۲-۱-۱-۲-۴-۱- مدل بک، امری و گرینبرگ (۱۹۸۵)
این مدل از قدیمیترین و در عین حال جامعترین نظریه های شناختی است که در تبیین اختلالات اضطرابی و به خصوص اختلال اضطراب اجتماعی مطرح شده است. بر این مبنا، تجارب منفی دوران کودکی به همراه استعداد و زمینه درونی در جهت پاسخدهی بیمناک، منجر به رشد ساختارهای شناختی یا طرحوارههای مرتبط با اضطراب میشود. این طرحوارهها به عنوان مجموعه قوانینی توصیف میشوند که نسبت به نشانگان تهدید بسیار حساس هستند و به عکس نشانگان امنیت را نادیده میگیرند. نقش حائز اهمیت طرحوارهها از آنجا است که بر روی راههایی که افراد اطلاعات را جهتیابی، پردازش و یادآوری میکنند، تاثیر میگذارد. بدین ترتیب که در موقعیتهای بالقوه تهدیدآمیز، طرحواره های مرتبط با تهدید فعال میشود و افکار خودکار منفی و سوگیریهای همسان با طرحواره در فرایند پردازش اطلاعات فراخوانده میشود. این سوگیریها در توجه، تفسیر، قضاوت و حافظه منجر به نگه داشتن پاسخ اضطرابی میشود (بک، امری و گرینبرگ، ۱۹۸۵؛ به نقل از مک میلان[۱۴۵]، ۲۰۰۸).
به طور اخص چرخه این فرایند در اختلال اضطراب اجتماعی بدین ترتیب است که فردی که طرحواره ناکارآمدی در مورد خود و عملکردش در موقعیت اجتماعی دارد، با حضور در یک موقعیت اجتماعی، موقعیت را به عنوان موقعیت تهدیدکننده ارزیابی نموده و مدام به بازنگری و نظارت بر تغییرات درونی خود در مقایسه با طرحوارههایش میپردازد. این امر سوگیریهای همخوان با طرحواره را در فرایند پردازش اطلاعات موجب میشود که با اختلال در پاسخدهی مؤثر به نشانه های اجتماعی همراه است. بر مبنای این دور باطل، تداوم اختلال نیز قابل توجیه است.
۲-۱-۱-۲-۴-۲- مدل کلارک و ولز (۱۹۹۵)
اگرچه این مدل در حیطه سببشناسی اختلال اضطراب اجتماعی مطرح میشود اما به طور اختصاصی تداوم اجتناب اجتماعی و ناراحتی ناشی از آن را تبیین میکند. مزیت مدل کلارک و ولز در این است که توضیح میدهد چرا اضطراب اجتماعی علی رغم رویارویی اجتناب ناپذیر افراد مبتلا با موقعیتهای اجتماعی، همچنان پایدار باقی میماند.
بر اساس مدل شناختی کلارک و ولز (۱۹۹۵)، افراد با اضطراب اجتماعی سه دسته باور اختصاصی را نشان میدهند: ۱) قرار دادن استانداردهای بسیار افراطی برای خود (ضمن سخنرانی نباید یک کلمه هم اشتباه کنم). ۲) باورهای مشروط درباره خود (اگر هنگام سخنرانی مکث کنم، دیگران فکر میکنند که من احمق هستم). ۳) باورهای نامشروط درباره خود (من شکستخورده هستم). چنین باورهایی باعث میشود تا افراد تعاملات اجتماعی را به گونهای منفی تعبیر کنند و آن را نشانه خطر ارزیابی کنند (ولز، ۲۰۰۷؛ به نقل از محمودی، ۱۳۸۸). به تبع این ارزیابی منفی، علائم شناختی، فیزیولوژیکی و رفتاری اضطراب بروز مییابد. هر یک از این علائم منبعی است برای ادراک دوباره خطر که به یک چرخه معیوب تداوم بخش اضطراب منجر خواهد شد. برای مثال، لرزش دستها ممکن است به عنوان نشانه از دست دادن کنترل قلمداد شود که به اضطراب و لرزش فزونتر منجر میشود.
مؤلفه دیگر این چرخه بروز رفتارهای ایمنیبخش[۱۴۶] از قبیل تلاش برای مورد توجه قرار نگرفتن، اجتناب از تماس چشمی و سانسور گفته های خود است که فرد مبتلا با هدف کاهش تهدید اجتماعی و پیشگیری از وقوع پیامدهای ترسناک، به آن ها متوسل میشود. رفتارهای ایمنیبخش مانع از این میشود که بیماران باورهای غیر واقعی خود را ابطال کنند و حتی در بعضی موارد، به علائم ترس آن ها میافزاید.
این برنامه اضطرابی[۱۴۷] الگوهای تمرکز و توجه فرد را تغییر میدهد تا آنجا که فرد با اضطراب اجتماعی خود را به عنوان یک شیء اجتماعی[۱۴۸] پردازش میکند؛ در این الگوی پردازشی، فرد به جای توجه و تمرکز بر موقعیت اجتماعی به احساس خود و نحوه برخورد با دیگران توجه میکند. وی با بهره گرفتن از اطلاعات درونی (که توسط تمرکز بر خود در موقعیتهای پیشین تولید شدهاند) تصویری از خود را شکل میدهد، این تصویر که دیگران راجع به او چه فکر میکنند و به چه چیزی از رفتار او توجه دارند. به این صورت، وی خود را در یک سیستم بسته احساس میکند که در آن اطلاعات درون ساخته باور به وجود خطر، قضاوت منفی را تقویت میکند. علاوه بر این، توجه افراطی به خود باعث میشود تا به اطلاعات مهم محیط کمتر توجه شود و فرد با مهارتهای اجتماعی ضعیف به نظر برسد؛ بنابرین خودپردازی منفی یک پردازش محوری در اضطراب اجتماعی محسوب میشود.
از طرفی با توجه به ماهیت تعاملات اجتماعی، فرد با اضطراب اجتماعی بعید است که نشانه های بدون ابهام پذیرش اجتماعی اطرافیان را دریافت کند. به همین دلیل وی پس از وقوع واقعه نیز به کالبدشکافی و تجزیه و تحلیل آن میپردازد و تعامل به تفصیل بازنگری میشود. در خلال این بازنگری، احساسها و برداشت منفی نسبت به خود که ایجاد اضطراب میکند، به صورت دائمی و خاص جلوه خواهد کرد زیرا هنگامی که فرد در موقعیت قرار داشته است، این احساسها و برداشتها جزء به جزء پردازش گردیده و به طور کامل در حافظه رمزگذاری شده است. پیامد ناگوار این موضوع این است که بازنگری کاملاً تحت تاثیر و سیطره برداشت منفی نسبت به خود قرار میگیرد و تعامل احتمالاً بسیار منفیتر از آنچه واقعاً بوده است تلقی میشود. شاید این مطلب تبیینی باشد برای اینکه چرا بعضی از افراد با اضطراب اجتماعی پس از فروکش کردن اضطرابشان احساس شرم را گزارش میکنند. جنبه دیگر کالبدشکافی واقعه پس از وقوع آن، بازخوانی سایر موارد شکست اجتماعی از حافظه است. پس تعامل جدید با این که ممکن است از نظر یک مشاهدهگر بیرونی، کاملاً خنثی به نظر برسد، به فهرست شکستهای گذشته افزوده میشود. این فرایند باور بیمار به بیکفایتی اجتماعیاش را تقویت خواهد کرد (کلارک و فربورن، ۱۳۸۶).