پژوهش ها نشان میدهند، اهمالکاری با الگوی زندگی نابهنجار در ارتباط است که این امربه مشکلات جدی فردی و تاثیرات اجتماعی منجر میشود و دامنــه گسـترده ای از نتایج منفی برای کسانی که این شیوه را برگزیده اند، از کارایی پایین در امتحانات و نمرات درسی پایین(تایس و بامستر، ۱۹۹۷)تا تأثیرات منفی بر سلامت جسمانی و به طور کلی بهـــره وری و بهزیستی فردی(آسیف،۲۰۱۱، سنکال و همکاران، ۱۹۹۵) را در بر دارد.
در بین مطالعات موجود بین دانشجویان دانشگاه ها یک فرض رایج این است که اهمالکاری دشمن یادگیری است، که اغلب منجر به تکمیل ناموفق و نامطلوب تکالیف میشود. حائز اهمیت است که اهمالکاری یکی از موانع جدی و مهم در وصول یادگیرندگان به پیشرفت و موفقیت تحصیلی است(سوکولاسکا، ۲۰۰۹).
شواهد همچنین نشان داده است که اهمالکاری موجب افت عملکرد تحصیلی میشود. شواهد رو به افزایشی نیز وجود داردکه نشان میدهد اهمالکاری در اثر عملکرد تحصیلی زیانبخش بوده و به صورت نمرات کم و حتی مشروطی رخ میدهد و در نهایت سبب افت علمی و تحصیلی نظام آموزشی میگردد(فراری، ۱۹۹۸).
بهطورکلی، پژوهشها در این رابطه حاکی از آن است که تعلل و اهمالکاری با افسردگی، احساس گناه، اضطراب، روان رنجوری، تفکرات غیرمنطقی، فریب دادن دیگران، اعتماد بهنفس پایین، وحشت زدگی درونی، دلهره و احساس ترسهای درونی، بی کنترلی و بینظمی، گیجی و حواس پرتی، فراموش و بی توجهی ارتباط دارد؛ در نتیجه، باعث میشود که فرد به توان بالقوهاش دست پیدا نکند و در نهایت میتواند به یک بیماری روانشناختی ناتوان کننده تبدیل شود(نینان[۱۷]، ۲۰۰۸٫ به نقل از فیاضی و کاوه، ۱۳۸۸).
۳-۲ هوش هیجانی:[۱۸]
هیجانها همیشه مورد توجه انسان بوده است، زیرا در هر تلاش و در هر اقدام مهم بشری به طریقی نقش دارند پیشرفتهای اخیر در زمینه روانشناسی سلامت، بهداشتروان و طب رفتاری نقش هیجان در سلامت و بیماری انسانها مورد توجه قرار داده است(لیا و همکاران، ۲۰۰۳). لذا عبارت هوشهیجانی ابتدا در سال ۱۹۸۵ توسط وین پین[۱۹] مطرح و توسط دانیل گلمن[۲۰] در سال ۱۹۹۵ محبوبیت یافت. بیشترین پژوهشها در این زمینه توسط پیتر سالووی و جان مایر در دهه ۹۰ صورت گرفته است. مدل سالووی- مایر هوشهیجانی را به صورت ظرفیت درک اطلاعات هیجانی و استدلال در هنگام وجود هیجان تعریف میکند آن ها تواناهای هوشهیجانی را به چهار زمینه تقسیم میکنند:
۱-توانایی درک و تشخیص دقیق هیجانهای خود و دیگران
۲-توانایی استفاده از هیجانها برای تسهیل تفکر.
۳- توانایی درک معانی هیجانها.
۴_ توانایی مدیریت و اداره کردن هیجانها(مایر و سالووی،۱۹۹۷).
شکلگیری اجزای هوشهیجانی، ابتدا در سالهای اولیه زندگی کودک انجام میگیرد اگر چه شکلگیری این ظرفیتها در خلال سالهای مدرسه نیز ادامه پیدا میکند، تواناییهایی هیجانیای که کودکان بعدها در زندگی کسب میکنند بر پایه این آموختههای سالهای اول قراردارد و این تواناییها مبنای احساسی تمام یادگیریهاست. گزارش مرکز ملی برنامه های بالینی نوزادان به این نکته اشاره میکند که آگاهی کودک از وقایع مختلف با توانایی خواندن زود هنگام به اندازه ملاکهای هیجانی و اجتماعی نمیتوانند موفقیت کودکان را در مدرسه پیشبینی کنند ملاکهایی همچون متکی به نقس و علاقهمند بودن، دانستن این که چه رفتاری از آنان انتظار میرود و چگونه در اوج تکانه بد رفتاری، جلوی خود را بگیرند، اینکه بتوانند صبر کنند، از دستورات پیروی کنند و برای درخواست کمک به معلمان رجوع کنند و هنگام همراهی با کودکان دیگر خواستههای خود را بیان نمایند.(گلمن، ۱۰۰۵٫ به نقل از پارسا،۱۳۸۳).
در مورد اینکه میتوان هوشهیجانی را افزایش داد یا خیر، نظرات مختلفی وجود دارد ولی آنچه به صراحت میتوان بر آن تأکید کرد این است که حتی اگر نتوان هوشهیجانی افراد را تغییر داد، شاید بتوان به افراد، مهارتهایی هیجانی را آموزش داد و به معلومات آن ها در این زمینه افزود. مایر معتقد است: هوشهیجانی یک نوع ظرفیت روانی برای معنا بخشی و کاربرد اطلاعات هیجانی است. افراد در مورد هوشهیجانی دارای ظرفیتهای متفاوتی هستند، بعضی در حد متوسط و بعضی دیگر توانمند هستند. قسمتی از این ظرفیت، غریزی و قسمتی دیگر حاصل آن چیزی است که از تجارب ناشی میشود و همین قسمت است که می توان به وسیله کوشش، تمرین و تجربه ارتقاء داد. سالووی(۱۹۹۷) نیز معتقد است که بسیاری از مهارتهایی که قسمتی از هوشهیجانی هستند میتوانند یاد گرفته شوند. رواندرمانی، مشاوره، مربیگری وآماده سازیراه هایی هستند که به وسیله آن ها میتوان هوشهیجانی را افزایش داد. مفهوم هوشهیجانی به عنوان یک عامل سازماندهنده برای تفکر و برنامهریزی مربیان تعلیم و تربیت به اثبات رسیده است و به کوششهای پراکندهای که به عنوان پیشگیری اولیه محسوب میشود، انسجام بخشیده وآنها را در یک دیدگاه متحد ارائه میدهد. در مورد اکتساب هوشهیجانی میتوان گفت که یادگیری مهارتهای هیجانی از منزل و با تعامل کودک – والد شروع میشود،بنابرین فرصتهایی یادگیری مهارتهای هیجانی همیشه مساوری نیست(برادبری و گریوز، به نقل از ابراهیم، ۱۳۸۷).
اخیراً تحقیقات گستردهای در خصوص اختلال در هوشهیجانی و اثرات آن بر کیفیت زندگی، موفقیت شغلی و تحصیلی، مقاومت در برابر استرس، سلامتی و کیفیت روابط اجتماعی و ازدواجی صورت گرفته است. این مطالعات از تاثیرات هوشهیجانی بر موفقیت و شادکامی در زندگی حکایت دارد (نلیس و همکاران،[۲۱] ۲۰۰۹).
همچنین تحقیقات گستردهای ارتباط مثبت بین ویژگی هوشهیجان و متغیرهای مربوط به سلامت روان (برای مثال: پتریدز، پیتا و کوکیناکی[۲۲]، ۲۰۰۷، شات، مال اوف، سیمانک، مککینلی وهالندر[۲۳]، ۲۰۰۲) و ارتباط منفی هوشهیجانی با آسیب شناسی روانی (برای مثال: مالترر، گلس و نیومن[۲۴]، ۲۰۰۸ را تأیید نموده است. ضمن اینکه، این صفت میانجی مهمی درپاسخ به (برای مثال: میکولاکزاک و لامینت[۲۵]، ۲۰۰۸، میکولاکزاک، روی[۲۶]، لامینت، فیلی و دتیماری[۲۷]، ۲۰۰۷).