همچنین از زال در متون پهلوی معمولاً با عنوان دستان یاد شده است.این پهلوان در شاهنامه زال زر و دستان نام دارد.بنا به روایت شاهنامه زال از آن جهت بدو می گفتند که هنگام تولد موی سر و روی او چون پیران،سپید بود و دستان از آن روی که پدر با او دستان و مکرکرده و او را به البرزکوه افکنده بود.[۱۸]
نام رستم در چند متن متعلق به دوره میانه به چشم می خورد.برای متن های تاریخی و ادبی،سه دوره را می توان برشمرد؛دوره کهن یا باستان،دوره میانه و دوره نو یا جدید.از آغاز تاسال ۳۳۰ق.م دوره باستانی به حساب می اید و از آن زمان به بعد تا۶۵۱ م دوره میانه نامیده می شود.این زمان تقریبا یک هزاره را در بر می گیرد که متونی که در این هزاره از رستم در آن ها نشانی می توان یافت به شرح زیر است:
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱٫درخت آسوریک:یکی از متن های دوره میانه است که اصل آن به زبان پهلوی اشکانی بوده است،اما در روزگار ساسانیان آن را به زبان پهلوی ساسانی یا فارسی میانه بازنویسی می کنند.بعضی از پژوهشگران بر این باورند که هنگام بازنویسی مطالبی الحاقی به منظومۀ درخت آسوریک افزوده شده.اما این تنها یک نظریه است و نمی توان قاطعانه آن را پذیرفت.به هر حال اگر نام رستم را الحاقی ندانیم،آن گاه درخواهیم یافت که در دوره اشکانیان با نام رستم و کارهای پهلوانی او آشنا بوده اند.البته این را باید در نظر داشت که نام رستم در این متن به صورتی گذرا و بسیار کوتاه آمده است و از او به نام rodastaxm یاد کرده اند.
در این منظومه به نبرد رستم و اسفندیار اشاره شده است:
۷۰- شکنج از من کنند که(با آن) بندند زینان
۷۱- که رستم و اسفندیار بر(آن)برنشینند
۷۲- با کمند،مه پیل و ژنده پیل را بدارند[۱۹]
متن بعد ایاتکار زریران(یادگار زریر) نام دارد.این متن نیز ابتدا به زبان پهلوی اشکانی بوده است.اما در دوره های بعد به زبان پهلوی ساسانی بازنویسی شده است.یادگار زریران منظومه ای مذهبی و در عین حال قهرمانی و پهلوانی است و در آن سخن از اختلاف میان ایرانیان و تورانیان بر سر آیین زرتشت است.در بند ۲۸«یادگار زیران»به نام رستم بر می خوریم که به مانند رستم شاهنامه زین افزار و زره چهارتکه دارد:
بس ایستد(= بسیار باشد) شفره ( به معنی سپر)
رستمی،بس تیردان پر تیر
اُبس زره جوشن اُبس زره
چهارکرد(چهارتکه،چهارپاره)[۲۰]
۲٫نام رستم و کارهای پهلوانی او در بندهش نیز آمده است.بندهش دومین کتاب مهم و معروف پهلوی بعد از دینکرت است که از آن دو نسخه ایرانی و هندی شهرت دارد.بندهش به معنی آفرینش نخستین یا آفرینش بنیادین است و شامل دانش های زرتشتی است و از بخش های مختلفی تشکیل شده است.بخش اسطوره آفرینش آن اهمیت و ارزش بسیار دارد و نام هایی که در آن جا یاد می شود کمک شایانی به شناخت ایران می کند.مسئله قابل توجه این است که حتی در سراسر فصل تاریخ حماسی کتاب بندهش که به احتمال بسیار قوی مختصری از خداینامه دوره ساسانی و عمدتاً مبتنی بر سنت اوستا است،فقط یک بار از رستم به اختصار صحبت می شود و بدون اینکه اشاره خاصی به پهلوانی های رستم کرده باشد. درفصل ۳۱ بندهشن هندی (فصل ۳۵ ایرانی)از رستم به عنوان شخصیت حاشیه ای و فرعی در کنار شخصیت اصلی ماجرا یعنی کاووس نام برده می شود:
«اندر شاهی کاوس،اندر همان هزاره،دیوان ستیزه گر شدند و اوشنر به کشتن رسید و اندیشۀ[کاوس]را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرود افتاد.فرّه از او دور شد. پس به اسب و مرد،جهان ویران کردند [تا] او را به بوم هاماوران،به فریب،با پیدایان(=اعیان) کیان در بند کردند.یکی که او را زینگاو خوانند،که زهر به چشم داشت،از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد.به هرکه به بدچشمی نگریست کشته شد.ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا آمد و آن زینگاو را کشت و[خود]شاهی ایرانشهر کرد.بس مردم از ایرانشهر برد و به ترکستان نشاست.ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت تا رستم از سیستان[سپاه]آراست و هاماورانیان را گرفت.کاووس و دیگر ایرانیان را از بند گشود.با افراسیاب به اوله رودبار،که سپاهان خوانند،کارزای نوکرد.از آن جای[وی را]شکست داد.پس کارزار دیگر با[وی] کرد تا [وی را]بسوخت،به ترکستان افکند،ایرانشهر را از نو آبادان کرد».[۲۱]
۳٫یکی دیگر از متون دوره میانه که از رستم یادکرده است کتاب سکسیکین است که به نام های گوناگونی خوانده شده است مانند:النسکین،التبتکین،سگسران،سکسیران،تبتکین و کیکین که از سایر ضبط های نام این کتاب است.مصحح فرانسوی مروج الذهب چاپ پاریس «باربیه دومینار» این نام را «سکیسران»تصور کرده[۲۲] و به عقیده کریستین سن این نام بسیار صحیح و محتمل به نظر می رسد زیرا معنی آن واضح و به آسانی قابل تشخیص است. سکیسران درپهلوی سکیسران یعنی«سران قوم سَکَ،سرانسیستانیان،سرانسیستان»بوده است.[۲۳]در این متن به یقین از رستم یاد شده است؛هر چند اصل متن به دست ما نرسیده و از بین رفته است. به گفته مسعودی کتاب مذکور از متون استفاده شده درخدای نامه بوده است و این کتاب میان ایرانیان به جهت اشتمال بر اخبار اسلاف و ملوک ایشان،اهمیت و شهرت بسیار داشته است.[۲۴]اصل این متن به زبان پهلوی سامانی بوده که بعدها ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرده و از تلفیق روایات این کتاب با روایات خدای نامه طرح تاریخ کیانیان را که اکنون درتاریخ طبری می بینیم حاصل شده است. به گفته مسعودی ظاهراً در خدای نامه از داستان جنگ رستم و اسفندیار،قتل رستم و جنگ ها و پهلوانی های او اثری نبوده و در این باب کتاب دیگری به زبان پهلوی وجود داشته که همین کتاب سکیسران است.[۲۵]
۴٫نام رستم و داستان نبرد او با اسفندیار در کتاب پهلوی دیگری با نام «رُتستَخم اسپَندیات» مدون بوده است که بنا بر نقل ابن ندیم[۲۶]،جبله بن سالم آن را به عربی ترجمه کرده بود.داستان رستم و اسفندیار از کتب مشهور آن روزگار بوده است و علی الظاهر اصل پهلوی آن میان نویسندگان شاهنامه های منثور و یا نزد راویان خراسان شهرتی داشته،زیرا مسلم است که داستان رستم و اسفندیار مانند چند داستان دیگر(اردشیر پاپکان،بهرام چوبین،رستم و سهراب،بیژن و منیژه و نظایر اینها)داستان مستقلی است که به شاهنامه افزوده شده است.این داستان در اوایل عهد اسلامی نیزمشهور و رایج بوده و یکی از مردم مکه به نام نضر بن الحارث در آغاز پیغامبری محمد بن عبدالله(ص)آنچه را که درسرزمین فرات راجع به رستم و اسفندیارشنیده بود،در مکه برای مردم حکایت می کرد و اهل مکه از شنیدن این داستان لذت بسیار می بردند.متاسفانه امروزه اثری از این کتاب در دسترس نیست.
۵٫علاوه بر متون پهلوی یاد شده دو متن سغدی نیز هم اکنون در دست است که در آن داستانی بس کهن از رستم دستان برای ما به یادگار گذاشته شده که نشانگرآوازه رستم در سرتاسر فلات ایران و حتی فراتر از آن بوده است.
داستان رستم به زبان سغدی که ریشه اسطوره ای دارد و به احتمال قوی مربوط به اساطیر اقوام ایرانی شرقی است،اگرچه جزء مجموعه متون سغدی بودایی که در چین پیدا شده می باشد،از نظر محتوی ارتباط با متون بودایی ندارد.داستانی کاملاً مستقل است و از هیچ یک از دیدگاه های فلسفی بودا متاثر نیست.[۲۷]
داستان رستم از دو صفحه تشکیل شده است که نسخه اصلی یک صفحه آن درکتابخانه ملی پاریس و نسخه صفحه دیگر آن در موزه بریتانیا(امروز به نام کتابخانه بریتانیا)نگهداری می شود.محل کشف داستان رستم غارهای هزار بودا نزدیک شهر توئن هوانگ(دون هوان) در ایالت کانسوی چین بوده و در سال۱۹۰۰میلادی هنگام تعمیر یکی از غارها کتابخانه ای کشف شد که مدت نه قرن بسته و دست نخورده مانده بود.
درسال ۱۹۰۷سر اورل استین از غارهای هزار بودا دیدن کرد و به داخل کتابخانه راه یافت و بسیاری از مدارک نوشته را با خود به موزه بریتانیا به لندن برد. بعد از او دانشمند چین شناس فرانسوی پُل پلیو به سراغ کتابخانه پنهان رفت و بیشتر مدارکی که به خط و زبان تا آن روز ناشناخته بود،همراه خویش به کتابخانه ملی پاریس برد.بعدها مشخص شد که این مدارک سغدی است و به این طریق داستان رستم توسط جهانگردان دانشمند از چین به اروپا منتقل شد و قطعه بزرگ آن با گنجینه پلیو وارد کتابخانه ملی پاریس و قطعه کوچک تر آن همراه سر اورل استین به موزه بریتانیا راه یافت.دکتر بدرالزمان قریب این دو قطعه را به فارسی برگردانده اند و در کتاب«مطالعات سغدی»آورده اند:[۲۸]
قطعه اول
دیوان همان دم به شهرگریختند.رستم همچنان به دنبال آنها تا دروازه شهر رفت.بسیاری از پایمال شدن مردند.یک هزار [تن]با زحمت توانستند به شهر در آیند.دروازه ها را بستند.رستم با نیکنامی بزرگ برگشت.به چراگاهی نیکو رفت.ایستاد،زین برگرفت،اسب را در سبزه رها کرد،جامه درآورد،غذایی خورد،سیر شد،بستری گسترد،دازر کشید[و] به خواب رفت.دیوان در انجمن به شور ایستادند و به یکدیگر چنین گفتند:بزرگ زشتی بود و بزرگ شرمساری از طرف ما که از یک تنه سوار چنین به شهر پناه بریم.چرا نجنگیم؟یا همگی بمیریم و نابود شویم و کین خدایان خواهیم.دیوان آنان که از جنگ جان به در برده بودند با ساز و برگ گران و سلاح نیرومند مجهز شدند.با شتاب فراوان دروازه شهر را گشودند.بسیار کمانگیر،بسیار گردونه سوار، بسیار پیل سوار،بسیاری سوار بر… بسیاری سوار برخوک،بسیار سوار بر روباه،بسیاری سوار برسگ،بسیاری سوار بر مار و سوسمار،بسیاری پیاده،بسیاری درحال پرواز مانند کرکس و خفاش می رفتند و بسیاری واژگون،سر به پایین و پاها به بالا.غرشی برکشیدند[و] زمانی دراز باران،برف،تگرگ[و] تندر بزرگ برانگیختند.دهان را بازگشودند[و] آتش شعله دود رها ساختند و به جستجوی رستم دلاور رهسپار شدند.آنگاه آمد رخش تیزهوش [و]رستم را بیدار کرد. رستم ازخواب برخاست، درحال جامۀ پوست پلنگ پوشید،ترکش دان بربست،بر رخش سوار شد،به سوی دیوان شتافت.چون رستم از دور سپاه دیوان را دید به رخش چنین گفت:بیا ای سرور کم کم بگریزیم،کاری کنیم که دیوان را به سوی جنگل…
قطعه دوم:
…[بکشانیم].رخش پسندید.در دم رستم بازگشت.وقتی دیوها چنین دیدند،بی درنگ هم سپاه سواره و هم پیاده به پیش تاختند و به یکدیگر گفتند:اکنون ارادۀ سردار شکسته[و] دیگر با ما توان نبرد نخواهد داشت.هرگز رهایش نکنید،او را نبلعید،بل چنان که هست،زنده بگیرید تا او را تنبیه دردناک و شکنجه ای سخت نشان دهیم.دیوان یکدیگر را سخت برانگیختند.همگی فریاد برکشیدند و از پی رستم روان شدند.در آن هنگام رستم بازگشت و بر دیوان حمله برد، چون شیر دژم بر نخجیر و یا کفتار برگلۀ رمه و یا شاهین بر خرگوش و یا خارپشت براژدها…
از آنجایی که آغاز و پایان نسخۀ سغدی افتاده،گمان بر این است که متن موجود سغدی بخشی از داستان مفصل تری بوده که موضوع اصلی آن جنگ رستم با دیوان است.با آنکه روایت سغدی رستم در شاهنامه و یا در آثار دیگر نویسندگان دیده نمی شود اما ذکر نام رخش و جامۀ پوست پلنگ تردیدی در هویت داستان باقی نمی گذارد.
لازم به ذکر است که داستان های این پهلوان افسانه ای ایران را در دیوارنگاره های سغدی نیزمی توان یافت.این دیوارنگاره ها در ویرانه های کاخ های اشراف سغد در مکان هایی چون پنجکنت و ورخشه به دست آمده است.نقاشی های دیواری سغدیان شاهدی گویا برحیات و تداوم سنت های پهلوانی در فرارود است.همان سنت هایی که در دوران اشکانیان و ساسانیان به دست گوسان ها و با حمایت شاهان در ایران شکوفا گشت و از همان زمان در فراورد نیز زنده بود و تداوم یافت.
نگاره های دیواری سغد،در سدۀ هشتم میلادی پدید آمده اند،یعنی سده ها پیش از سرایش شاهنامه.با این همه یکی از اتاق های تالار شهر پنجکنت،«اتاق رستم» نام دارد.نگارۀ این اتاق که در سال ۱۹۵۶میلادی تا ۱۹۷۵ میلادی،یافت شده است،مبارزه رستم با دیوان را نشان می دهد.در یکی از نقش ها،رستم در حالی با هماوردش می جنگد،که سوار بر رخش است.کمی دورتر،پرنده ای کشیده شده است که باز گمان برده اند که سیمرغ است.دیوار نگاره ای از «بانو گشسب» دختر رستم،نیز دیده می شود که سوار بر اسب است.
بحث دربارۀ بن مایه و سرچشمۀ داستان رستم در این روایت سغدی موضوعی بس دشوار است.آیا وجود این داستان دلیل بر وجود ادبیات زرتشی در سغدی است؟گرشویچ در تحشیه ای که بر مقالۀ «سیمز ویلیمامز» نوشته و در آن پس از واکاوی قطعۀ چهار موزه بریتانیا و تشخیص دعای اشم وهوی اوستایی در دو خط نخست آن،آن تکه را سغدی زرتشتی شناخته است.وجود اقلیت بسیار کهن زرتشتی را که در پایان دوران هخامنشی در سغد مستقر شده بودند یقین می داند.از آن جا که خط و کاغذ قطعۀ رستم با خط و کاغذ قطعۀ چهار موزه بریتانیا تطبیق می کند آن دو را از یک مجموعه می شمارد.به هرحال طبق واپسین دیدگاه که دربارۀ داستان رستم شده و این از دیدگاه گرشویچ است قطعه داستان سغدی رستم را باید در جنگ ادب زرتشتی یا در مجموعۀ نوشته های مانویان سغدی دانست.[۲۹]
اکنون باید دید آیا داستان رستم در شاهنامه و نوشته های اسلامی ریشۀ زرتشتی دارد؟
همانطور که قبلاً گفتیم از رستم و زال در اوستا نشانی نیست،اگر چه گرشاسب(که در شاهنامه نیای آنان است) قهرمان بزرگی به شمارمی رود و دربارۀ او اوستا داستان ها می سراید.در متون پهلوی نیز آن جا که از رستم ذکری رفته است مثل درخت آسوریک و بندهش،گویا از سنتهای غیر زرتشتی وارد آن متون شده است.
کریستین سن ریشۀ داستان رستم را در روایت های ملی که در مقابل روایت های دینی،در زمان ساسانیان وجود داشه میداند.[۳۰]مقایسۀ شجره نامۀ رستم درکتاب فردوسی و نویسندگان دیگر اسلامی و اختلاف نظر آن ها دربارۀ هویت گرشاسب،سام و نریمان این نظر را تصدیق می کند.
نلدکه نیز،ریشۀ داستان رستم را در فرهنگ ملی و محلی مردم سیستان یا زرنگیان و الرخج یا آرخوزیا می داند و آن قسمت از قهرمانی های او را که جنبۀ فوق بشری دارد،محصول و زاییدۀ اندیشۀ اقوام ابتدایی و قسمتی از دلاوری های او را که مربوط به مهارت و هنرهای انسانی است اضافات بعدی می داند.[۳۱]
به عقیدۀ کریستین سن اگر تاریخ داستانی بعد از فریدون تا گشتاسب را به دقت مورد مطالعه قرار دهیم دو روایت متمایز از دو خاندان بزرگ پهلوانی پیش چشم ما گشوده می شود که البته این دو روایت متضمن رقابتی با یکدیگر نیز هستند:یکی روایات مربوط به خاندان گیو و گودرز است که به احتمال زیاد از بازماندگان خاندان اشکانی بوده اند و دیگر روایاتی است مربوط به خاندان امارت نشین سیستان.در دورۀ بین فریدون و نوذر،قارن پسر کاوۀ آهنگر و کشواد که بنابر بعضی اقوال،از افراد خاندان گودرزیان هستند،از بزرگ ترین افراد امرا و رؤسای نظامی محسوب می شوند.همچنین در عهد سلطنت نوذر،اگر چه سام و پس از او زال در صف مقدم بزرگان جای دارند اما سپهسالاری قوا با قارن است.در جنگ های انتقامی ایرانیان با افراسیاب،گودرز سپهسالار ایران است و بسیاری از اعمال بزرگ توسط او و فرزندانش و همچنین نوادگان او انجام می گیرد.در جنگ یازده رخ غالب پهلوانان ایرانی ای که با پهلوانان تورانی نبرد می کنند،از این خاندان اند و آخرین جنگ هم میان گودرز و پیران ویسه که بعد از افراسیاب بزرگ ترین مرد توران بود،واقع می شود.تنها در آخرین مرحله از تکامل تاریخ افسانه ای در آثار ثعالبی و فردوسی است که رستم در این جنگ ها وظیفۀ عمده ای را عهده دار است و به عنوان فرمانده ای عالی که به سبب نیروی خارق العاده اش بر همه برتری داشته باشد،وارد جنگ می شود ولیکن کم اتفاق می افتد که ادارۀ جنگ ها و لشگرکشی های بزرگ با او باشد.[۳۲]
کریستین سن از این بحث ها نتیجه می گیرد که روایتی که موجب ارتقا دادن قارن و گودرز به بالاترین درجه از درجات مملکتی شده و مخصوصاً گودرز را مدار حوادث قرار داده و حوادث گوناگونی را به افراد خاندان گودرزی منسوب داشته است،در عهد ساسانیان توسعه و تکامل یافته است و بسیار قدیمی تر از روایات مربوط به پهلوانان سیستان است.لیکن در آثار مؤلفان عربی و پارسی،روایت اخیر که مبنی بر داستان های پهلوانی امرای سیستان بود اندک اندک توسعۀ بیشتر یافت ولی هیچ گاه به حدی نرسید که روایت نخستین را که مربوط به گودرزیان است را تحت شعاع قرار دهد.رستم که عنوان جنگجویی شکست ناپذیر داشت اندک اندک در همۀ داستان ها نفوذ کرد.نخست او را نجات دهندۀ کاووس در جنگ با پادشاهی یمن و شکست از او دانستند و این قسمت از داستان مذکور ظاهراً در حدود قرن ششم میلادی ساخته شد.سپس داستان تربیت سیاوش و راهنمایی او درجنگ باتورانیان و کشتن سودابه بعد از قتل سیاوش بدو نسبت داده شد و همچنین غلبه بر افراسیاب و کشتن او.[۳۳] تمام این کردارهای پهلوانی رستم در قدیمی ترین منقولات مورخان عربی از روایت ملی ایران مشاهده می شود.
در دوران اسلامی محبوبیت رستم بیشتر میشود و داستان هایی نظیر فتح دژ سپند و گذشتن از هفت خان(که تقلیدی از فتح دژ رویین به دست اسفندیار و همچنین گذشتن او از هفت خان است)و رفتن رستم به البرز کوه برای یافتن کیقباد(که تقلیدی از آوردن گیو،کیخسرو را از توران است)و داستان هایی چون داستان سهراب و بیژن و منیژه و داستان جنگ رستم با اکوان دیو به داستان های او افزوده می شود و کم کم رستم به عنوان دلاوری شکست ناپذیر در همۀ داستان ها نفوذ پیدا می کند.
کریستین سن داستان رستم را از اختلاط داستان های مختلفی که بعضی اصیل و بسیار قدیمی و بعضی جدیدتر که به داستان های قدیمی افزوده شده،می داند و مآخذ این داستان ها را نه خداینامه بلکه کتاب های دیگری از جمله کتابی که مسعودی به نام السکسین یا السکیسران نامیده و در معنی «سران سکایی» است،می شمارد که هر دو کتاب توسط ابن المقفع به عربی برگردانده شده و بعد نویسندگان اسلامی مطالب آنها را با هم تلفیق کرده اند و طرح تاریخ کیانیان را به وجود آورده اند.
علل عدم ذکر نام رستم و زال در روایت های اوستایی:
از آن جا که نیامدن نام رستم و زال در اوستا مسئله ای بسیار چالش برانگیز است،لذا پژوهشگران بسیاری در این مورد اظهار نظر کرده اند و هریک از دیدگاه خود به این مسئله نگریسته و علت یا علل آن را جستجوکرده اند:
۱)برخی از پژوهشگران رستم را بازماندۀ گرشاسب اوستایی می دانند که کارزارهای او در شاهنامه به کارنامۀ رستم انتقال یافته است.درسال۱۸۹۵ مارکورات ضمن یکی از مقالات خود دربارۀ تاریخ حماسۀ ایران،به طور بسیار مجمل و کوتاه نظریۀ خود را دربارۀ شخصیت رستم چنین ابراز کرد:
«پهلوان و مظهر اساطیری ایالت سیستان از روزگار کیکاووس به بعد رستم،پرورندۀ سیاوش، است که به سخن دیگر همان سام گرشاسب است.صورت پهلوی نام او یعنی صرفاً آوانگاری ساده از یک واژۀ اوستایی است که می توان آن را به صورت بازسازی کرد و مطابق قاعده باید در فارسی میانۀ متاخر به گونۀ در آید. این واژه در اصل لقب سادۀ گرشاسب بود.چنان که لقب دیگر او نیز بعدها به صورت نریمان در آمده است.این دو یعنی گرشاسب و رستم نه تنها دراعمال پهلوانی خود یکسانند بلکه از دیدگاه مذهبی نیز همانند یکدیگرند.مطابق بند دهم فرگرد اول وندیداد،گرشاسب به علت پیروی از پری نکوهیده شده است و همین اتهام به دُژدینی است که سبب بروز جنگهای مذهبی میان رستم و اسفندیار و بعدها بهمن که منشأ نسبتا جدید شخصیت او از مدتها پیش شناخته شده است،می گردد.اما درحماسۀ ایران،پهلوان افسانهایباشخصیتگندفر،شاهمقتدرسیستان،درآمیختهاست».[۳۴] نظریۀ یکی پنداشتن رستم و گرشاسب توسط محققان دیگری نیز پیشنهاد شده است.فون اشتاکل برگ در مقالۀ «ملاحظاتی دربارۀ تاریخ حماسۀ ایران» و هوسینگ در کتاب های خود به نام «سنت ایرانی و نظام آریایی» و«مقالاتی دربارۀ افسانۀ رستم(سید بطال)» رستم و گرشاسب را همسان پنداشته اند.[۳۵]
همچنین ویکندر در کتابش به نام «وای،متون و تحقیقات دربارۀ تاریخ دین هند و ایرانی» و موله در مقالۀ خود تحت عنوان «گرشاسب و سگساران» و بارو دوشن گیمن و… رستم را جایگزین حماسی گرشاسب اسطوره ای فرض کرده اند.[۳۶]
اما در این میان کسی که نظر یکسانی رستم و گرشاسب مارکورات را پذیرفت و به آن پر و بال داد و به صورت مبسوط تری بازگو کرد،دانشمندی به نام ارنست هرتسفلد است که در رساله ای به نام «اسطوره و تاریخ» - منتشر شده در جلد ششم گزارش های باستانی - آورده است.او در کتاب ها و نوشته های دیگر خود نیز،از جمله «سکستان» و مقالۀ «تاریخ ایران از نظر باستانشناسی» به بخش دوم نظریۀ مارکوارت پرداخته و به نظر او نیز،رستم همان گندفر، شاه سیستان است.[۳۷]
کریستین سن در کتاب کیانیان خود علاوه بر اینکه تحقیق در منشا داستان زال و رستم را یکی از مسائل بسیار دشوار در تاریخ داستانی ایران می داند،به ردّ نظریۀ مارکورات و پیروانش پرداخته است.به عقیدۀ او یکی شمردن گرشاسب و رستم بسیار قابل تامل است زیرا بین این دو پهلوان وجه شباهتی دیده نمی شود مگر در مواردی که میان همۀ پهلوانان بزرگ که نیروی فوق طبیعت دارند مشاهده می شود.جنگ هایی که به رستم نسبت داده شده غالباً دارای خصایصی است که در جنگ های گرشاسب نمی بینیم.در جزو هفت خان رستم یک بار به جنگ آن پهلوان با اژدها باز می خوریم که دلیلی ندارد آن را همان جنگ گرشاسب با اژدهای «سرُوور» بپنداریم.جای دیگر به داستان رستم با ساحری باز می خوریم که به صورت دختری زیبا در آمد.این کار هم شباهتی به فریب خوردن گرشاسب از «خنَ ثَ ئی تی» ساحر ندارد. زیرا رستم از ساحری که به صورت دختر زیبا بر او جلوه گر شده بود فریب نخورد و او را کشت،چه نام خدا را بر زبان آورده و ساحر به صورت واقعی خود در آمده بود.[۳۸]
او همچنین بر این باور است که دعوی شباهت و یکسان بودن گرشاسب و رستم در رفتار دینی مبتنی بر اساس استواری نیست زیرا در جنگ میان رستم و اسفندیار سخن از اختلاف دینی میان آن دو تن نیست و در منابعی که این داستان را به تفصیل نقل کرده اند،به این موضوع اشاره ای نشده است مگر دینوری[۳۹] که به این نکته اشاره ای دارد و اگر واقعاً در روایت ملی ایرانی داستان مذکور مبتنی بر مبارزه ای دینی بین طریقۀ جدید و آیین قدیم ایرانی بود، مسلماً از ذکر چنین مطلب اساسی و مهمی در آن ها غفلت نمی شد.[۴۰]
اینکه رستم(در اوستا:رَاُتَ-ستَخم) لقب سادۀ گرشاسب است،نیز به عقیدۀ کریستین سن در مرحلۀ فرض باقی می ماند.زیرا در هیچ یک از مآخذ به چنین لقبی برای گرشاسب اشاره نشده است و علاوه بر این،اگر رَاُتَ ستَخم همان گرشاسب بود،پس اصل و نسب پدر رستم و نام های «دستان» و «زال» چه می توانست باشد؟[۴۱]
کریستین سن ضمناً در بخشی از اظهاراتش یکی پنداشتن شخصیت رستم با گندفر پادشاه سیستان را نیز تصوری دور از تحقیق می داند.زیرا از گندفر اطلاع کافی در دست نداریم و او آن چنان مشهور نیست که بتوان وجود داستانیش را در شخصیت رستم جستجو کرد.[۴۲]
علاوه برکریستین سن،تئودور نلدکه درمخالفت با نظر مارکوات و پیروانش،معتقد است که داستان زال زر و رستم به هیچ وجه در اصل با روایت گرشاسب ارتباطی ندارد و نسب نامۀ آن دو ساختگی و مجعول است؛زیرا اولاً از رستم و زال در اوستا نامی نیامده است و ثانیاً گرشاسب در اوستا در شمار شاهان است.در شاهنامه نیز ما با دو گرشاسب سر و کار داریم؛ یکی گرشاسب پادشاه و دیگری بزرگ خاندان رستم به شمار می رود و همواره خاندان این گرشاسب از گروه خاندان های پهلوانی ایران به شمار آمده است.[۴۳]
۲)برخی پژوهشگران از جمله اشپیگل بر این باورند که نویسندگان اوستا رستم را میشناختند و با کارهای پهلوانی او آشنا بوده اند،اما چون رستم پیرو آیین زرتشتی بوده و با گشتاسب و اسفندیار که در متون دینی حامی آیین زرتشتی هستند،هم داستانی نداشته،از او به عمد یادی نکرده اند و او را پهلوان مقدسی به شمار نیاورده اند[۴۴].
نلدکه این فرض را نادرست دانسته و معتقد است اگر رستم در نظر نویسندگان اوستا مطرود بود،می توانستند از او به بدی یاد کنند.چنانکه بسیاری از پهلوانان را به بدی یاد کرده اند و حتی از ذکر قبایح اعمال شاهان و پهلوانان بزرگی مانند جم و کاووس و گرشاسب هم نگذشته اند.بنابراین اگر رستم در برابر کارهای بزرگ خود،کاری نادرست و ناروا کرد(قتل اسفندیار شاهزادۀ بزرگ ایرانی و حامی دین زرتشت به دست او) می توانستند از او نیز مانند سایر دشمنان و کرپنان دین زرتشتی بدگویی کنند نه اینکه به کلی او را از قلم بیاندازند و برعکس در متون زرتشتی هر جا نام رستم آمده از وی به نیکی یاد شده است و او را نجات دهندۀ ایرانیان معرفی کرده اند.[۴۵]
موله در کتاب «گرشاسب و سگساران» با فرض چنین مطلبی برخلاف اشپیگل و مارکوارت راه تفریط رفته و رستم را گونۀ زرتشتی شدۀ گرشاسب معرفی کرده است.[۴۶]
مهرداد بهار دو دلیل برای ذکر نشدن داستان رستم در متن های اوستایی ارائه داده اند: