نتایج نهایی نشان میدهد:
-
- احتمال شاد بودن مردم بومی مسنتر در مقایسه با همتایان خود بیشتر است.
-
-
-
- احتمال درک شادی برای کسانی که ثروت بیشتری دارند، بالاتر است و افزایش درآمد ماهانه خانوار احتمال شاد بودن را افزایش میدهد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
-
-
- پاسخدهندگانی که از مدرسه فنیوحرفهای و کالج هستند یا از مراکز آموزش عالی فارغالتحصیل شدهاند در مقایسه با کسانی که از مدرسه ابتدایی یا (گروه مرجع) فارغ التحصیل شده اند احتمال شاد بودنشان بیشتر است.
-
- بالا بردن شایستگی شغلی و سطح درآمد به ویژه برای گروههای فقیر با شادمانی همراه است.
-
- در پروتستانها و کاتولیکهای بومی در مقایسه با مذاهب دیگر، احتمال شاد بودن بیشتراست.
-
- منطقه جغرافیایی نقش مهمی را در درک شادی ایفا میکند.
-
- کسانی که به قلمرو سنتی مردم بومی نزدیکترند و شانس بیشتری برای ادامه سبک زندگی بومی خود دارند شادتر هستند و در واقع نزدیکی به گروه، شادی را بالا میبرد.
-
- با توجه به وضعیت سلامت، ارتباط مثبتی بین سلامت و شادی وجود دارد؛ یعنی افراد سالم از لحاظ جسمی و روانی به احتمال زیاد شادتر هستند.
در نهایت میتوان گفت، جالبترین یافته ها با توجه به اثرات محرومیت اجتماعی در شادی قابل مشاهده است. نتایج نشان میدهد که مردم به احتمال زیاد در صورتی که به صورت مجتمع هستند و یا در جامعه بیشتر حضور دارند بیشتر شاد هستند وکنارهگیری مردمان بومی از جریان اصلی جامعه عنصری حیاتی در توجه به طرد اجتماعی و شادمانی است. همچنین در میان پاسخ دهندگان، کسانی که از مزایای پزشکی، تحصیلات عالی، ثروت زیاد برخوردارند و بدون مشکل مسکن یا مشکلات مالی هستند، احتمال شاد بودنشان بیشتر از دیگران است.
از یافتههای این تحقیق میتوان در سیاستگذاری برای پایداری اجتماعی مردمان بومی استفاده کرد؛ بهعنوان مثال ارائه مشاوه و سلامت یا خدمات در منزل و یا خدمات پزشکی برای مردم بومی و شبکه های امنیت اجتماعی و رفاه را به جای مقررات فردگرایی اختصاص داد. در کل متارکه مردمان بومی با توجه به مفاد رفاه اجتماعی یک عنصر بسیار مهم در رابطه با محرومیت اجتماعی و شادی است.
تحقیق هالر[۱۴۷] و هادلر[۱۴۸] (۲۰۰۶) در تحلیلی مقایسه ای و بین المللی به این مسئله پرداختند که «چگونه روابط و ساختار اجتماعی، شادمانی و ناشادمانی را تولید می کند». این پژوهشگران در این تحقیق از آمارهای بین المللی ۴۱ کشور بر اساس پیمایش جهانی ارزشها استفاده کرده اند موضوع مهم و محوری این تحقیق این است که شادمانی و رضایت از زندگی باید به عنوان محصول ویژگیهای فردی از سویی و روابط و ساختار اجتماعی از سوی دیگر، بررسی شود. یکی از تفاوتهای شادمانی و رضایت از زندگی این است که اولی حاصل فرایندی مادی و داشتهها و خواسته های اجتماعی و دومی حاصل تجربهای مثبت به ویژه در روابط صمیمانه و نزدیک است. تمرکز این تحقیق بر اوضاع اجتماعی خرد و کلان است که به وجود آورنده یا از بین برنده شادمانی و رضایت است. فرض می شود روابط اجتماعی زیاد و نزدیک، مشارکت و موفقیت شغلی، ریشه های فرهنگی، مذهب و مشارکت در آنها، موجد شادی و رضایت از زندگی باشد. عوامل تأثیرگذار بر ابعاد کلان عبارت است از: موقعیت اقتصادی، ساختار اقتصادی نسبتاً برابر، دولت رفاه خوب و دموکراسی. ابعاد کلان بیشتر بر رضایت از زندگی تأثیرگذار است تا شادمانی. در این تحقیق، یک رگرسیون چندگانه مقایسه ای در تحلیل شادمانی ۴۱ کشور براساس داده های پیمایش ارزشهای جهانی، در دنیا انجام شده است نتایج نشان میدهد مشارکت اجتماعی در سطح خرد و مشارکت فرهنگی یک فرد، به طور گستردهای بر شادمانی وی تأثیرگذار است. در کل یافتههای این تحقیق گویای آن است که روابط اجتماعی خوب و به هم پیوسته، موفقیتهای شغلی و حرفهای، جهتگیری و مشارکتهای اجتماعی- فرهنگی و شرایط کلان اقتصادی برابر و عادلانه، وضعیت مناسب رفاه و دموکراسی سیاسی بر شادی افراد جامعه اثر گذارند.
چانگ[۱۴۹](۲۰۰۹) در پژوهشی تحت عنوان «سرمایه اجتماعی و شادی ذهنی در تایوان» با هدف آزمون پیش بینیهای نظری سرمایه اجتماعی و بررسی روابط میان اشکال مختلف سرمایه اجتماعی و شادی ذهنی در تایوان، از داده های پیمایشِ روند توسعه اجتماعی در تایوان( ۲۰۰۳) استفاده کرده است. یافته ها نیز در این تحقیق، اساساً با ویژگیهایی ارتباط دارند که از طریق مدل سرمایه اجتماعی به دست می آید. همچنین، تأثیرات تک تک اجزای متفاوت سرمایه اجتماعی بر شادی ذهنی مشخص شده اند که عبارتاند از: مشارکت داشتن در سازمانهای غیرمنفعت طلبانه، حضور داوطلبانه در اجتماعات و اعتماد. به طور کلی یافتههای این پژوهش نشان میدهد روابط اجتماعی توأم با اعتماد، اثر تعیین کننده بر شادمانی دارد. همچنین، در سطح کلان نیز رابطه مثبتی بین سرمایه اجتماعی و احساس شادمانی وجود دارد.
پاودتاو[۱۵۰] (۲۰۰۷) پژوهشی را با عنوان «ارزشگذاری کردن بر دوستان، آشنایان و همسایگان: استفاده از پیمایشهای رضایت از زندگی برای ارزشگذاری بر روابط اجتماعی» انجام داد. پاودتاو معتقد است که شواهد قابل توجهی در ادبیات جامعه شناسی و روانشناسی وجود دارد که بر عامل روابط اجتماعی در ترویج شادی تأیید دارند؛ با این حال میزان تأثیر روابط اجتماعی در ایجاد شادی تا حد زیادی ناشناخته باقی مانده است. متغیر مستقل این پژوهش روابط اجتماعی است. این مقاله با بهره گرفتن از روش قیمت گذاری، ارزش پولی رضایت بهدست آمده از افزایش فراوانی تعامل با دوستان، بستگان و همسایگان را برآورد می کند. پرسش اصلی این تحقیق این است که «آیا با پول میتوان بیشترین میزان شادی را بهدست آورد یا منابع رضایت واقعی، داشتن روابط عمیق میان فردی با دوستان نزدیک و افراد دیگر در جامعه است؟» این مقاله با بررسی داده های موج ۱۰-۷ و موج ۱۲۵ از بررسی پانل خانواده بریتانیا (BHPS) در بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ جمعآوری شده است. در این پژوهش بیش از ۱۰۰۰۰ نفر از خانوادههای انگلیسی که بهطور تصادفی در سراسر کشور انتخاب شده بودند، به پرسش «بهطور کلی، شما از زندگی خود راضی هستید یا خیر» در یک مقیاس ۷ درجهای از (۱) بسیار ناراضی تا (۷) بسیار راضی، پاسخ داده بودند. علاوه بر اطلاعات در مورد رضایت از زندگی، از پاسخ دهندگان خواسته شده بود که به پرسشهایی درمورد شبکه های اجتماعی نیز پاسخ دهند: «هر چند وقت یکبار دوستان و خویشاوندانی که با شما زندگی نمیکنند را ملاقات میکنید؟ (در خانه یا جای دیگر)»، «اغلب چه مقدار با همسایگان خود صحبت میکنید؟» پاسخها در طیف ترتیبی ۵ طبقهای کدگذاری شده بود: ۱-هرگز ۲- کمتر از یکبار در ماه ۳- یک یا دو بار در ماه۴- یک یا دو بار در هفته ۵- اغلب روزها.
نتایج تحقیق نشان داد افزایش سطح تعامل با دوستان و بستگان تا ۸۵۰۰۰ پوند در یک سال برحسب رضایت از زندگی ارزش دارد. از نظر آماری این مقدار خیلی بزرگ است؛ وقتی از ازدواج که ارزشی در حدود ۵۰۰۰۰ پوند دارد هم بیشتر است و می تواند حدود دو سوم شادی از دست رفتهی جدا شدن (۱۳۹۰۰۰-) یا بیکاری (۱۴۳۰۰۰-) را جبران کند.
کریستین بجنسکو[۱۵۱] (۲۰۰۸) تحقیقی را با عنوان «سرمایه اجتماعی و شادی در ایالت متحده» انجام داده است. وی در این مقاله به «ارتباط بین سرمایه اجتماعی و میانگین شادی در ایالتمتحده» پرداخته و در آن سرمایه اجتماعی را با ابعاد اعتماد اجتماعی، همدلی و معاشرتپذیری مورد سنجش قرار داده است. داده ها به صورت پانل از نُه سرشماری ایالات متحده در طول ۱۹۸۳-۱۹۹۸ از ۴۸ ایالت بهدست آمده است.
نتایج حاکی از آن است که ” اعتماد اجتماعی” ارتباطی مثبت و قوی با شادی دارد. اگر چه تأثیرات بالقوه معاشرتپذیری و همدلی در سطوح جامعه، رابطهی معنیداری در برآوردهای منطقهای بهدست داده است، اما یافته ها اهمیت بیشتری به اعتماد اجتماعی در ارتباط با شادی می دهند.
کوپر و همکاران[۱۵۲])۲۰۱۱) در پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطه بین نابرابری درآمد و شادکامی در آمریکا» چنین استدلال کرده اند، در سالهایی که میزان نابرابری درآمد کمتر بوده شادکامی افراد بهتر بوده است نتیجه مهمتر آن است که فقر مادی و احساس بی عدالتی منجر به کاهش شادکامی در افراد خواهد شد. بر اساس نتایج این مطالعه شهر محل سکونت نیز با ارزیابی وضعیت شادکامی در افراد ارتباط داشته و شهروندان ساکن شهرهای درجه اول و دوم وضعیت شادکامی پایینتری را نسبت به ساکنان شهر درجه سه گزارش کرده اند. در حقیقت برای شهرهای کوچکتر شادکامی بهتری برآورد شده است. این امر می تواند به عواملی نظیر مشغلهکاری، آلودگی هوا، آلودگی صوتی، تراکم بیشتر جمعیت بستگی داشته باشد. بر این اساس افراد در سطوح پایینتر اقتصادی در مقایسه با افراد در سطح اقتصادی( خوب / بسیار خوب ) به صورت معناداری وضعیت شادکامی خود را کمتر ارزیابی نموده بودند و افراد در سطوح اقتصادی ارزیابی شده در دسته بندی« نه خوب / نه بد، بد و بسیاربد » به ترتیب به احتمال ۱/۷۵، ۲/۱۴، ۲/۳۲ برابر نسبت به افراد دارای وضعیت اقتصادی بسیار خوب، وضعیت شادکامی خود را نامناسبتر گزارش کرده بودند.
۲-۱-۲-۲. ادبیات تجربی زنان سرپرست خانوار
۲-۱-۲-۲-۱. ادبیات تجربی داخلی زنان سرپرست خانوار
در این قسمت سعی خواهد شد که ضمن بررسی پژوهشهای موجود در رابطه با طرد اجتماعی و فقر زنان سرپرست خانوار، به دلیل عدم وجود پژوهشی در زمینه احساس شادمانی این گروه از زنان، به آن دسته از پژوهشهای اشاره شود که وضعیت سلامت روان و مشکلات روحی (استرس، افسردگی و اضطراب) این جمعیت را مورد بررسی قرار داده است.
وحیدیگانه(۱۳۹۲) پایان نامه کارشناسیارشد خود با عنوان «بررسی وضعیت طرد اجتماعی زنانسرپرستخانوار( مطالعۀ موردی زنانسرپرستخانوار در لیست انتظار سازمان بهزیستی شهرستانهای تهران و ری ) » با هدف بررسی و سنجش میزان طرداجتماعی در ابعاد عینی و ذهنی، شناخت شرایط و عوامل خطرزای طرد و نیز پیامدهای روانی ـ اجتماعی آن در میان خانوادههای زنسرپرست به اجرا درآورده است. از اینرو به معرفی رویکرد طرد اجتماعی و عملیاتیسازی و کاربرد آن و مشخص کردن میزان طرد تجربه شده و احساس شده و نیز شناخت عوامل تأثیرگذار بر طرد زنانسرپرستخانوار پرداخته است. همچنین این پژوهش قصد دارد تصویری از موانع موجود بر سر راه ادغام و شمول این زنان در جامعه بدست دهد و عواملی که آنان را از جریان اصلی زندگی اجتماعی جدا و به حاشیه کشانده و محرومیتشان را عمیقتر ساخته، شناسایی کند. جامعهآماری این مطالعه زنان سرپرستخانوار در لیست انتظار سازمان بهزیستی شهرستانهای تهران و ری در تابستان ۱۳۹۲ است که از روش کمی(پیمایش) و کیفی(مصاحبه) بهره گیری شده است که بخش کمی با ۱۱۰ نفر با تکنیک پرسشنامه مورد آزمون قرار گرفت و بخش کیفی با ۵۰ نفر از طریق تکنیک مصاحبه نیمهساختیافته صورت گرفته است که نتایج توصیفی حاکی از آن است، میانگین نمره شاخص های طرد اجتماعی عبارتاند از: طرد عینی۵۲/۵۸، طرد ذهنی۶۴/۷۰ و پیامدهای طرد: ۷۶/۶۸. نتایج استنباطی نشان میدهد که به ترتیب تحصیلات والدین، سن و حوادث مطرودساز تجربه شده توسط زنانسرپرستخانوار، بیشترین اثر را بر عوامل میانجی داشته است. بعد از آن نیز درصد شاغلین خانوار، تعداد اعضای خانوار، مدت سرپرستی خانوار و در نهایت وضعیت تأهل به ترتیب بالاترین تأثیر بر عوامل میانجیدار بوده است. در رابطه با سایر عامل میانجی یافته ها نشان میدهد سه عامل میانجی که بیشترین اثر را بر طرد اجتماعی زنان و ابعاد آن داشته اند به ترتیب تحصیلات، شغل و سلامت عمومی زنان سرپرستخانوار بوده است و بعد از آن نیز مقطع ترک تحصیل، محل تولد، ترک تحصیل، موانع اشتغال و منطقه سکوت زنانسرپرستخانوار به ترتیب بالاترین تأثیر را بر طرد اجتماعی زنان و ابعاد آن داشته اند.
صادقی(۱۳۸۹) در پایان نامه کارشناسیارشد خود تحت عنوان«مطالعه ابعاد طرد اجتماعی زنان روستایی سرپرستخانوار در رابطه با وضعیت اشتغال و اقامت» طرد را از منظر ابعاد اجتماعی و با تأکید بر جنسیت و اقتصاد و محیط مورد بررسی قرار داده است و در پی فهم و سنجش ابعاد طرد اجتماعی در بین زنان فقیر روستایی بوده و به وضعیت طرد اجتماعی زنان فقیر بر حسب متغیرها و شاخص های طرد اجتماعی پرداخته است. سؤالات اصلی تحقیق این است که چگونه زنان در چرخهی زندگی به گونه ای نظاممند از جریان اصلی اجتماع طرد و به حاشیه رانده میشوند؟، چه عللی به طرد زنان از عرصه های اجتماعی انجامیده است؟، الگوی توزیع ابعاد طرداجتماعی در میان زنان چگونه است؟. در این تحقیق که از دو روش کمی (پیمایش) و کیفی (مصاحبه) استفاده شده، چهار بعد اصلی طرد اجتماعی یعنی: طرد از شبکه های حمایتی، روابط اجتماعی، مشارکت اجتماعی و همچنین شرمساری یا بدنامی اجتماعی مورد سنجش قرار گرفته و توزیع آن در ۱۶۹ نفر نمونه از زنان دهستان ملارد(۱۱ روستا) تحقیق بهدست آمده است. همچنین با بهره گرفتن از روش کیفی کوشش شده درک عمیقتری از تجربه زیسته زنان در مورد طرد، فرایندها و علل آن به دست آید. بدین منظور، نمونه ای متشکل از ۵۱ نفراز زنان به گونه ای هدفمند و بر اساس ویژگیهای مختلف آنها تعیین و مورد مصاحبه قرار گرفتهاند. یافتههای این پژوهش حاکی از آن میباشد که پیوندهای درونگروهی همواره و تحت هر شرایطی بر رفاه اعضاء شبکه تأثیر مثبت ندارد و پیوند بینگروهی زنان از کمترین تنوع و ناهمگونی برخوردار است که این مسئله شانس دریافت حمایتهای متنوعتر را برای زنان کاهش میدهد و زنان در فعالیتهای غیررسمی و خودجوش طرد کمتری را تجربه می کنند. در نهایت اینکه به دلیل فقر و موقعیت اجتماعی خاصی که در آن به سر میبرند در معرض تجربه تحقرآمیز و طعنهآمیزی قرار میگیرند که در آن از بالا به پایین به آنها نگاه می شود یا از سوی بقیه جامعه، به دیده ظن و تردید به آنها نگریسته می شود، تجربهای که روال عادی کنشاجتماعی زنان را بر هم میزند، بر کیفیت روابط بین شخصی آنها سایه میافکند و می تواند به ایجاد فاصله آنان از سایر اعضاء جامعه دامن زند و فرصتها را در جامعه محدود می کند. با توجه به نتایج کمی، مقایسه وضعیت طرد اجتماعی در میان دو گروه زنان بومی و مهاجر حاکی از آن است که زنان فقیر بومی، از لحاظ حمایتی از شبکه درونگروهی قویتری برخوردارند و در فعالیتهای اجتماعی غیررسمی، مشارکت فعالتر نسبت به همتایان مهاجر خود دارند. همچنین زنان شاغل نسبت به زنان غیرشاغل، از شبکه حمایتی بینگروهی قویتر و ناهمگونتری برخوردارند و فعالیتهای اقتصادی این دسته از زنان، شعاع حمایتی گستردهتر و منابع حمایتی بیشتری را برای آنها فراهم کرده است. نتایج کیفی تحقیق گویای آن است که طرد و محرومیت انباشتی زنان به موقعیت کنونی آنها برنمیگردد بلکه به گونه ای فرایندی، با پیشینه و گذشتهی آنها، با ویژگیهای فردی، ساختار خویشاوندی، فقر مزمن و بین نسلی و با برخی وقایع خاص در ارتباط است. علاوه برآن، عوامل اجتماعی و فرهنگی (غیردرآمدی) متعددی در به حاشیه راندن زنان از جریان اصلی اجتماع نقش دارند که به نوبه خود می تواند فرصت خروج از فقر و محرومیت را برای آنها دشوار سازد.
مؤمنی زاده (۱۳۹۳) در پژوهشی تحت عنوان «تحلیل مقایسه ای در خصوص زنان سرپرست خانوار» با به کارگیری برخی معیارها و شاخص های آماری، به بررسی شکاف جنسیتی بین مردان و زنان و به ویژه زنان سرپرست خانوار پرداخته است. مطالعات نشان می دهند که زنان بیش از مردان در معرض فقر و تبعیض جنسیتی قرار دادند. زنان سرپرست خانوار به واسطه عدم آشنایی با مهارت های اجتماعی، عدم دسترسی به منابع و در نتیجه کیفیت زندگی پایین و نیز با از دست دادن شبکه روابط و مسؤلیت افراد تحت تکفل در معرض انواع آسیب های اجتماعی و روانی قرار دارند. در اغلب جوامع در حال توسعه و از جمله ایران، بسیاری از مشاغل در انحصار مردان است و بجز مشاغلی مانند پرستاری و آموزش که بیشتر با زنان مرتبط دانسته می شود و در آنها دستمزد نسبتاً پایین است، در هر ۲بخش خصوصی و عمومی احتمال استخدام مردان بیش از زنان است. در واقع، زمینه اشتغال زنان در عرصه فعالیتهای اقتصادی گسترده و متنوع نمی باشد. در جامعه شهری، ۶/۱۳ درصد زنان شاغل در بخش آموزش۴/۱۱ درصد در بخش بهداشت و ۲۸/۱۸ درصد در بخش صنعت فعالیت دارند که زنان شاغل در بخش صنعت اغلب به عنوان کارگران گروه صنایع دستی و مشاغل مرتبط با آن مانند فرش مشغول میباشند. در واقع زنان اکثراً تحت تأثیر عوامل فرهنگی و سنتی به مشاغل مشخصی هدایت و جذب میشوند و حضور آنان در اکثر بخشها بسیار محدود است. به عنوان مثال تنها ۲ درصد از زنان در واسطهگریهای مالی اشتغال دارند. در واقع، تنها فعالیتهایی که زنان بخش عمدهای از شاغلین آنها را به خود اختصاص می دهند آموزش و بهداشت است؛ به طوری که بیش از ۴۹ درصد شاغلین بخش آموزش و ۴۷ درصد بهداشت و مددکاری را زنان تشکیل می دهند. مقایسه توزیع خانوارها به تفکیک سرپرست نشان میدهد که خانوارهای دارای سرپرستزن عمدتاً در دهکهای پایین درآمدی تمرکز یافته اند، به گونه ای که بیش از ۷۱ درصد این خانوارها در ۵ دهک اول قرار دارند. این نسبت در مورد مردان۷/۵۳ می باشد. این اختلاف در دهک اول مشهودتر است، در حالی که فقط ۶۶/۷ درصد خانوارهای دارای سرپرست مرد در این دهک قرار دارند، ۶۳/۲۸ درصد یعنی یک چهارم از خانوارهای دارای سرپرستزن در دهک اول که پایینترین سطح درآمدی است جای گرفتهاند و این امر حاکی از سطح بالاتر فقر در بین خانوارهایی است که سرپرست آن زن می باشد.
شیخاوندی(۱۳۸۸)، پایان نامه کارشناسیارشد خود تحت عنوان «بررسی تأثیر مؤلفه های توسعهپایدار بررسی پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی زنان سرپرستخانوار(مطالعه موردی)» با هدف بررسی ارجحیت مسائل مرتبط با کیفیت زندگی زنانسرپرستخانوار، به عنوان قشریآسیبپذیر انجام داده است. یکی از فرضیات این تحقیق این میباشد که زنانسرپرستخانوار از زندگی خود رضایتخاطر ندارند. جامعهآماری این تحقیق زنانسرپرستخانوار تحت پوشش کمیتهامداد امام خمینی مرکز استان آذربایجانشرقی(تبریز) میباشد. این تحقیق با روش پیمایش و تکنیک پرسشنامه صورت گرفته است. متغیر مستقل این تحقیق، مؤلفه های توسعهپایدار(دانش، بهداشت و سلامتی، تغذیه مناسب، ایجاد امنیت، حمایت اجتماعی(مانند مشاوه) و حمایت اقتصادی(مانند پرداخت مستمری و کمک هزینه اجارهبهای مسکن)، توزیع عادلانه درآمد، امید به آینده. متغیر وابسته: پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی شامل شغل، تحصیلات، درآمد و وضعیت رفاهی و رضایت از جنبه های مختلف زندگی و متغیر کنترل: کلیه واحدهای آماری تحت پوشش امداد میباشد. بنابراین همگی از خدمات بیمهای، خدمات درمانی و حقوق مستمری برخوردارند. نتیجه این پژوهش نشان داد : ۹/۹۴ درصد از زنان سرپرست خانوار از وضع مالی خود ناراضی بوده اند، ۲/۴۱ درصد از وضعیت سلامتی خود احساس نارضایتی میکردند، نیمی از جمعیت زنانسرپرستخانوار از وضعیت مسکن خود احساس نارضایتی داشتند، حدود ۷۰ درصد از شانس و قسمت خود ناراضی هستند و وضع تغذیه آنها متوسط ارزیابی شد. در کل ۹/۳۶ درصد اظهار داشتند که از زندگی خود ناراضی هستند.
حسینی و همکاران (۱۳۸۸) در پژوهشی تحت عنوان«بررسی سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران» به تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران پرداختهاند. اهداف فرعی این پژوهش: تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان با توجه به نوع علت سرپرستی آنها، تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران با توجه به میزان تحصیلات آنها، تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران با توجه به مدت زمان تحت پوشش قرار گرفتن در سازمان بهزیستی شهر تهران میباشد. روش این پژوهش پیمایشی است و جامعه آماری این پژوهش را ۲۵۰۰ نفر از زنان سرپرست خانواری که تحت پوشش مجتمعهای حمایتی بهزیستی شهر تهران قرار دارند تشکیل میدهد. حجم نمونه این پژوهش ۳۰۰ نفر است که به صورت تصادفی سهمیهای از بین مجتمعهای بهزیستی انتخاب شده اند. یافتههای پژوهش حاکی از آن است که ۷۷./. از زنان سرپرست خانوار این پژوهش از سلامت روان کامل برخوردار نبوده و تنها ۲۳./. از آنها از سلامت روان کامل برخوردار بوده اند. همچنین نتایج نشان میدهد که بین علت سرپرستی آنها با سلامت روان آنان رابطه وجود ندارد. اما در رابطه با دو متغیر تحصیلات و مدت زمان سرپرستی نشان میدهد که رابطهای بین این دو متغیر با سلامت روان آنها وجود دارد. همچنین طبق نتایج این پژوهش: ۵۵./. از زنان سرپرست خانوار سازمان بهزیستی شهر تهران از عزت نفس پایینی برخوردار هستند که بیشترین فراوانی از بین گزینه ها : علائم جسمانی، اضطراب، عزت نفس، افسردگی مربوط به عزت نفس پایین آزمودنیهاست، ۵۴./. از اضطراب بالایی برخوردارند ۵۳./. از نظر جسمانی در وضعیت خوبی قرار ندارند، ۴۹./. هم دچار افسردگی میباشند.
گروسی و شبستری (۱۳۹۰) پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطۀ سرمایۀ اجتماعی و سلامت روان در بین زنان سرپرست خانوار در شهر کرمان» با هدف شناخت عوامل اجتماعی مرتبط با سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی شهر کرمان انجام دادند. برای انجام این پژوهش از چارچوب نظری سرمایۀ اجتماعی، سرمایۀ اجتماعی شبکه(در بعد ساختاری، تعاملی و کارکردی) و پیامدهای آن در حوزه سلامت استفاده شده است. نمونۀ این پژوهش ۳۲۵ زن سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی بودند و اطلاعات از طریق پرسشنامۀ دوقسمتی محققساخته و پرسشنامۀ جی اچ کیو بیست و هشت [۱۵۳] همراه با مصاحبه جمعآوری شد. نتایج این پژوهش نشان داد که زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی شهر کرمان از نظر وضعیت درآمد، مسکن و تسهیلات در وضعیت نه چندان مطلوبی به سر میبرند که نزدیک به ۴۴ درصد این زنان از نظر سلامت روان وضعیت مطلوبی ندارند. متغیرهای میزان درآمد، میزان تحصیلات، علت مسؤلیت سرپرستی خانوار، تعداد افراد تحت تکفل و سن زنان، از جمله عوامل مهمی هستند که با سطح سلامت روان رابطه داشته اند و با افزایش سن و افزایش تعداد افراد تحت تکفل، سطح سلامت روان کاهش مییابد. همچنین، سطح سلامت روان در بین زنانی که از همسرشان جدا شده اند، یا همسرشان به علت محکومیت و از کار افتادگی نمیتواند سرپرستی خانواده را به عهده بگیرد، نسبت به سایر زنان سرپرست خانوار، از جمله کسانی که همسرشان فوت کرده است، سطح نامطلوبتری دارد. در واقع، به نظر میرسد فوت همسر و حذف کامل مرد از زندگی این زنان کمتر از سایر حالتها به سلامت روان صدمه میزند. طبق نتایج این پژوهش، سرمایۀ اجتماعی عام و ابعاد اصلی آن، یعنی اعتماد اجتماعی، احساس تعلق و مشارکت اجتماعی ارتباط معنیداری با سلامت روانی زنان سرپرست خانوار دارد؛ یعنی با افزایش سرمایۀ اجتماعی عام یا هر یک از ابعاد آن، سطح سلامت روان هم بهبود پیدا می کند و اندازه و فراوانی تماس که از شاخص های بعد ساختاری و بعد تعاملی سرمایۀ اجتماعی شبکه است، ارتباط معنیداری با سلامتروان این زنان داشت. به طور کلی متغیرهای سن، اعتماد اجتماعی، احساس تعلق، مشارکت اجتماعی، سرمایۀ اجتماعی، اندازه شبکۀ اجتماعی و فراوانی تماس با اعضای شبکه، همبستگی معنیداری با سلامت روان دارند، نتایج تحلیل رگرسیون نیز نشان داد که حمایت مالی، حمایت عاطفی، حمایت خدماتی و مشارکت اجتماعی، مهمترین عوامل اجتماعی پیشبینیکننده سلامت روان افراد مورد مطالعه محسوب میشوند. بنابراین، سرمایۀ اجتماعی شبکه، خصوصاً در بعد کارکردی، بیش از سرمایۀ اجتماعی عام در تبیین وضعیت سلامت روان مورد توجه است.
کاشانینیا و علیا(۱۳۸۸) پژوهشی را با عنوان «عوامل استرس زا و رابطه آنها با کیفیت زندگی زنان سرپرست خانواده» انجام دادند. این پژوهش مورد - شاهدی به مطالعه عوامل استرس زا و رابطه آنها با کیفیت زندگی زنان سرپرست خانواده و زنان غیرسرپرست در منطقه غرب تهران پرداخته است. نمونههای پژوهش ۶۰ زن است، که از میان آنها ۳۰ نفر، زنان سرپرست خانواده(به علت فوت همسر و طلاق) و تحت پوشش سازمان بهزیستی(گروه مورد) و ۳۰ نفر دیگر زنان غیر سرپرست خانواده(گروه شاهد) که از همان منطقه انتخاب شدند. دو گروه بر اساس متغیرهای سن، تعداد فرزندان، بیمه بودن و محل سکونت همتا شدند. اطلاعات در یک مرحله گرآوری شد. ابزار گردآوریدادههای پرسشنامه کیفیت زندگی، مقیاس عوامل استرسزار و پرسشنامه مشخصات دموگرافیک مورد استفاده قرار گرفت. برای تجزیه و تحلیل داده ها از آمار توصیفی و استنباطی و آزمونهای تی، کایاسکور، آنالیز و واریانس و ضریب همبستگی پیرسون استفاده شد. نتایج پژوهش نشان داد: میانگین سن در دو گروه مورد مطالعه ۷/۳۶ است. به طور متوسط ۱ تا ۲ فرزند دارند و خانهدار هستند. اکثریت زنان سرپرست خانواده تحصیلات ابتدایی و متوسطه داشته و در منزل بستگان ساکن و بیمه میباشند. اکثریت زنان غیر سرپرست خانواده دیپلمه هستند، مسکن شخصی دارند و درآمد ماهیانه آنان حدود چهار برابر گروه دیگر است. دیگر یافته ها حاکی از آن است که زنان سرپرست خانواده نسبت به زنان غیرسرپرست میزان استرس بیشتری را در زمینه مسایل اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، روحی و خانوادگی متحمل میشوند. عمدهترین عامل استرس زا در زنان سرپرست خانواده مسایل اقتصادی و در زنان غیرسرپرست خانواده مسایل جسمی و روحی میشوند. همچنین زنان سرپرست خانواده از کیفیت زندگی پایینتری نسبت به زنان غیرسرپرست در ابعاد سلامتی و عملکردی، اقتصادی- اجتماعی، روحی - روانی و خانوادگی برخوردارند. در هر دو گروه کیفیت وضعیت اقتصادی - اجتماعی از ابعاد دیگر پایینتر است و با میزان استراس ارتباط دارد. به عبارت دیگر هر چه میزان استرس در زندگی بیشتر باشد کیفیت زندگی کمتر است. بین عوامل استرس زا و متغیرهای دموگرافیک، به جز در مورد سطح تحصیلات واحدهای مورد پژوهش در گروه زنان سرپرست خانواده، ارتباط معناداری وجود ندارد.
قاسمی و خانی (۱۳۸۸) پژوهشی با عنوان «تحلیلی بر مسایل و نیازهای زنان سرپرست خانوار جهت توانمندسازی آنان (مطالعه موردی شهر تهران)» انجام دادهاند. هدف این مقاله تحلیلی بر مسایل و نیازهای زنان سرپرست خانوار جهت توانمندسازی آنان است. این مطالعه از نوع کیفی است و با بهره گرفتن از مصاحبه عمیق و نیمه ساختاریافته، اطلاعات از ۲۰ زن سرپرست خانوار از طریق نمونه گیری هدفمند و ناهمگون جمعآوری شده است. یافته ها نشان میدهد در بین زنانی که درآمدی پایین و سواد اندکی دارند، رفع نیازهای مادی خود و فرزندانشان در اولویت قرار دارد و میتوان برای این گروه از زنان با بیمه تأمین اجتماعی، ارائه مهارت برای شغل مناسب و غیره در توانمندشدن آنها اقدام نمود. برای دسته دوم که درآمد متوسطی داشتند و تحصیلاتشان نیز بالای سیکل است ترس از آینده شغلی و هم چنین آینده فرزندان و نیز ارتباط با فرزندانشان از مسایل مهم آنان است، برای این دسته از زنان نیز حمایتهای دولتی در زمان بازنشستگی، ارائه خدمات مشاورهای و روانشناسی به آنها و فرزندانشان و فراهم کردن زمینههایی برای فعالیتهای اجتماعی از قبیل احداث مراکز ورزشی تفریحی، می تواند به توانمندسازی آنها کمک کند. برای دسته سوم که مشکلی از جهت مالی نداشتند خدمات روانشناسی و توانمندکردن آنها در زمینه روانی و اجتماعی و سیاسی اهمیت دارد.
۲-۱-۲-۲-۲. ادبیات تجربی خارجی زنان سرپرست خانوار
کرنی[۱۵۴]، بویل[۱۵۵]، آفرد[۱۵۶] و راستین[۱۵۷](۲۰۰۳) در پژوهشی به «بررسی میزان استرس و حمایت اجتماعی مادران متأهل و مادران مجرد» پرداختند. این مقاله با هدف بررسی اثر استرس و حمایت اجتماعی بر افسردگی مادران متأهل و مجرد انجام گرفت و با روش تحلیل ثاتویه داده های مربوط به سلامت را از سال ۱۹۹۴ - ۱۹۹۵ در جمعیت ملی مورد بررسی قرار داده است. جامعه آماری این پژوهش۲۹۲۱ نفر بود که شامل مادران متأهل و مجردی بود که در این نظرسنجی شرکت کرده بودند. اثرات استرس و حمایت اجتماعی در رابطه بین ساختار خانواده و افسردگی با بهره گرفتن از رگرسیون لجستیک تجزیه و تحلیل شد و نتایج نشان داد که مادران مجرد نسبت به مادران متأهل به احتمال بیشتری دچار دورههایی از افسردگی بوده اند. همچنین مادران مجرد میزان استرس بیشتر، حمایت اجتماعی ادراک شده و مشارکت اجتماعی کمتری را نسبت به مادران متأهل دارند. به علاوه مادران مجرد از ارتباط محدودتری با دوستان و خانوادهشان برخوردار بوده و از مشکلات جسمانی و روانی بیشتری رنج میبردند.
جان کینی و همکاران[۱۵۸] (۱۹۹۹) پژوهشی را با عنوان «ماه شیوع افسردگی در میان مادران مجرد و متأهل در بررسی سلامت جمعیت ملی سال ۱۹۹۴» انجام دادهاند. این تحقیق به جنسیت، محرومیت اجتماعی و اقتصادی اشاره داشته و افسردگی را بهعنوان یک معیار مهم در حال ظهور در مادران مجرد دانسته است. بنابراین با توجه به افزایش خانوادههای تک والدی با سرپرستی زن، توجه به پیامدهای بهداشتی مرتبط با ساختار این خانوادهها را ضروری میداند. متغیر وابستهی این پژوهش ” افسردگی” بود که بر اساس دو بعد مرکزی افسردگی (احساس غم یا از دست دادن علاقه نسبت به همه چیز) سنجیده شد و متغیرهای مستقل، ویژگیهای اجتماعی جمعیتی (درآمد تحصیلات و تعداد اعضای خانواده) بود. بدین منظور ۱۹۶۰۰ خانوار در سراسر کانادا مورد بررسی قرار گرفت. جامعه آماری این مطالعه از مادران مجرد و متاهل در بین سن ۱۵ تا ۵۴ سالگی در سال ۱۹۹۴ تشکیل شده بود که غیر متاهل بودن و زندگی با حداقل یک فرزند زیر سن ۲۵، شرط انتخاب مادران مجرد و متأهل بودن و زندگی با همسر و داشتن حداقل یک فرزند زیر سن ۲۵ شرط انتخاب مادران متأهل بود. بنابراین این گروه از طریق نمونه گیری طبقهای زنان انتخاب شده بودند.
همچنین دو متغیر “شاخص سن کوچکترین فرزند که در خانه زندگی می کند” و “اندازه گیری ساختار خانواده” در نظر گرفته شده است.
نتایج این پژوهش نشان میدهد:
-
- مادران مجرد از درآمد و تحصیلات کمتری نسبت به مادران متأهل برخوردارند.
-
- نرخ افسردگی مادارن مجرد بیشتر از مادران متأهل است.
-
- مادرانی که دارای فرزندانی با سن کمتر هستند، بیشتر دچار افسردگی شده اند؛ بهعنوان مثال با افزایش سن کوچکترین فرزند خانواده، افسردگی در مادران مجرد کاهش مییابد.
-
- با توجه به گزارش مدل چند متغیره با ساختار خانواده، احتمال دو برابر افسردگی در مادران مجرد نسبت به مادران متأهل وجود دارد و مادران مجرد در معرض انواع اختلالات عاطفی هستند.
با توجه به اینکه این تحقیق نشان داد که مادران مجرد در معرض خطرات بیشتری از لحاظ جسمی و روانی هستند، پس باید اقدامات مختلفی با توجه به وضعیت سلامت در این گروه زنان صورت گیرد. با این نتیجه توجه به برنامههایی در پرداختن به این نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی ضرورت پیدا می کند و تحت تاثیر قرار دادن خانوادههای تک والد، بدون شک راهی برای بهبود شرایط اجتماعی برای همه خانوادهها در این کشور است.
مکال هن[۱۵۹] (۱۹۸۵) مقالهای با عنوان «ساختار خانواده و استرس: مقایسه خانوادههایی از دو پدر و مادر و خانوادههای زن سرپرست» انجام داده است. این مطالعه “رابطه بین سرپرست خانوار و استرس” را بررسی کرده است و از طریق یک مطالعه پانل پویا در میشیگان و با توجه به مشاهدات سال ۱۹۶۹ و جامعهی آماری ۱۹۷۲ نفر به صورت مقطعی نمونه انتخاب کرده است. در این مطالعه خانوادههایی که از دو پدر و مادر، “مردان سرپرست” و خانوادههایی با یک مادر، “خانوادههای زن سرپرست” مقایسه شد و همچنین استرس را در میان گروههای مختلف از خانوادههای با سرپرستی زن بررسی کرد. نتایج نشان داد زنان سرپرست خانوار استرس بیشتری را نسبت به مردان درعرصههای مختلف تجربه کرده اند. همچنین سه نوع عوامل استرس زا شناسایی شده و مورد بررسی قرار گرفته است: حضور سویههای مزمن در زندگی، وقوع رویدادهای مهم زندگی و وجود نداشتن حمایت اجتماعی و روانی. از این میان رویدادهای مهم زندگی مهمترین عامل استرس این زنان شناخته شد و اثرات اختلال زناشویی (در زمان تأهل بودن) بهعنوان یک مشخصه تجربه شده از رویدادهای مهم زندگی زنان سرپرست بود که بر روی زندگی فعلیشان تأثیر گذاشته است.
هرناندز و همکاران[۱۶۰] (۲۰۰۹) تحقیقی با عنوان «افسردگی و کیفیت زندگی برای زنان سرپرست خانوار و خانوادههای هستهای» انجام داده و مقالهای منتشر کرده اند. این مطالعه بهمنظور تعیین کیفیت زندگی و تجزیه و تحلیل تفاوتهای بین خانوادههایی که از زن و مرد تشکیل شده با زنان سرپرست خانوار بدون همسر، از لحاظ میزان افسردگی صورت گرفته است. در نتیجه با نمونه گیری غیر احتمالی۱۴۰ نفر از نقاط شهری مونتری، از مکزیک انتخاب شد که ۱۰۷ نفر از زنان دارای همسر و ۳۳ نفر از زنان سرپرست خانوار بدون همسر (۹ نفر جدا از همسر زندگی میکردند، ۱۹ نفر طلاق گرفته و ۵ نفر به علت فوت همسر بیوه شده بودند) تشکیل شد. همهی شرکت کنندگان دارای ویژگیهای مشابه (طبقه متوسط رو به پایین) بودند. بدین منظور از تکنیک مصاحبه در خانههای شرکت کنندگان و سپس ازنرمابزار SPSS و پرسشنامه افسردگی بک (Beck)، برای تجزیه و تحلیل دادههای نمونه استفاده شد و متغیرهای “افسردگی"، “کیفیت درک شده از زندگی"، “درآمد خانوار” و “اطلاعات اجتماعی جمعیتی” مورد بررسی قرار گرفتند. با ارزیابی کیفیت زندگی از ۴ مناطق (سلامت جسمانی، سلامت روان، روابط اجتماعی محیط زیست) نتایج نشان داد زنان سرپرست خانوار از کیفیت زندگی پایین، درآمد پایین و در نتیجه افسردگی بیشتری برخوردارند. سلامت روان، جنبهای از هر دو سلامت کلی و کیفیت زندگی است. همچنین برآوردن نیازها و نابرابری جنسیتی از جنبه دیگری است که باید تحقیقاتی روی آن انجام شود که برای بهبود وضعیت زنان سرپرست خانوار بسیار مهم است .
کروزیر و همکاران[۱۶۱] (۲۰۰۷) پژوهشی با عنوان «مشکلات روحی و روانی در میان مادران مجرد و متأهل و نقش مشکلات مالی و حمایت اجتماعی» انجام دادهاند. با توجه به اینکه نتایج تحقیقات، افزایش میزان بیماریهای شایع روانی را در میان مادران مجرد نسبت به مادران متأهل نشان میدهد، این مقاله سعی می کند نشان دهد که تا چه حد این رابطه به واسطهی متغیرهای حمایت اجتماعی و مالی سنجیده میشوند. در نتیجه با بهره گرفتن از داده های مقطعی از سراسر کشور یک بررسی طولی و پویا از درآمد و کار خانوارها در استرالیا از ۳۵۴ نفر از مادران مجرد و ۱۶۸۹ نفر از مادران متأهل با بهره گرفتن از داده موج اول مطالعههای انجام شده در سال ۲۰۰۱ صورت گرفته است. این کار با رگرسیون لجستیک تک متغیری و بهطور همزمان با بهره گرفتن از روش نمونه گیری چند مرحلهای تجزیه و تحلیل انجام شده است. نتایج نشان میدهد مادران مجرد نسبت به مادران متأهل، بیکاری، اجارهنشینی، درآمد پایینتر، تجربه مشکلات مالی بیشتر، ناتوانی جسمی و سکونت در منطقه اقتصادی - اجتماعی پایین را تجربه می کنند و مهمتر از همه مادران مجرد به احتمال زیاد تجربه سلامت روان ضعیفتری از مادران متأهل دارند؛ بهطوری که ۷/۲۸ درصد از مادران مجرد دارای ناتوانی شدید روحی در مقابل مادران متأهل ۷/۱۵ درصد بودند. همچنین عوامل اجتماعی و جمعیتشناختی، درآمد خانوار، مشکلات مالی و اجتماعی ۹۴ درصد از ارتباط بین وضعیت این زنان و سلامت روان آنان را میسنجد. در کل مشکلات مالی و حمایت اجتماعی قویترین متغیر پیش بینی کننده در این زمینه بودند.
کیمنی[۱۶۲] و مکمم باکی[۱۶۳] (۲۰۰۸) پژوهشی با عنوان «زنان سرپرست خانوار، زنانه شدن فقر و رفاه» با هدف بررسی مجدد نقش مزایای رفاهی و تأثیرگذاری آن بر زنان انجام دادهاند و از آنجا که بین ساختار خانواده و فقر ارتباط قوی وجود دارد، خانوادههای تحت سرپرستی زن نسبت به خانوادههای با سرپرستی مرد در معرض خطر بالاتری از فقر قرار دارند و اشاره دارد به اینکه، جنس و تأهل سرپرست خانوار، وضعیت فقر را در ایالات متحده مشخص می کند.در نتیجه زنان سرپرست خانوار دارای بالاترین نرخ فقر هستند؛ بهطوری که نرخ فقر آنها بالاتر از دیگر گروه فقرا مثل سالمندان و معلولین است و فاصلهی فقر آنها با این گروه ها در حال افزایش است و در طول سه دهه اخیر فقر آنها سه برابر شده است. برای مثال در سال ۱۹۷۰ نرخ فقر برای خانوادههای تحت سرپرستی زنان ۳۲.۵ درصد در مقایسه با ۱۰.۱ درصد برای تمام خانوادهها بود و در سال۱۹۹۱، نرخ فقر خانوادههای تحت سرپرستی زنان ۳۵.۶ درصد در مقایسه با ۱۱.۵ درصد برای همه خانوادهها بوده است و نرخ فقر کودکان در خانوادههای تحت سرپرستی زنان نزدیک به پنج برابر بالا از خانوادههای با سرپرستی مرد است. همچنین در سال ۱۹۵۹ نرخ فقر کودکان در خانوادههای با سرپرستی مرد ۲۲.۴ درصد بود و در سال ۱۹۸۹، این نرخ به ۱۰.۴ درصد کاهش یافته بود و در سال ۱۹۵۹ با ۷۲.۲ درصد در خانوادههای تحت سرپرستی زنان به ۵۱.۱ درصد در سال ۱۹۸۹کاهش یافته بود. با توجه به نتایج این مقاله دسترسی پایین به بازار کار و عادت کردن به انجام کارهای ضعیف و همچنین مهارت و آموزش ضعیف، این گروه از زنان را از خدمات رفاهی محروم کرده است. در نتیجه، نبود مزایای رفاهی برای زنان سرپرست خانوار با توجه به این ارقام معنیدار است و محرومیت از مزایای رفاهی پایین نقش مهمی در “زنانه شدن فقر” دارد.
چانت[۱۶۴] (۲۰۰۳) پژوهشی را با عنوان «زنان سرپرست خانوار و زنانه شدن فقر: حقایق داستان و استراتژی» انجام داده است. در حال حاضر، ما در حال تجربه یک پدیده شناخته شده بهعنوان “زنانه شدن فقر"، هستیم و این مقاله به بررسی این موضوع می پردازد که چگونه “زنانه شدن فقر” با افزایش زنان سرپرست خانوار در اتباط است. او به این مسئله اشاره دارد که مدیریت این زنان بر درآمد خانواده، کارهای خانه و مراقبت از کودکان، بهرهوری اقتصادی و رفاهی آنها را به خطر انداخته است و مشکلات ناشی از سرپرستی و مادر بودن، همزمان از یک طرف و تبعیض جنسیتی در محل کار از طرف دیگر باعث شده این زنان از درآمد پایین برخوردار باشند.