ب- بهبود طرحواره
هدف نهایی طرحواره درمانی، بهبود طرحواره است (یانگ،۱۹۹۰) از آنجا یی که طرحواره مجموعه ای از خاطرات ، هیجان ها ، احساس های بدنی وشناختواره هاست ،بهبود طرحواره به کاهش تمام این موارد منجر می شود .شدت خاطرات مرتبط با طرحواره ،فعال شدن هیجانی طرحواره ،نیرو مندی احساس های بدنی وناسازگاری شناختواره. (سیموس ،۲۰۰۲).بهبود طرحواره همچنین یک سری تغییرات رفتاری به دنبال خواهد داشت ،به طوری که فرد یاد میگیرد ،سبک های مقابله ای سازگار را جانشین سبک های مقابله ناسازگار کند(یانگ ،۱۹۹۰).بنابرین فرایند درمان دربرگیرنده مداخلات شناختی ،عاطفی ورفتاری است .همان طور که طرحواره بهبود مییابد ،شدت وتعداد دفعات فعال شدن به طور قابل توجهی کاهش پیدا میکند. با این حال اگر طرحواره فعال شود بیمار درماندگی کمتری تجربه میکند وخیلی سریع به حالت عادی بازمی گردد .
اغلب روند بهبود طرحواره ، دشوار و طولانی است ،طرحواره ها به سختی تغییر میکنند ،چون عمیقا با باورهای فرد راجع به خودش ومحیط پیرامونش گره خورده اند.طرحواره ها اغلب تمام چیزهایی هستند که بیمار میداند وعلیرغم آن که ممکن است مخرب باشند ،اما برای بیمار احساس ایمنی وپیش بینی پذیری به ارمغان می آورند . افراد دربرابر از دست دادن طرحواره ها مقاومت میکنند ،زیرا طرحواره ها ،هسته اصلی هویت آن ها را تشکیل میدهند(فریمن وفاسکو[۲۰]،۲۰۰۴).دست کشیدن از طرحواره ،برای آن ها بسیار ناگوار است .از این رو ،مقاومت در درمان ،نوعی صیانت ذات محسوب می شود ،زیرا مقاومت ،تلاشی است برای حفظ کنترل ویکپارچگی درونی .دست کشیدن از طرحواره به معنای صرف نظر کردن از دانشی است که فرد نسبت به خود وجهان دارد .بهبود طرحواره ، نیازمند داشتن اراده ای قوی برای جنگیدن با طرحواره است (یانگ ،۱۹۹۰) فرد باید هرروز به طور نظامند ،علایم فعال شدن طرحواره را مورد مشاهده قرار دهدو برای تغییر آن تلاش کند.طرحواره تازمانی که اصلاح نشود ،همچنان به بقای خودش ادامه میدهد ودرمان چیزی شبیه به جنگیدن با طرحواره است .درمانگر و بیمار باهدف شکستن طرحواره ،بایکدیگر متحد میشوند این هدف معمولا یک ایده آل تحقق ناپذیر است ،چرا که اکثر طرحواره ها به طور کامل بهبود نمی یابند ونمی توانیم خاطرات همراه با آن ها را به طور کامل ریشه کن کنیم .طرحواره ها هرگزاز بین نمی روند، درعوض وقتی که بهبود پیدا کنند ، از میزان فعال شدن وشدت عاطفه همراه آن ها کاسته می شود .همچنین مدت زمان فعال سازی آن ها درذهن نیز زیاد به طول نمی انجامد .پس از بهبود طرحواره ها ،افراد به محرکهای برانگیزاننده طرحواره ها به شیوه ای سالم پاسخ میدهد ،دوستان مطلوب تری انتخاب میکند ونگرش آن ها نسبت به خودشان مثبت تر می شود(یانگ ،گلوسکو ویشار ،۲۰۰۳، به نقل از حمید پور واندوز ،۱۳۸۶).
طرحواره های شرطی در مقابل طرحواره های غیرشرطی
درابتدا تصور میکردیم که تفاوت اصلی بین طرحواره های ناسازگار اولیه ومفروضه های زیر بنایی نظریه بک،درغیر شرطی بودن طرحواره ها وشرطی بودن مفروضه های زیربنایی است (بک ،راش ،۱۹۷۹).اما درحال حاضر به این نتیجه رسیدیم که برخی از طرحواره ها ،شرطی وبرخی دیگر ،غیر شرطی هستند .به طور کلی ،طرحواره هایی که دراوایل سیر تحول انسان شکل می گیرند واغلب در محور ساختار شناختی قرار دارند ،باورهایی غیر شرطی درباره ی خود ودیگران هستند. طرحواره هایی که بعداًدر سیر تحول شکل می گیرند، شرطی اند (یانگ ،گلوسکو ویشار ،۲۰۰۳) طرحواره های غیر شرطی ، هیچ گونه راه گریزی برای بیمار باقی نمی گذارند. یعنی مهم نیست که فرد چه کاری انجام میدهد، زیرا درهر صورت نتیجه یکی است: فرد بی کفایت ،نالایق ،دوست نداشتنی ،بدبخت ودرمعرض خطر وبدخواهد بود وهیچ چیزی نمی تواند آن را تغییر بدهد.طرحواره ،تمام اتفاقات دوران کودکی را بدون هیچ گونه انتخابی از سوی کودک ،درخود خلاصه میکند ؛دقیقا به همین سادگی .اما طرحواه های شرطی ،روزنه ی امیدی برای فرد فراهم میکنند .به طوری که فرد احساس میکند توانایی تغییر نتیجه رادارد . او میتواند اطاعت کند ، به دنبال تأیید دیگران باشد ، ایثار گری کند ،هیجان ها بازداری نماید وبا انجام این کارها ،شاید حتی الامکان بتواند به طور موقت از وقوع نتایج منفی جلو گیری کند (یانگ ،گلوسکو ویشار ،۲۰۰۳ ).
طرحواره های شرطی معمولاًوقتی شکل می گیرند که فرد میخواهد از شر طرحواره های غیر شرطی رها شود .در این قبیل موارد ،طرحواره های شرطی ،«ثانویه» هستند.جایگاه طرحواره های شرطی درساختار شناختی ،همیشه بعد از طرحواره های مرکزی (طرحواره های غیر شرطی )است .فرد تنها برای مدت کوتاه میتواند خودرا پشت طرحواره های شرطی پنهان کند،ولی بالاخره مجبور می شود با واقعیت طرحواره های مرکزی روبه رو شود(یانگ ،گلوسکو ویشار،۲۰۰۳).
بیولوژی طرحواره های ناسازگار اولیه
در این بخش ، طرحواره ها را از دیدگاه بیولوژیکی بررسی میکنیم .این دیدگاه ،بر اساس پژوهشهای انجام شده درحوزه هیجان وبیولوژی مغز مطرح شده است. همچنین برفرضیه هایی تأکید میکنیم که راجع به سازوکارهای احتمالی شکل گیری وتغییر طرحواره مطرح شده اند .هنوز پژوهشی انجام نشده است که صحت وسقم این فرضیهها را آزمون کند .پژوهش های اخیر به این نکته اشاره میکنند که تنها یک سیستم هیجانی در مغز وجود ندارد ،بلکه چندین سیستم وجود دارد (لدو[۲۱] ،۱۹۹۶).هیجانهای مختلف وجود دارند که درگیر مکانیسم های حیاتی هستند -پاسخ به خطر ،جستجوی غذا،رابطه جنسی ،مراقبت از فرزندان،پیوندهای عاطفی اجتماعی – و به نظر میرسد که هریک ازآنهاتوسط شبکه ی مغزی منحصر به فردی، واسطه مندی می شوندکه تاکیددراین بخش برشبکه مغزی مرتبط با شرطی شدن ترس وحوادث آسیب زا است (یانگ ،گلوسکو ویشار ،۲۰۱۱، حمید پور واندوز ،۱۳۹۰).
سیستم های مغزی درگیر درشرطی شدن ترس وحوادث آسیب زا