمک زیادی نماید. اما همرنگی چیست؟ همرنگی را میتوان تغییر در رفتار افراد یا عقاید شخص درنتیجهی اعمال فشار واقعی یا خیالی از طرف فردی دیگر یا گروهی از مردم تعریف نمود (ارونسون، ۱۳۹۱: ۴۷). دربارهی چنین سازهای میتوان چند سؤال مطرح نمود: ۱) اینکه چه عواملی سبب میشوند که افراد به فشار گروه تن دهند؟ و همرنگی چه نفعی برای این افراد دارد؟ ۲) ماهیت فشار گروهی چیست؟ و اعضای گروه از چه طریقی اعضا را مجبور به همرنگی میکنند؟ ۳) آیا افراد درنتیجه فشار گروه در باورهای خود تجدیدنظر میکنند یا اینکه صرفاً به شکل ظاهری همرنگ و همشکل گروه میشوند؟ این سؤالات را میتوانیم سؤالات اساسی بدانیم که سعی شده است در حوزهی روانشناسی اجتماعی بدانها پرداخته شود. همرنگی در چارچوب جامعهشناسی یکی از عناصر شکلدهنده هنجار است و نه همهی آن، همچنین همرنگی میتواند در امور بسیاری رخ دهد که اصولاً ربطی به موضوع هنجار نداشته باشد. اما به نظر میرسد که این مطالعات میتوانند به ما کمک زیادی در فهم هنجارها و علل پیروی کنشگران داشته باشد. درمجموع به نظر میرسد که در اکثر تئوریهای روانشناسی اجتماعی دو عامل مهم و تأثیرگذار در مورد علت همرنگی افراد شناختهشدهاند. ارونسون بیان میکند که مردم دو هدف مهم دارند: یکی درست بودن اعمال و افکار و دیگری داشتن روابط دوستانه با دیگران از طریق رفتار مطابق با انتظارات آنان (ارونسون، ۱۳۹۱: ۴۹). تقریباً همین دو هدف عامل همرنگی در بسیاری از تئوریهای روانشناسی اجتماعی نیز است. فورسایت در این مورد عنوان میکند که هنجارها میتوانند نفوذ فراوانی در گروه ها اعمال نمایند. در یک سطح افراد احساس مجبور هستند که هماهنگ با هنجارهای گروه عمل کنند، زیرا ممکن است به سبب نا همنوایی، انواع پیامدهای منفی بروز کند. تخلف از هنجارهای گروه میتواند تعارضهایی را در درون گروه به وجود میآورد و حتی ممکن است به از دست دادن مقام، طرد یا حتی محرومیت از حقوق اجتماعی منجر شود. بنابراین ترس از تنبیه گروه از قبیل طرد شدن، مورد ریشخند و تمسخر قرار گرفتن یا کسب پاداش مانند دوستی و مقبولیت از عوامل مؤثر بر همرنگی است (فورسایت، ۱۳۸۰؛ ارونسون، ۱۳۹۱). همین موضوع نقش دلهرهی منزلت در تبعیت افراد از هنجارهای گروهی را بهخوبی تبیین میکند. همانطور که شریف دو دلیل عمده در همرنگی افراد با هنجارهای گروهی را بیم کنشگران از پیامدهای منفی بین فردی و رعایت انتظار دیگران بهعنوان یک تعهد شخصی در افراد میداند (فورسایت، ۱۳۸۰: ۲۲۲). در ادامه به مهمترین تئوریهای روانشناسی اجتماعی در این زمینه میپردازیم.
۳-۲-۹-۱- تأثیر هنجارهای گروهی بر ادراک اشخاص
گروه و هنجارهای گروهی میتواند، چگونگی نگاه مردم به جهان را تغییر دهد. شریف میگوید گروهی که با یک مسئله مبهم، یا موقعیتی فاقد اتفاق آراء داخلی روبهرو میشود، اعضاء آن بهسرعت به تجربه های خود ساختار میدهند تا با استانداردی که گروه میپذیرند، همنوایی کنند. این استاندارد را ممکن است یک منبع اقتدار خارجی یا رهبر گروه به گروه تحمیل کند، شریف میگوید در بیشتر موارد هنجارهای گروهی از طریق تأثیرگذاری متقابل رشد مییابند (شریف، ۱۹۶۶ به نقل از فورسایت، ۱۳۸۰؛ راچلینسکی[۶۳]، ۲۰۰۰). شریف بیان میکند که مردم بهصورت طبیعی به هنجارهای گروه وفادار هستند و یک گروه، ادراکات فرد از موضوعات محیط اطرافش را تحت تأثیر قرار میدهد (راچلینسکی، ۲۰۰۰). شریف با بهرهگیری از مزیت اثر خود جنبشی[۶۴]، یعنی حرکت یک نقطه نورانی در یک اتاق تاریک، رشد هنجارهای گروهی را مطالعه نمود. افراد، دوتانی و سهتائی در یک اتاق تاریک قرار میگرفتند و از آنها خواسته میشد تا قضاوت کنند که این لکهی روشن در چه فاصلهای حرکت میکند. شریف دریافت که تنها و بهصورت جداگانه قضاوت میکردند، برآوردهای متوسط خویش را داشتند. اما وقتی افراد به صورتهای گروهی داوری میکردند، برآوردهایشان با برآوردهای سایر اعضای گروه در هم میآمیخت و به یک اتفاقنظر میرسیدند. شریف استدلال میکند که آزمودنیها هنجار گروه را درونی ساختند. آزمایش شریف نشان داد که حتی در زمینه های اجتماعی و کوچک و حداقلی نیز گروه ها، هنجارهای خود را ایجاد میکنند که اثرات آن حتی در زمان غیاب گروه ها نیز باقی میماند (همان). در حالتی که فشارهای هنجاری خواه بهاینعلت احتمالی که اکثریت گروه نمیتوانند در مورد پاسخ درست به توافق برسند یا به علت ابهام در محرک، تضعیف شود، احتمال ناهمسنگی بسیار بالا میرود. علاوه بر این، اگر این فشارهای هنجاری افزایش یابند، شاید براثر افزایش انسجام گروه (فستینگر، شاختر و بک، ۱۹۵۰)، ایجاد تعامل در آینده (لودیس و لانگن، ۱۹۷۲)، یا تأکید بر حفظ یک جو گروهی تفاهمآمیز (رکمن و گونتالز، ۱۹۷۳)، همرنگی نیز رو به افزایش میگذارد (فورسایت، ۱۳۸۰).
۳-۲-۹-۲- تأثیر مدلهای اجتماعی: مدلهای شناخت اجتماعی
این تصور که دیگرانی که میشناسیم، بالأخص آنهایی که شباهت بیشتری به ما دارند، رفتار خاصی را انجام میدهند، باعث میشود که بهاحتمالزیاد آن فرد نیز آن رفتار را انجام دهد. روانشناس معروف باندورا[۶۵] مطالعات سیستماتیک بسیاری برای نشان دادن این موضوع انجام داد. بهعنوانمثال او تأثیر مدلسازی اجتماعی بر سطح پرخاشگری کودکان را از طریق مطالعات علمی بررسی نمود. دریکی از این تحقیقات او عروسکی دلقک مانند که حالت انعطافپذیر و برگشتی داشت را به کودکان داد. سوی دیگر فیلمی ویدئویی از دیگر کودکان که مشغول بازی کردن با همسان عروسک هستند، نیز به آنها نشان میداد، در اغلب موارد اینگونه شد که کودکانی که شاهد برخورد پرخاشگرانه دیگر کودکان با آن عروسک بودن، خود نیز همان اعمال پرخاشگرانه را انجام میدادند. باندورا بیان میکند که مدلهای اجتماعی از دو طریق بر رفتار افراد تأثیر میگذارد: اول اینکه مشاهده دیگرانی که در حال انجام یک رفتار معین هستند، بیان میکند که آن رفتار در آن شرایط قابلپذیرش است. تئوری دیگر باندورا برای تبیین این موضوع به کاربرد، یک تبیین شناختی اجتماعی است. او بیان میکند که مشاهدهی درگیر بودن یک شخص مشابه در یک رفتار معین، مشاهدهگر را به این نتیجه میرساند که او نیز توانائی انجام چنین رفتاری را دارد. مدلهای اجتماعی به مشاهدهگران نشان میدهند که انجام چه رفتارهایی امکان پذیر است و همین موضوع احتمالاً منجر به انجام همان رفتار از سوی مشاهدهگر خواهد شد (راچلینسکی، ۲۰۰۰: ۱۵۵۰). ارونسون نیز همرنگی ناشی از مشاهده رفتار دیگران بهمنظور اطلاع از عمل مناسب گستردهتر و عمیقتر از آن نوع همرنگی میداند که به خاطر مقبولیت یا احتراز از تنبیه صورت میگیرد (ارونسون، ۱۳۹۱: ۵۷). بر همین اساس هرگونه تغییری در رفتار فرد نیازمند تغییر در مدلهای اجتماعی آن رفتار است(همان).
۳-۲-۹-۳- تئوری نفوذ اطلاعاتی
رفتار دیگران میتواند معنای موقعیتهای اجتماعی را تغییر دهد و بهصورت شگفتانگیزی رفتار را تحت تأثیر قرار دهد. تئوری اطلاعات اجتماعی بیان میکند که افراد وقتیکه دربارهی پاسخهای دیگران به یک موضوع آگاه میشوند، اغلب نظر شخصی خود را تغییر میدهند. این همان فرایندی است که به نفوذ اطلاعاتی شناخته میشود. این موضوع به این خاطر رخ میدهد که افراد دیگر منبع اطلاعاتی باارزشی برای جهان اجتماعی به شمار میروند. آزمایش اش نیز دقیقاً این موضوع را تائید مینماید. آقای اش در آزمایش خود که چندین بار تکرار نمود، همواره از ۷ نفر دانشجو استفاده میکرد که با ۶ نفر آنها از قبل هماهنگ کرده بود، تا در مقابل سؤال او پاسخ غیرواقعی بدهند. بدین ترتیب که اندازهی یک خط ترسیمشدهی بر روی کارت را با اندازه های سه خط دیگر که روی کارت دیگری ترسیمشده است، مقایسه کنید. آنگاه او از هر ۶ نفر میخواست که بیان کند آن خط (۸ اینچی) با کدامیک خطوط (شش و یکچهارم، هشت و شش و سهچهارم اینچ) که بر کارت دیگر ترسیمشدهاند، مطابقت دارد. هنگامیکه آن ۶ نفر پاسخ غیرواقعی میدادند، مشخص گردید که در ۳۷ درصد از موارد آزمایششده، فرد تحت آزمون نیز اندازهی خط ۸ اینچی را همانی میدانست که آن ۶ نفر بهعنوان پاسخ غیرواقعی عنوان کرده بودند (فورسایت، ۱۳۸۰؛ ارونسون، ۱۳۹۱؛ راچلیسنکی، ۲۰۰۰).
۳-۲-۹-۴- عواملی که سبب کاهش یا افزایش همرنگی میشوند
یکی از عوامل اصلی که احتمال همرنگی را افزایش میدهد این است که آیا اکثریت در این مورد اتفاقنظر دارند یا نه. اگر فرد تعداد اندکی را موافق با خود پیدا کند، تمایل او به همرنگی با قضاوت نادرست دیگران کاهش مییابد. درواقع حتی اگر اتفاقنظر اکثریت با پاسخهای ناهمسانی شکسته شود، قدرت گروه بهگونهای جدی کاهش مییابد. یک روش کاهش همرنگی در اثر فشار گروهی میتواند از طریق وادار ساختن فرد به متعهد بودن بر قضاوت اولیهی خویش انجام بگیرد (ارونسون، ۱۳۹۱: ۵۲). این بدان معناست که قبل از تأثیر فشار گروهی، فرد دیدگاه خود را بیان نموده باشد. در چنین حالتی تغییر دیدگاه و نظر فرد و همرنگی با گروه مستلزم هزینههایی است که معمولاً فرد کمتر بدانها تن در میدهد. دو عامل مهم دیگر در همرنگی عبارتاند از نوع شخصیت فرد و اینکه چه کسانی اعضای گروه را تشکیل میدهند، هستند. معمولاً افرادی که عزتنفس کمتری دارند، خیلی بیشتر به فشار گروه تن در میدهند تا آنهایی که عزتنفس بیشتری دارند. همچنین به نظر میرسد که یک تفاوت جنسی کوچک، ولی پایدار وجود دارد، بدین ترتیب که زنان بیش از مردان همرنگی نشان میدهند (همان). عامل تأثیرگذار دیگر مربوط به ترکیب گروهی است که اعمال فشار میکند. گروهی در ایجاد همرنگی موفقتر است که ۱) متشکل از افراد متخصص باشد، ۲) اعضای گروه (تکتک یا دستهجمعی) برای فرد مهم باشند، ۳) اعضای گروه (تکتک یا دستهجمعی) به نحوی با فرد قابلمقایسه باشند (همان).
۳-۲-۹-۵- پایگاه پائین و همنوایی
افرادی که از اعتبار یا مقام بالایی برخوردارند بانفوذتر از اعضایی هستند که مقام پائینی دارند. در آزمایشهای مختلفی که در این مورد انجامشده است، مشخص گردیده است که اعضائی که دارای مقامهای بالا هستند، در مجاب کردن دیگران موفقترند (استرادبک و همکاران، ۱۹۷۵ به نقل از فورسایت، ۱۳۸۰). هالندر بیان میکند که اعتبارهای فرد نگر «برداشتهای مثبت دیگران از شخص است، خواه بهصورت محدود چهره به چهره در گروه کوچک، یا در یک جوهرهی اجتماعی وسیعتر مانند سازمان یا حتی کل جامعه، تعریفشده است». بر این اساس، مدل فرد نگر بیان میکند که بهوسیلهی همرنگی دقیق نسبت به هنجارهای گروه در طی مراحل اولیهی شکلگیری گروه، سطوح نفوذ در گروه افزایش مییابد. بر این اساس اعضای با پایگاه بالا که از ویژگیهای شخصی باارزشتری برخوردارند، اعتبارهای فرد نگر بیشتری دارند. بنابراین اگر همرنگی نداشته باشند، اعمالشان برای سایر اعضا قابلتحملترند. در مقابل، سطح اعتبارهای اعضای مقام پائین خیلی کم است، ازاینرو اجازهی کمتری برای ناهمسنگی به آنان داده میشود (همان، ۲۱۳).
۳-۲-۹-۶- انواع پاسخ به نفوذ اجتماعی
معمولاً افراد در پاسخ به نفوذ اجتماعی به سه گونهی متفاوت عمل مینمایند که بین این سه گونه پاسخ یعنی، متابعت[۶۶]، همانندسازی[۶۷] و درونی کردن[۶۸] تفاوت قائل میشویم. متابعت به بهترین وجه، رفتار فردی را توصیف میکند که بهمنظور کسب پاداش یا اجتناب از تنبیه، برانگیختهشده باشد. معمولاً اینگونه رفتار تا زمانی دوام دارد که وعدهی پاداش یا تهدید و تنبیه موجود باشد. همانندسازی، پاسخ به نفوذ اجتماعی مبتنی بر آرزوی شخصی برای همانند شدن باشخصیتی صاحب نفوذ است. در همانندسازی هم مانند متابعت، رفتار فرد ناشی از رضایت درونی نیست، بلکه به این منظور است که برای وی رابطهای رضایتبخش با شخص یا اشخاصی که مایل است با آنها همانند شود، ایجاد کند. تفاوت همانندسازی با متابعت این است که در همانندسازی، فرد به عقاید و ارزشهایی که اختیار کرده است، اعتقاد پیدا میکند، هرچند این اعتقاد خیلی استوار و پابرجا نیست. درونی کردن یک اعتقاد خاص، مبتنی بر این تمایل است که میخواهیم رفتار و افکارمان درست و صحیح باشند. بنابراین پاداش برای قبول آن اعتقاد، پاداشی درونی است. اگر شخص صاحب نفوذ مورد اعتماد ما باشد، عقیدهای را که وی از آن جانبداری میکند را میپذیریم و با نظام ارزشهای خود، ادغام میکنیم. اما پسازاینکه این عقیده در سلک نظام عقیدتی ما درآمد، از منبع خود مستقل میشود و در مقابل تغییر، بهسختی مقاومت میکند (ارونسون، ۱۳۹۱: ۳- ۶۲).
۳-۲-۹-۷- تئوری هنجارهای اجتماعی و رویکرد پیشگیرانه
این تئوری از طریق آشکارسازی اطلاعات دقیق و درست دربارهی زمینه های محیطی سعی مینماید تا رفتار مسئلهدار افراد را کاهش میدهد و در حفاظت از سلامت رفتار آنان کوشش نماید. ایدهی اصلی و اساسی این تئوری این است که «دریافت غلط[۶۹]» درباره هنجارهای رایج در میان شبکهی همسالان تأثیر بسزایی در پیروی آنها از این هنجارها دارد. اولین تحقیق منظم دراینباره توسط پرکینز و برکویتز[۷۰] (۱۹۸۶) صورت گرفت (برکویتز، ۲۰۰۲: ۲). این تحقیقات عمدتاً بر مصرف بیشازاندازهی الکل و استعمال مواد مخدر در میان دانشجویان متمرکز بود. بر اساس این پژوهشها، نشان میدادند که عموماً دانشجویانی که میزان مصرف الکل را در میان دیگر دانشجویان را بیشازاندازهی واقعی یا سطح متوسط آن برآورد مینمودند، خود نیز دچار این سوء رفتارها بودند. پسازاین پژوهش، تحقیقات زیاد دیگری در این مورد و در سطح دانشگاههای مختلف صورت گرفت. پرکینز عنوان میکند که معمولاً رفتار عجیبوغریب افراد یا تعداد کمی از مردم بیشتر موردتوجه قرار میگیرند و بیشتر به خاطر سپرده میشود و مدتزمان زیادی در میان طبقهی همسالان صرف بحث و گفتگو دربارهی آن واقعه خاص میشود و رسانه ها در ارائه اخبار مربوط به این دوره اغراق زیادی میکنند و موسیقی و فیلمهای ساختهشده مدام رفتار آنها را نمایش میدهد که گاهی اوقات این رفتارها همراه با نوعی زرقوبرق نشان داده میشوند و بهگونهای عمل میکنند که گویی این رفتارها عمومیتر از آن چیزی هستند که درواقع هستند و اغلب همسالان و یا همگروهیهای آنان این رفتار را انجام میدهند. این عوامل باعث میشوند که دیگران «ادراک غلطی» در مورد موضوع پیدا کنند و آن این است که اولاً اکثر همسالان و یا همگروهیهای آنان این رفتار یا هنجار را انجام میدهند و ثانیاً انتظار دیگران نیز تکرار این رفتار توسط فرد است. که این موضوع با تأثیر بر نحوهی شکلگیری اطلاعات هویتی افراد و ناهماهنگی شناختی آنها بر رفتار افراد تأثیر میگذارند. پرکینز دو عامل تأثیرگذاری را که با بهرهگیری از تئوریهای روانشناختی که قبلاً به آنها اشاره شد، تأثیرگذار میداند، یکی این است که فرد فکر میکند دیگران (همسالان) چه چیزی را درست میدانند و دیگر اینکه فکر میکند که اغلب اوقات دیگران چگونه عمل میکنند. پرکینز یادآور میشود که بسیاری از مردم و شاید حتی میتوانیم بگویم اغلب مردم بهشدت از چیزی که فکر میکنند مردم از آنها انتظار دارند، متأثر میشوند.
بر این اساس مدلی که آنها برای پیشگیری از گسترش هنجارهای انحرافی میدهند و به شکلی است که در شکل ذیل آمده است. بر این اساس این مدل در مرحلهی اول باید بتوانیم هنجارهای واقعی را از هنجارهایی که بهصورت نادرستی ادراکشدهاند، شناسایی کنیم. سپس افراد را بهشدت در معرض هنجارهای واقعی قرار دهیم. نتیجهی این اقدام آن خواهد شد که اولاً دریافت غلط و اغراقآمیز از هنجارهای نادرست کاهش مییابد و بالطبع رفتارهای مخاطرهآمیز کنشگران نیز کاهش مییابد (پارکینز، ۲۰۰۳، ۱۱- ۵).
مدل رویکرد هنجارهای اجتماعی برای پیشگیری از رفتارهای انحرافی
۳-۲-۹-۸- هنجار و دلهرهی منزلت
منزلت و دلهرهی آنیکی از عواملی است که بسیاری از تئوریها از آن بهعنوان عامل تأثیرگذار در پیروی فرد از هنجارها و همرنگی با گروه یادشده است (لاور، ۱۳۷۳؛ فورسایت، ۱۳۸۰؛ رفیع پور، ۱۳۸۷؛ ارونسون، ۱۳۹۱؛ فیلیپس و زوکرمن، ۲۰۰۱). درواقع فرد به این دلیل که نگران منزلت خود در گروه و جامعه است، بهگونهای عمل میکند که جایگاه و منزلتش در گروه محفوظ بماند. یکی از ایدههای قدیمی که در مورد رابطه میان منزلت و سازگاری یا همرنگی کنشگران وجود دارد، این است که میان این دو تغییر رابطه U شکل معکوس برقرار است، بدین معنا که همرنگی در میان گروههای منزلتی بالا و پائین کم اما در میان گروههای منزلتی میانی، همرنگی از شدت بیشتری برخوردار است (فیلیپس و زوکرمن، ۲۰۰۰۱). این تئوری عنوان میکند که همرنگی در میان کنشگرانی که در مورد ثبات عضویتشان در گروه احساس ناامنی بیشتری میکنند، نسبت به کنشگرانی که از پذیرش اجتماعی خود مطمئن هستند، بیشتر است. گروهی که از منزلت بالای خود در گروه مطمئن هستند، جسارت بیشتری جهت عدم همرنگی دارند. در همین حال کنشگرانی که دارای منزلت پائین هستند، نیز احساس میکنند که آزاد هستند تا رفتارهای مرسوم را زیر پا بگذارند، چراکه احساس میکنند به آنها صرفنظر از کنشهایشان، نگاه میشود و آنها در گروه مستثنای و جدا نگاه داشته شدهاند. سرانجام آنکه در مقایسه با آزادی نسبی که توسط گروه های منزلتی بالا و پائین احساس میشود، محافظهکاری گروه های منزلتی میانی، بازتاب اضطراب و استرس کمی است که اشتیاق یک جایگاه و موقعیت اجتماعی را دارد، اما همزمان بیم از محروم شدن از آن نیز این احساس ناامنی، همرنگی را در میان گروه های منزلتی میانی و متوسط بهشدت تقویت میکند و باعث میشود این افراد همیشه تلاش و تقلا کنند تا حسن نیت خود را بهعنوان یک عضو گروه نمایش دهند (همان، ۳۸۱). زوکرمن (۱۹۹۹) جهت بررسی این موضوع آزمایش را طراحی نمود، که نتایج جالبی در پی داشت. فرض میکنیم که دو گروه حضار[۷۱] و داوطلبان راداریم. کاندیدا درصدد هستند که با گروه حضار رابطه برقرار کنند. کاندیدا پیشنهادات خود را برای حضار عنوان میکنند و حضار پیشنهادی که ترجیح میدهند را انتخاب میکنند. کاندیدا با همدیگر رقابت میکنند تا خودشان را به حضار معرفی نمایند و بتوانند نظرشان را جلب کنند. انتخاب کاندیدا نیز در دو مرحله صورت میگیرد، که تأثیر این دو مرحله نیز عیناً در رفتار کاندیدا نمود پیدا میکند. در مرحله اول و پسازاینکه زمینه رقابت مشخص میشود، برای اینکه حضار قادر باشند تصمیم خود را اتخاذ نمایند، باید پیشنهادهای در حال رقابت مشخص میشود، برای اینکه حضار قادر باشند تصمیم خود را اتخاذ نمایند، باید پیشنهادهای در حال رقابت را باهم مقایسه نمایند. پیشنهاد معینی که مانع میشود حضار بتوانند آنها در برابر دیگر پیشنهادات قرار دهند و مقایسه کنند از چارچوب این رقابتها خارج میشود و به آن توجهی نمیگردد و این پیشنهاد را یک پیشنهاد نامشروع تلقی میکنند. درصورتیکه پیشنهادات کاملاً از هم جدا متفاوت باشند، بهگونهای که نتوان آنها را باهم مقایسه نمود. کل برنامه خراب خواهد شد. این فرایند انتخاب بر کاندیدا فشار میآورد تا پیشنهادهای خود را در این چارچوب بهگونهای تنظیم نمایند که مبادا از سوی حضار رد شود. مرحله دوم هنگامی آغاز میگردد که پیشنهادهای ناوارد حذفشده باشند و تنها پیشنهادهای موفق باقیماندهاند. در این قسمت بار دیگر حضار پیشنهادات کاندیدا را دریافت میکنند و پیشنهادی را که فکر میکنند بهترین است را انتخاب میکنند. بر این اساس در این مرحله بازیگران تلاش میکنند تا پیشنهادات خود را بهگونهای سازمان دهند تا نسبت به دیگر پیشنهادات متمایز باشد. بنابراین درحالیکه مرحله اول همرنگی و سازگاری را تحمیل میکرد، مرحله دوم انتخاب، تمایز و افتراق را تولید میکند. حال در این آزمایش تغییراتی انجام میدهیم تا بتوانیم تأثیر منزلت را بر تمایل کنشگران به همرنگی بسنجیم. اول آنکه فرض میکنیم که جایگاهی که کاندیدا در طول مصاحبه در آن حضور پیدا میکنند، صرفاً به وضعیت آنها در آن قسمت از مصاحبه بستگی ندارد، بلکه به جایگاه قبلی آنها نیز بستگی دارد. دوم اینکه فرض میکنیم که طبقهبندی حضار از کاندیدا مستلزم یک رتبهبندی از این کنشگران است. بنابراین بر اساس خواست حضار، کاندیدا رتبهبندی میشوند. نتایج این رتبهبندی بهصورت سلسله مراتبی است و جایگاه کاندیدا را در طول مواجه تعیین میکنند و آنها را در سه دسته بازیگران، بازیگران پیرامونی[۷۲] و غیر بازیگران دستهبندی میکنند.
تمایل رفتاری
کاندیداها
همرنگی
انحراف
همرنگی
حضار
بازیگران
غیر بازیگران
موقعیتی که در تصویر بالا نمایش دادهشده است، اضطراب بازیگران پیرامونی را نمایش میدهد. نتایج نشان داد که بازیگران با منزلت بالا بدین جهت که از شناسایی خویش بهعنوان بازیگر مطمئن هستند و کاندیدای با منزلت پائین از ملاحظات بیرون هستند. اگر کاندیدای با منزلت بالا شک و تردیدی در بازیگر بودن خود نداشته باشند، آنگاه آنها دلیلی برای همرنگی خودشان پیدا نمیکنند (همان، ۳۸۵). همچنین کاندیدای با منزلت پائین خود را حذفشده از بازی میبینند و هیچ دلیلی برای پیروی و همرنگی نمیبینند بلکه در حالتهای جایگزین دیگر ممکن است که سود بیشتری به دست آوردند. اما گروه میانی فشار را برای همنوائی با هنجارها متحمل میشود (همان، ۳۸۵). درمجموع میتوان گفت که منحنی IUS[73] از حداقل دو جهتگیری عمده کنشگر، یعنی همانندسازی با نقش و امنیت در تصدی نقش تولید میشود (همان، ۱۹- ۴۱۸). در همین راستا میتوان به کار لاور اشاره نمود. لاور تأثیر منزلت بر تغییر را موردبررسی قرار میدهد و ازاینرو که این تغییر شامل تغییر هنجارها نیز است و حداقل میتوانیم بگوییم که بر آن تأثیرگذار است. لاور این رابطه را تحت عنوان دلهرهی منزلت و تغییر عنوان میکند. «دلهرهی مقام» یا «دلهرهی منزلت» نوعی از اضطراب روانی است که هنگامی رخ میدهد که درمجموع منزلتهای فرد تضاد ایجاد میشود (لاور، ۱۳۷۳: ۱۶۱). درمجموع لاور دلهرهی منزلت را شامل حاشیهای بودن، عدم انسجام منزلت و کنارهگیری از منزلت میبیند (همان، ۱۶۲)
تمایز
رتبه
بازیگران پیرامونی
رابطه میان منزلت و همرنگی در آزمایش مواجه حضار و کاندیدا (فیلیپس، زوکرمن، ۲۰۰۱: ۳۸۵).
منبع : مدل علی رابطه انواع دلهرهی منزلت و تغییر (لاور، ۱۳۷۳، ۶۳- ۱۶۱).
یکی از انواع دلهرهی منزلت حاشیهای بودن است. هیوز دریکی از مقالات خود، حاشیهای بودن را دگرگونی اجتماعی مرتبط دانسته است. حاشیهای بودن یا انسان حاشیهای برای نخستین بار در سال ۱۹۲۸ توسط پارک[۷۴] تعریف شد. به گفتهی پارک انسان حاشیهای کسی است که: «به نحو مأنوسی در زندگی فرهنگی و سنتهای دو گروه متفاوت از مردم از زندگی میکند و در آنها سهیم است. او اگر هم مجاز باشد، کاملاً مایل به گسستن از گذشته و سنتهای خود نیست و به خاطر وجود تعصبات نژادی، در جامعه جدیدی که اکنون به دنبال یافتن چائی برای خود است کاملاً پذیرفتهنشده است». بهعبارتدیگر حاشیهای بودن عبارت است از زندگی فرد در دو یا چند دنیای اجتماعی بدون آنکه به هیچیک از آنها کاملاً تعلق داشته باشد (لاور، ۱۳۷۳: ۱۶۲). هیوز[۷۵] عنوان میکند که فرد ممکن است از چند طریق حاشیهای بودن خود را تقلیل دهد (همان، ۱۶۲).
یکی آنکه دست از مبارزه شسته و به منزلت قبلی خود رجوع کند.
طریقهی دوم این است که بگذارد یکی از منزلتهای وی بهعنوان یک منزلت نابود گردد.
طریقهی سوم این است که وی از منزلتی که با سایر اهداف منزلتی او تداخل میکند، کنارهگیری کند.