کز اسرار حکمت سخـــن رانـدن به از قــصّه هــای کــهن خواندن
( همان : ۲۳/۲۲)
عبدی بیگ در مورد هاتفی و تقلید او از نظامی می گوید :
پس از او چه شد هاتفی گنج سنج از آن پنج شد مُلــــک او چار گنج
به وصـــفِ سکنــــدر نــیاورد در گهر کــــــرد لیـــــکن نثــارِ ثمر
زحــکمـت نــیاورد دُرّ در مــیان به افسـانه ای گشت قــــانـع از آن
ولیکن چـــــو افسانه ای دلـپذیر کــزآن شــادمان شد خرد در ضمیر
بیـــانش دمد در تنِ مــرده جان تـو گویـی که جــان دارد اندر بیان
( همان : ۲۳)
عبدی بیگ در مقدّمه ی آیین اسکندری ، از خمسهی قاسمی که از شاعران معاصر وی است نام می برد و به شدّت طرز سخن و شیوهی او ر ا می ستاید. عبدی بیگ در این مقدّمه گزارش می دهد که اگر چه هنوز خمسهی او به پایان نرسیده است ،امّا امّید وار است که او در این کار بزرگ توفیق حاصل کند . او خود را تحت تأثیر شیوهی سخنوری او قلمداد می کند و می گوید :
چـو نـوبت ازو قـــاسمی رارســید قلم بـــــر سر نقش مانی کشید
بــــــرافراخت رایــــات معنی بلند زگفتار او قــــــدسیان بهره مند
ســخن های آن نــــــادر روزگـــار زدل می برد زنگ و از جان غــبار
نه نظم اســت سحریست اندر کــلام زتشبیه معجز توان کـــــرد نــام
نهــــان مــعنی او به نقش مِـــــداد چـــو آب حیــاتســت اندر سـواد
چنــــان طبع فیّاض او سحر ســاز که سحرش زمعجز گرفــتته طـراز
هــــــــنوز ارنشد خمسه ی او تمام امیدست که آن صیدش آید به دام
دهـــــد فیض آن پنـج گنج گــــهر چه آن گنج بل پنج گنـــج دگــر
کــــــــزو تازه شد شیوه ی مثنوی دریــن شیوه اورا رســد خســروی
مرا او براین سحر سنجی گــــماشت وگر نه دلم میل گفــتن نــــداشت
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
مـــــرا او براین داشت در مـــثنوی کزین سان کنم خــمسه را پـیروی
چـو آن سحر گــــفتار جــادو فریب ســـخن را زدرّ هـــــــنرداد زیب
زوصف سکندر نـــشد گنــج سنــج زشهنامــــه ی شاه آورد گـــــنج
زشهنامـــــــــه ی شاه جنّت مکان گهر ریــخت در مخزن کـــن فکان
( عبدی بیگ ، ۱۹۷۷ م : ۲۴)
« شاعر در پایان نخستین بخش منظومه ی خود متذکر می شود که وی اثر خود را پس از پنچ استاد سخن و پنج شاعر عالیقدر که درباره ی اسکندر قلم فرسایی کرده اند به نظم در آورده است »
(همان: پیشگفتار )
عبدی بیگ آیین اسکندری و چهار اثر دیگرش را حاصل و نتیجهی تلاش و تأمّلی می داند که در مطالعهی آثار پنج شاعر بزرگ متقدّم بر خود کرده است . اگر چه او هدف خود را نظیره گویی از این شاعران و به ویژه نظامی گنجوی می داند ولی معتقد است تکرار داستان اسکندر در ادوار مختلف باتوجّه به شأن و جایگاه او در میان سایر پادشاهان و نام آوران تاریخ دور از انصاف نخواهد بود :
کــــنون چون به امداد طبع بلند زهر پنج شد کلک من بهره مــند
براین پنجمین نامه بستم خـــیال که چونش رســــانم بر اوج کمال
زتاریخ شـــــاهان بعــد از رسـول نیامـــد به جــز شاه دینم قـبول
ازآن قصّه حرفی نمانده نــــــهان کــه ناورده اش قاسمی در بــیان
به مــــــــیزان اندیشه ی راستان به از او نگوید کـــس این داستان
نیابم کـــسی را ز اهل ســـــخن کـه باشد در آن داستان پنجه زن
مگـــر آنــکه از اهل انصاف نیست زِبُـــرد رعونت دلـش صاف نیست
زشاهان دیـــگر چه گـــوید کسی نبـــاشد نکو هر چه گوید کــسی
( همان : ۲۴/۲۵)
«عبدی بیگ سرودن داستان اسکندر را با توجّه به همگونی کیش و مذهب و این که او در سلک پیامبران و اولیاءالله است نوعی جهاد دینی تلقّی می کند و بازگویی داستان او را نوعی مجاهدهی فرهنگی بر می شمارد.»
(هدایت ، ۱۳۷۶ : ۷۹ )
او هیچ یک از پادشاهان گذشته را به غیر از اسکندر مقدونی صاحب وجاهت و مقبولیّت دینی نمی بیند و بر این باور است که سخن گفتن از سایر پادشاهان دشمنی با دین است :
زمذهب بود دشمنی در مـیان چه سان مدح دشمن کشم در بیان
دگر پادشاهان پیش از رسـول نباشد به غیر از سکندر قـــــــبول
سکندر شهنشاه حکمت شـعار بــــــــدو بوده دنیا و دین استوار
بــه پیش گروه سخن پـروران بــــــود نامش از سلک پیغمــبران
بــــــود نام او در کلام مجید بــس این فضل او پیش ارباب دیـد
اگـــر هست توفیقم آموزگــار کنم نـــــــامه ی حکمت آیین نگار
اگر چه حکایت ز اسکندر است ولیـــکن زنــــــام تواش زیوراست
( عبدی بیگ،۱۹۷۷ م : ۲۵)
ظاهراً یکی دیگر از انگیزه های نیرومندی که شاعر را تشویق به سرودن این پنج گنج نموده ، علاقه مندی او برای اهدا و پیشکشی به فرمانروای وقت ، شاه طهماسب صفوی است که ایشان نیز خود یکی از خدمه ی درگاه او بوده و اظهار امیدواری می کند که این تحفه مرضیّ رضای او باشد :
بــــبین سوی این پنج درّ ثمین کــه آورده ام زآسمان بر زمین
اگر هست قابل کــــن او را قبول وگــــرنه مشو زین دلیری ملول
هزار آدمی را دعای تــــــو کار چه شد نشنوی گر یکی از هزار
اگر نیک اگر بد من این گفته ام به خون جــگر گوهری سفته ام
تـــوقّع چنان دارم از لطف شاه کــه سویم به رحمت نماید نگاه
اگر نیک باشد قبول آن اوســت همه نیک عالم به دوران اوست
وگـــــر بــد بود هستم امّیدوار کــــــزین بد نگرداندم شرمسار
( همان : ۲۵)
۵-۲. علل وانگیزهی نظامی گنجوی برای سرودن اسکندر نامه