به نظر موریس (۲۰۰۲) سه گذرگاه اصلی برای تاثیر سطح پایین خودکارآمدی بر احساس افسردگی وجود دارد. اول اینکه زمانی که مردم با یک موقعیت برخورد میکنند که در آن مجبور هستند استانداردهای بسیار باارزش داشته باشند، سطح کم خودکارآمدی باعث دلسردی و بیم مشارکت می شود. و این به ویژه زمانی درست است که استاندارهای شخصی مرتبط با شایستگی دقیقاً بالاتر از سطح کارآمدی ادراک شده باشد. دوم احساس خودکارآمدی کم اجتماعی ممکن است روند تشکیل ارتباطات اجتماعی مثبت را که رضایت را به زندگی افراد میبخشد، کاهش دهد و بنابرین باعث افسردگی شود. علاوه بر آن کمبود خودکارآمدی اجتماعی باعث می شود افراد اعتقاد پیدا کنند که نمی توانند استانداردهای دیگران را برآورده سازند، بنابرین باعث اضطراب آن ها نیز می شود. و سومین مورد اینکه خودکارآمدی کم در مورد توانایی کنترل افکار منفی باعث افزایش افسردگی می شود، تمام افراد استرس، نگرانی و افسردگی را در زمانهای متفاوت تجربه میکنند. اما در شیوه های برخورد با آن ها دارای تفاوتهایی با یکدیگر هستند.
برخی از افراد به صورت موفق با افکار منفی مواجه میشوند در حالی که برخی دیگر، از راهبردهای غیر مؤثری استفاده میکنند که باعث افزایش تنش و افکار منفی بیشتری می شود. زمانی که افراد با تهدیدات یا حوادث منفی زندگی مواجه میشوند سطح بالایی از خودکارآمدی می تواند به مدیریت این حوادث بپردازد و آن ها را از افسردگی و دلهره حفظ کندف همچنین زمانی که افراد افسرده یا مضطرب میشوند حس کم خودکارآمدی آنان را از مقابله مؤثر با موقعیت استرس آور باز میدارد (موریس، ۲۰۰۲).
بندورا (۱۹۹۶) عقیده دارد که ادراک عدم خودکارآمدی شخصی باعث می شود افرادی که فکر میکنند توانایی مقابله با امور را ندارند، در موقعیتهایی که با آن ها روبرو میشوند همه نوع خطری را متصور شوند و خطر بالقوه را اغراق آمیز جلوه دهند. وقتی که تعداد اندکی از وقایع نامطلوب به صورت علائم به صورت علائم ناکارآمدی در مقابله با امور تعبیر شوند، هر نوع موقعیتی صورت خطرناک جلوه می نماید. بنابرین برای اینکه قضاوتهای افراد را درباره تهدیدهای بیرونی درک کنیم، لازم است که قضاوتهای آن ها را درباره توانایی مقابله با امور مد نظر قرار دهیم، زیرا این قضاوتها به مقدار زیادی خطر ذهنی رویدادهای محیطی را تعیین می کند.
بالا بودن خودکارآمدی و احساس کنترل بر رویدادهای موجود در زندگی شخصی به صورت مثبت به توانایی کنار آمدن با استرس و به حداقل رساندن اثرات زیانبخش آن مربوط است. در واقع این شرایط زندگی به خودی خود نیست که آثار زیانبخش تولید می کند، بلکه ناتوانی ادراک شده در کنترل آن ها است که آثار زیانبخش ایجاد می کند (بندورا، ۱۹۹۵، به نقل از شولتز، ۱۳۸۲).
کارادیماس و کالانتزی (۲۰۰۴)، در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که حس کارآمدی کم با تفکرات بدبینانه فرد راجع به خود و تواناییهایش مرتبط است، در حالی که خودکارآمدی بالا با سلامت روانی مرتبط است، همچنین خودکارآمدی بالا باعث می شود فرد تکالیف سخت را چالش انگیز (نه تهدید آمیز) ببیند. بندورا (۱۹۹۷) مطرح می کند عقاید خودکارآمدی نقش مهمی در چگونگی فکر کردن، احساس، هیجان و رفتار افراد در موقعیتهای گوناگون، بازی می کند.
باورهای خودکارآمدی از دو طریق بر تندرستی انسان تاثیر میگذارند، یکی از طریق تاثیر بر رفتارهای مرتبط با تندرستی فرد و دیگری از طریق تاثیر بر کارکرد زیستی او، به عبارتی هم بر احتمال بروز بیماریهای مختلف و هم بر فرایند بهبود بیماری تاثیر می گذارد (پروین و جان، ۱۳۸۱).خودکارآمدی بالا، با تقویت ایمنی بدن، کاهش آزاد شدن هورمونهای مربوط به استرس و کاهش آسیب پذیری نسبت به عفونتهای تنفسی مربوط است (شولتز، ۱۳۸۲). همچنین وید[۶۸] (۲۰۰۲) معتقد است که افراد دارای خودکارآمدی و احساس کنترل بالا هنگامی که با یک محرک دردناک مواجه میشوند تولید اپیوئیدهای درونزاد در آن ها افزایش مییابد و این امر باعث افزایش تحمل در برابر درد و کاهش شدت آن می شود.
از طرفی خودکارآمدی نقش محوری در خود تنظیمی حالت های عاطفی بازی میکند در این معنا ، ناتوانی دریافت شده در تاثیرکذاری بر رویدادها و شرایط اجتماعی که به طور معنی داری زندگی فرد را متأثر میکند در شکل گرفتن احساسات پوچی و نومیدی به شکل اضطراب کمک خواهد کرد (بندورا، ۱۹۹۷).
۲-۳- پیشینه پژوهش
با توجه به این که موضوع مورد مطالعه موضوعی نسبتاً جدید میباشد و چند سالی بیشتر نیست که مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است، پس پژوهشهای خیلی زیادی هم در مورد آن انجام نشده است، به همین دلیل پیشینه این پژوهش از وسعت کمی برخوردار است.
۲-۳-۱- سلامت روان
امروزه اعتلای سلامت به عنوان افق جدیدی در سیستم مراقبت بهداشتی خودنمایی می کند و تمرکز صرف بر بیماری و درمان به تدریج جای خود را به خوب بودن و مراقبت تغییر میدهد. اعتلای سلامتی به معنی به حداکثر رساندن پتانسیل افراد است (هوو[۶۹] و همکاران، ۲۰۰۱).
تاثیر عوامل روانی اجتماعی در توسعه و پیشرفت سرطان یک فرضیه طولانی مدت از زمانهای گذشته بوده است. در واقع مطالعات اپیدمیولوژیک و بالینی در طی ۳۰ سال گذشته شواهد قوی برای ارتباط بین استرس مزمن، افسردگی و انزوای اجتماعی در پیشرفت سرطان فراهم آورده است. در مقابل تنها شواهد اندکی برای تاثیر نقش این عوامل رفتاری در آغاز سرطان وجود دارد (مورنو[۷۰] و همکاران، ۲۰۱۰).
آپلبام[۷۱] و همکاران (۲۰۱۳) در پژوهش خود نشان دادند که سطوح بالای خوشبینی به طور معنا داری با علائم اضطراب و افسردگی کمتر در بیماران مبتلا به سرطان پیشرفته مرتبط است. همچنین نومیدی کمتر با کیفیت زندگی بهتر همراه است.
لتجندرف[۷۲] و همکاران(۲۰۰۵) در پژوهش خود بر روی بیماران مبتلا به سرطان تخمدان[۷۳] دریافتند که عوامل روانی اجتماعی مانند حمایت اجتماعی، پریشانی با تغییر در پاسخ ایمنی سلولی، نه تنها در محیط خونی بلکه حتی در اندازه تومور همراه است.
کیسلی[۷۴] و همکاران (۲۰۰۸) در پژوهش خود نشان دادند که میزان مرگ و میر در بیماران روانی مبتلا به سرطان بیشتر از جمعیت عادی مبتلا به سرطان میباشد، باتی[۷۵] و همکاران(۲۰۱۲) نیز طی پژوهشی بر روی مردان مبتلا به سرطان دریافتند که بیماران سرطانی که همزمان از مشکلات روانی رنج میبرند زودتر میمیرند و این یافته به این دلیل توجیه پذیر است که افراد مبتلا به سرطان که از مشکلات روانی هم رنج میبرند به احتمال بیشتری به بیماریهای همزمان با سرطان مانند بیماری قلب و عروق یا دیابت مبتلا هستند و همچنین پایبندی کمتری به درمان سرطان دارند که این مسائل طول عمر آنان را کوتاه می کند.
مردانی و شهرکی(۱۳۸۹) معتقدند سرطان بیشترین تاثیر منفی را به طور کلی بر وضعیت سلامت روان به ویژه در حیطه عملکرد اجتماعی و عملکرد فیزیکی دارد.
۲-۳-۲-راهبردهای مقابله دینی