از نظر مولانا ادیان راههایی است که در ظاهر با یکدیگر اختلاف دارد اما در باطن یکی بوده، به یک مقصد عالی میرسد:
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست صد جهت را قصد جز محراب نیست |
این طرق را مخلصش یک خانه است این هزاران سنبل از یک دانه است[۷۱] |
وی در «فیه ما فیه» معتقد است اگر راهها مختلف است اما مقصد یکی است نمیبینی که راه به کعبه بسیارست، بعضی راه ها از روم است و بعضی راه ها از شام و بعضی راه ها از عجم و بعضی راه ها از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن، پس اگر در راهها نظر کنی، اختلاف عظیم و مباینت بی حد است اما چون به مقصود نظر کنی همه متفقند و یگانه و همه را درونها به کعبه متفق است و درونها را به کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است که آن جا هیچ خلاف نمیگنجد. [۷۲]
مولانا اسلام را مانند خورشید و سایر شرایع را چون ستاره میداند، درست همان طور که با طلوع خورشید، ستارگان از بین نمیروند و تنها نور آنها مخفی میشود و در نور خورشید مندرج میگردد، با ظهور اسلام نیز، سایر شرایع اعتبار خود را از دست نمیدهد. یعنی همان طور که ستارگان در واقع وجود دارد، این شرایع نیز واقعاً هست. از همین روست که در شریعت اسلام که شریعتی فراگیر است. باید به حقانیت همه رسولان و جمیع شرایع آنها، ایمان داشت.
داستانهای مولانا برگرفته از زندگی مردم است که صدها داستان و تمثیل و استعاره که در این دریای ناپیدا کرانهی مثنوی نام را سرشار از درّهای آبدار و گوهرهای شاهوار کرده است، مگر میتواند از سرچشمههایی جز سرچشمهی پایانناپذیر ذوق فیاض همگان عامهی مردم سیراب شود؟[۷۳] ابزارکسب معرفت برای انسان، حواس ظاهری است. حواس ظاهری محدود و نسبیاند و حوزه درکشان امور مادی است و به امور معنوی از طرق غیرتجربی چون قیاس و تشبیه و خیال و… احاطه مییابند که روشی شخصی و انتزاعی است و انتقال دقیق آن به دیگران دشوار و در بعضی موارد غیرممکن مینماید؛ به همین دلیل ادراکی که از عشق، غربت، نفرت و قرب داریم، نهایتاً «یدرک ولایوصف» میباشد. حواس ظاهری برای اینکه امور معنوی را به ذهن نزدیک کنند؛ چارهای جز قیاس این امور به امور مادی ندارند. قیاس و تشبیه و خیال یک فایده دارند و دو ضرر: فایدهشان این است که موجب تقرب ذهن تجربی به امر نایافته مجهول و غیرتجربی میشوند. اصولاً مثال و تشبیه را به کار میبرند که مطلب روشن شود و طبیعی است که منطوق هر قدر مجهولتر و یا ذهن مخاطب هر قدر ناآشناتر باشد، مثال و تشبیه و قیاس بیشتر به کار میرود و در مورد عکس، کمتر. توسل به مثال و تشبیه و داستان در قرآن نیز سابقه دارد، زیرا بسیاری از مطالب مطروحه برای مخاطب تازگی دارد. مثلاً در آیه نور برای درک بهتری از حقیقت خداوندی، میفرماید: خدا چون نور است برای آسمانها و زمین، مثال نور او چون چراغ است و… بارها نیز یادآوری شده که «لیس کمثله شیئاً» یعنی مثالها را ابتدا ذکر میفرماید، سپس برای اینکه مردم ذهنشان در تشبیه باقی نماند، میفرماید هیچ چیزی شبیه او نیست، پس فایده تشبیه، تقرب ذهن به مجهول است، اما زیان تشبیه و قیاس اول این است که نسبت به زمان، مکان و افراد، متفاوت و نسبی است و به قولی دهریاند، شخصی، ماه را به قرص نان و دیگری به شبیه نقره مانند می کند و سومی به رخ یار. بنابراین این امور «تاریخ مصرف» دارند و با تغییر نگاه و «منظر» تغییر می کنند. آفت عمده دیگر مثال، قیاس و تشبیه، ذاتی شدن این قبیل امور است یعنی به مرور زمان جای اصل را میگیرد و مثال بودن آن فراموش می شود. چهار نفری که برای کسب معرفت درباره فیل حرکت کردند، حاصل معرفت خود را بدون استثنا با لغات «چون و هم چون» بیان داشتند، اولی گفت «همچون ناودان است این نهاد»؛ برای دومی نیز «چون بادبزن شد پدید»؛ نفر سوم گفت «شکل پیل دیدم چون عمود» و نفر چهارم گفت «خود این پیل چون تختی بُدست». ابتدای بت پرستی نیز همین گونه بود. ابتدا هر بت نماد یکی از صفات خداوند بود و سپس با خداوند یکی شد، این همان آفت ذاتی شدن قیاسات است که مولانا سالک را به جدّ از آن بر حذرمیدارد:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
یا به شب مر قبله را کردست حبر این قیاس و این تحری را مج از قیاس الله اعلم بالصواب ظاهرش را یاد گیری چون سبق مر خیال محض را ذاتی کنی که نباشد زان خبر اقوال را |
یا به شب مر قبله را کردست حبر لیک با خورشید و کعبه پیش رو کعبه نادیده مکن رو زو متاب چون صفیری بشنوی از مرغ حق وانگهی از خود قیاساتی کنی اصطلاحاتیست مر ابدال را[۷۴] |
قیاس دارای دو عیب یعنی نسبیت و ذاتی شدن است که، هر دو به یک نتیجه ختم میشوند: نزاع و کشمکش پیروان این چهار نفر، بعدها در تفسیر خود از فیل، کلمه «چون» که از ادات قیاس و تشبیه است را حذف می کنند و یکی فیل را ناودان، دیگری بادبزن، سومی ستون و چهارمی، تخت میخواند. عناصر تشبیه همه دهری و ملموساند: ناودان، بادبزن، تخت و ستون. از سوی دیگر این قیاسات دو به دو با هم ضداند: تخت، افقی است و ستون عمودی، جهت قوس ناودان و بادبزن هم متفاوت است. تضاد این تصاویر تعمدی است:
از نظرگه گفتشان شد مختلف | آن یکی دالش لقب داد این الف |
اختلاف نظر آنان مانند اختلاف در شکل «الف و دال» میباشد. اکنون یک پارادوکس رخ داده؛ حقیقتی واحد در زمانی واحد به چهار بیان ضد توصیف شده: هم افق است و هم عمود هم چپ است و هم راست.
حال نکته این جاست که آیا منشأ این اختلافات در تعبیر و قیاس افراد است یا در خود حقیقت؟ دو حالت بیشتر ندارد یا این چهار نفر صادق بودند یا کاذب. در داستان، دلیلی بر اثبات کذب در آنان وجود ندارد، پس صادق بودند؛ اشکال در نقص ابزار درکشان بوده، یعنی قوه لامسه آنان تسلط به جزئی از حقیقت داشته اما تعمیم آنان به کل حقیقت بوده. اگر شخصی دیگر این تعابیر را از چهار نفر بشنود، دچار ابهام و سردرگمی میشود:
همچنین هر یک به جزوی که رسید |