همچنین روانشناسان انسانگرا مانند اریک فروم، مازلو و راجرز با نظر فروید مخالف بودند. این ها معتقد بودند که خلاقیت محصول تعامل افراد سالم و فارغ ازتعارض محیطهای سالم است نه محصول تعارض درونی فرد بنابرین خلاقیت را شامل آزادیسازی قوه طبیعی خلاقیت از طریق حذف نیروهای بازدارنده افراد و موانع موجود در محیط آن ها میدانستند. روانسنجیهایی چون گیلفورد نیز خلاقیت را قوهای طبیعی میدانند که در یک محیط مناسب می تواند بروز نماید؛ اما قوه هر فرد منوط به داشته های ژنتیکی اوست (آقای فیشانی، ۱۳۸۹ ) در اجتماعی که فرد بدون نیاز به وضع مالی، موقعیت اجتماعی و عقیده حق استفاده از فرصتهای تربیتی را داشته باشد و بتواند بر اساس استعداد و امکانات خود پیشرفت کند انسانهای خلاق بیشتر دیده شده است. بنابرین محیط مساعد چه اجتماعی ـ فرهنگی و چه جغرافیایی در رشد قوه ابتکار فرد ﺗﺄثیر زیاد دارد. عوامل محیطی علاوه بر رشد استعدادهای فرد موجبات تحریک فرد به خلق افکار و ایدههای جدید را فراهم می آورد (شریعتمداری، ۱۳۸۸).
پورکینزی استاد دانشگاه هاروارد، با بررسی اطلاعات آزمایشگاهی و مطالعه زندگینامه را مطرح کردهاست. الگوی پورکینزی شش ) الگوی برف دانهای خلاقیت (افراد خلاق نظریه خصیصه روان شناختی مرتبط و در عین حال، متمایز را، که در افراد خلاق وجود دارد، در برمیگیرد:
• علاقه وافر به نظم: یعنی میل شدید به سادگی و ایجاد نظم و معنا بخشیدن به آن چه که ظاهراًً آشفته و نابسامان است.
• طرح مسأله: افراد خلاق با مطرح کردن سؤال درست و جستجوی مسأله درست میتوانند حد و مرز رشته تخصصی خود را شناخته و به امکان یا عدم امکان گسترش آن پی ببرند.
• فعالیت ذهنی: فعالیت ذهنی به افراد خلاق مجال میدهد نسبت به مسائل دیدی تازه و نگرش نوین بیابند.
• بی باکی: علاقه به انجام کارهایی که با ریسک همراه است را بی باکی گویند.
• عینیت گرایی: اگر این ویژگی نباشد، افراد خلاق جهانی برای خود میسازند که حقیقتی ندارد.
• انگیزه درونی: افراد خلاق کارها را به خاطر لذت و رضایت بخشی انجام می دهند و تلاشی را که برای انجام آن میکنند، دوست دارند.
همان طور که در ادامه پژوهش مشاهده خواهید نمود محیط کاری نامناسب به عنوان یکی از موانع خلاقیت شناخته شده است که این درست موافق با نظر گیلفورد است، که محیط مناسب را برای بروز خلاقیت مناسب میداند.
فروید بر خلاف دکتر سیلوانو آریتی خلاقیت را صرفاً حاصل مکانیزم های منطقی و ادراکی مغز آگاه نمیداند بلکه وی ابتدا به نقش مغز ناخودآگاه در ظهور ایدههای جدید توجه خاص مبذول داشته و آنگاه فعالیت مغز خود آگاه را برای تحقیق پذیر نمودن ایده های جدید مورد قبول میداند.
خلاقیت چیزی نیست که در طول دورانهای گذشته فقط در میدان خواستگاهی مورد پژوهش قرار گرفته باشد. وقتی در زمینه تئوریهای موجود خلاقیت پا از خواستگاه خلاقیت فراتر گذاشته شود مکاتبی وجود دارد که به خود خلاقیت یا به عبارتی فرایند فکر توجه دارند از جمله این مکاتب، تداعی گرایان، روانشناسان گشتالت و کسانی که نگرش اطلاعات پردازی را در پیش می گیرند هستند. این مکاتب جزء مکاتب فرآیندی هستند ( در حالی که مکاتب قبلی به خواستگاه خلاقیت توجه داشتند). به این جهت آن ها را فرآیندی نامیدند که در حل مسئله که خود آن را مترادف خلاقیت میدانستند نوعی فرمول بندی (فرایند) برای حل مسئله انجام می شود.
تئوری مازلو در مورد انگیزش انسان پنج نیاز عمده و اصلی را بیان کردهاست. این نیازها به ترتیب عبارتند از: رفاه فیزیولوژیک، ایمنی، اجتماعی، احترام و خودیابی. که خودیابی به عنوان مهمترین نیاز شناخته شده است. منظور مازلو از خودیابی، به مرحله عمل درآوردن استعدادهای فردی است. خودیابی موجب می شود که فرد برای رفع موانع موجود در راه خلاقیت و نیز انجام اموری که می تواند حداکثر خلاقیت را ایجاد نماید برانگیخته شود. شناخت موانع و راههای بروز خلاقیت به استحکام درونی انگیزش کمک می کند. خصوصیات عاطفی و محرکهای درونی در زمینه ﺗﺄثیر بر قدرت تصور با ارزشتر از دیگر محرکها هستند واین عامل است که نهضت خودیابان را در مقابل عقلائیون قرارداد. رولومی (۱۹۷۵) معتقد است که «فرایندهای خلاقیت غیرعقلایی نبوده بلکه فوق عقلاییاند که فعالیتهای ارادی، فکری و عاطفی را دور هم جمع کرده و به تحریک وا میدارد» (آقای فیشانی، ۱۳۸۹).
نتیجهای که از نظریات فوق به دست می آید این است که برای بروز و خلق ایده جدید مغز انسان بایستی توسط عامل مداخلهگر از تعادل خارج شود و با تقویت محرکهای عاطفی و انگیزه های درونی یک جریان خلاق به وجود آید و در مرحله بعد با بهره گرفتن از الهامات و تصورات بتوان فکر را تا سطح فوق عقلایی ارتقاء داد. نتیجه این امر در مرحله آخر خلق ایده جدید است.
گیلفورد یکی از بزرگترین متخصصین در زمینه خلاقیت است، گیلفورد دریافت که قوای فکری انسان را میتوان به ۱۵۰ عامل مجزا که هر یک به تنهایی قابل اندازه گیری است تقسیم کرد. به نظر وی برخی از خصیصهها مستقیماً در ظهور خلاقیت مؤثرند این خصیصهها عبارتند از روان جریان فکر، انعطافپذیری قوای فکر و اصالت اندیشه و تصمیم گیری. این سه خصیصه به نظر گیلفورد تشکیل تفکر واگرا یا تفکر غیرمتعارف را میدهند. افرادی که تفکر واگرا دارند در فکر و عمل خود با دیگران فرق دارند و از عرف و عادت دور میشوند و روشهای خلاق و جدید را به کار میبرند. بر عکس کسانی که از این خصوصیات برخوردار نیستند تفکر همگرا دارند و در فکر و عمل خود از عرف و عادت پیروی میکنند. پس تفکر واگرا یعنی دورشدن از یک نقطه مشترک که همان رسم و سنت عرف اجتماع است و تفکر همگرا یعنی نزدیک شدن به آن نقطه. البته تفکر واگرا وقتی متراداف با خلاقیت است که منجر به نتیجه مثبت و ثمر بخش شود و گرنه در عین حال که واگرا است، خلاق محسوب نمی شود مثلاً اندیشه و رفتار یک بیمار روانی ممکن است با اندیشه و رفتار همگان تفاوت داشته باشد ولی چون به نتیجهای مفید برای خود و اجتماع نمیرسد، خلاق محسوب نمی شود.
ماهیت خلاقیت
خلاقیت از موضوعاتی است که مباحث فراوانی درباره آن شده است، بدون آنکه مفهوم آن بدرستی روشن شده باشد. واژه «خلاقیت» در معانی مختلف و در موارد گوناگون به کار برده شده است تا جایی که برخی پژوهشگران آن را فاقد معنی مشخص میدانند مثلاً وقتی گفته می شود «استاد خلاق»، «بازیگر خلاق» و… ممکن است استاد خلاق کسی باشد که درس را بهتر ارائه دهد و بازیگر خلاق کسی باشد که سبک جدیدی را در بازیگری کرده باشد نه اینکه بازی هنرمندانهتری را ارائه داده باشد. پس کلمه خلاقیت در مورد این افراد معنی یکسانی ندارد.
واقعاً خلاقیت چیست و مشخصات آن کدام است؟ شاید این اولین و مهمترین سؤال باشد که در برخورد با موضوع خلاقیت میتوان از خود پرسید. همچنین سؤالات بیشمار دیگری نیز ممکن است ذهن را به خود مشغول کند. سؤالاتی از قبیل:
۱- آیا هر شی یا روش جدید که توسط فردی ابداع می شود ثمره نوعی خلاقیت است؟
۲- اگر اندیشهای نو و بدیع به ذهن انسان خطور کند ولی محلی از بروز و ظهور نداشته باشد آیا میتوان آن را ابداع نامید؟