مقام اقبال نزد اندیشمندان ایران اسلامی
اقبال اندیشمندی شناخته شده است و این شناخت محدود به مرزهای کشورهایی جون هند و پاکستان نیست، بلکه بسیاری از اندیشمندان جهان اسلام، نسبت به آراء و افکار او آگاهی دارند. دلیل آشنایی اندیشمندان و فلاسفۀ جهان اسلام از آراء اقبال لاهوری این است که وی سعی کرده، تا نسخه ای تقریباً کامل را برای رسیدن آدمی به کمال انسانی و قرب الهی را با بهره گرفتن از منابع غنی و اصیل اسلامی ارائه دهد. به دلایل بسیاری که یکی از آنها نگاه جهان شمول و جامع او به مسائل است، اندیشه های او مورد اعتناء و با استقبال رو به رو شده است، به گونه ای که علماء و اندیشمندان بزرگی، ضمن خواندن آثار این متفکّر بزرگ، دست به قلم برده، و به سایر افراد، مطالعه آثار وی را توصیه کرده اند. از جملۀ این افراد می توان از سید علی خامنه ای، عبدالحسین زرّین کوب و محمد ریاض نام برد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مقام اقبال نزد آیت الله خامنه ای
این عالم برجستۀ جهان اسلام معتقد است که، مسلمانان به ویژه ایرانیان، خیلی دیر با اقبال آشنا شدند و هر کسی که با افکار این متفکّر دلسوز آشنا شود، راه خود را بهتر و روشن تر می پیماید. ایشان در مقدّمه ی کتاب کلّیات اقبال لاهوری می نویسد:« اقبال از شخصیت های برجستۀ تاریخ اسلام است و چندان عمیق و متعالی که نمی توان تنها بر یکی از خصوصیت های او و ابعاد زندگی اش تکیه کرد و او را در آن بُعد و به آن خصوصیت ستود. اگر ما فقط اکتفا کنیم به این که بگوییم اقبال یک فیلسوف است و یک عالِم است، حق او را ادا نکرده ایم. اقبال بی شک یک شاعر بزرگ است و از بزرگان شعر به حساب می آید، شعر اُردوی اقبال را متخصصان زبان و ادبیات اُردو می گویند: بهترین است. شعر فارسی اقبال هم، به نظر من از معجزات شعر است. ما غیر پارسیِ پارسی گوی در تاریخ ادبیات مان زیاد داریم، امّا هیچ یک را نمی توان نشان داد که در گفتن شعر فارسی، خصوصیات اقبال را داشته باشند. اقبال در هیچ مدرسه ای از مدارس دوران کودکی و جوانی، فارسی را یاد نگرفته بود و در خانه ی پدری اردو حرف می زد، و لذا فارسی را فقط به این جهت که احساس می کرد معارف و مضامین ذهنی اش در ظرف زبان اُردو نمی گنجد، انتخاب کرد و به فارسی اُنس گرفت. بعضی از مضامین اقبال را که او در یک بیت گنجانده است، اگر انسان بخواهد با زبان نثر بیان کند، نمی تواند و مدّتی باید زحمت بکشیم تا یک بیت را که او به آسانی بیان کرده است، به فارسی و به نثر که به زبان خودمان هم هست در بیاوریم و بیان کنیم. اقبال مصلح و آزادی خواه بزرگی است و با این که مقام و مرتبت اقبال در آزادی خواهی و اصلاح اجتماعی بسیار مهم است، نمی توان فقط اقبال را یک مصلح اجتماعی خواند، چون در همین شبه قارّه از معاصرین اقبال کسانی اعم از هندو و مسلمان جزو مصلحان اجتماعی به حساب می آیند، که اغلب شان را می شناسیم و آثارشان موجود و مبارزات شان معلوم است. در میان خود مسلمان ها، شخصیت های برجسته ای مثل مولانا ابوالکلام آزاد، مولانا محمّد علی، مولانا شوکت علی، مرحوم قائد اعظم(محمدعلی جناح) و دیگران وجود داشته اند، که حدود عمرشان هم تقریباً با اقبال همسان بوده و از یک نسل و یک دوره و جزو آزادی خواهان و مبارزان بودند؛ امّا اقبال از همۀ اینها بزرگ تر است و عظمت کار اقبال با هیچ یک از آنها قابل مقایسه نیست. اقبال متعلّق به ما، و متعلّق به این ملّت و این کشور است، همان طور که اقبال اشتیاق به مردم ایران را اظهار می کند و می گوید:
چون چراغ لاله می سوزم در خیابان شما می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند |
ای جوانان عجم، جان من و جان شما دیده ام از روزن دیوار زندان شما (اقبال لاهوری، ۱۳۸۲: ۸-۱۳). |
مقام اقبال نزد عبدالحسین زرّین کوب
عبدالحسین زرّین کوب، ادیب نامدار ایران اسلامی نیز، در مورد اقبال لاهوری با عنوان اقبال شاعر شرق، چنین می نویسد:« گوته و هوگو، دو شاعر نامدار فرنگ در روزگار خویش، کوشیدند تا دریچه ای از شرق، از جهانی که قلمرو اسلام بود، بر روی اُروپا بگشایند، دیوان شرق و غرب[۳] گوته، و مجموعۀ شرقیات[۴] هوگو چنین دریچه هایی بود. امّا شیشه های رنگین این دریچه ها از غبار احلام و اوهام شاعرانه تیره گشته بود، و نور گرم و دل نواز شرق از ورای آنها، به اُروپایی که در تب و هذیان رمانتیسم می سوخت، نتافت. سال ها بعد محمد اقبال- شاعر مسلمان لاهور- بود که این دریچه را باز گشود. دریچه ای که شرق واقعی، شرق مسلمان را روشن و بی ابهام، خالی از غبار اغراض و اوهام، با درخشندگی ها و کدورت هایش به دنیا نشان داد، امّا این دریچه تنها پیام مشرق او نیست، تمام آثار اوست. شرقی هم که او توصیف می کند، شرق راستین است، شرقی که فقر و ظلم و جهل، آن را از پا درآورده است، و با این همه، نه شعلۀ حیات آن خاموش شدنی است، نه فروغ فکر و حکمت آن فراموش شدنی. تجدید حیات آن هم در اندیشۀ وی، به اکسیر مارکس و لنین حاجت ندارد، اراده می خواهد و حرکت. دقّت و موشکافی او در طرح و بحث مسائل فلسفی و عصری، در گفت و شنودهایی که شاعر با اشباح و سایه های دنیای ماوراء گور، آن هم در افلاک برین دارد، در بعضی موارد درخشندگی و جلوه ای بی مانند دارد، و گاه از شدّت تندی و گستاخی، محیط گرم بهشت روحانی رساله الغفران معری را به خاطر می آورد. در راه وحدت مسلمانان که هدف عمدۀ او بود، سعی بسیار ورزید. در کابل، در حجاز، در فلسطین، و در هر جا که رفت، کوشید تا مسلمانان را به ترک اختلاف بخواند و به وحدت بکشاند. همه جای نیز سرگرم شاعری بود، حتّی در سال ۱۹۳۸ که در دنبال بیماری طولانی با آرامشی روحانی، چشم از جهان فروبست، سرود فارسی به لب داشت:
سرود رفته بازآید؟ که ناید سر آمد روزگار این فقیری |
نسیمی از حجاز آید که ناید دگر دانای راز آید که ناید |
اندیشۀ ایجاد کشوری واحد را- از همۀ مسلمانان هند- تبلیغ کرد، و عبث نیست که او را معمار پاکستان خوانده اند. در واقع وی این نکته را به سالِ ۱۹۳۰ در یک جلسۀ رسمی که نمایندگان مسلمانان تمام هند در آن جا حاضر بودند، به شرح بیان نمود. چنان که در مثنوی رموز بی خودی هم آن را با تعبیر شاعرانه پرورده بود. اوّلین مجموعۀ دیوان فارسی او، اسرار خودی است که در گیر و دار جنگ جهانی اوّل نشر یافت، و نیکلسون آن را به انگلیسی ترجمه کرد. نشر این کتاب غوغایی برانگیخت و سخنانی که شاعردر نکوهش درویشی و بی قیدی و قلندری در آن گفته بود، مایۀ نارضایی ها گشت. در فلسفه که شرحش در اسرار خودی آمده است و مبتنی بر شناخت و پرورش خودی است، شاعر ضرورت خودآگاهی و شعور به حیات و ارزش آن را توصیه می کند(همان منبع، ۴۰-۳۲).
مقام اقبال در نظر دکتر شریعتی
شریعتی، اقبال را به عنوان دانشمندی می داند که به تمامی ابعاد توجّه داشت. به قضایا تک بُعدی نمی نگریست. علّامه ای که هم به دین توجّه دارد و هم به دنیا، هم به حس و عقل توجّه دارد و هم به باطن و عشق. او در مجموعه سخنرانی های خود در مورد اقبال که در کتابی تحت عنوان « ما و اقبال » به چاپ رسیده است معتقد است:"«اقبال مردیست که در عین حال نه مانند غرب، علم را عامل کافی برای نجات بشری و تکامل و رفع رنج های او بداند، و نه مانند فلاسفه ای است که اقتصاد و تأمین نیازهای انسانی را معرّفی کند … نه، اقبال با مکتب خویش و اساساً با هستی خود نشان می دهد که اندیشه ای که به آن وابستگی دارد، یعنی اسلام، اندیشه ایست که در عین حال که به دنیا و نیازهای مادّی بشر سخت توجّه کرده است، امّا باز دلی به آدمی می بخشد که به قول خودش: زیباترین حالات زندگی را در شوق ها و تأمّل های سپیده دم و صبحگاه می بیند"(شریعتی،۱۳۸۴: ۴۴). وی در مورد اندیشه، شخصیت و منشِ والایِ اقبال چنین سخن می داند:"بزرگ ترین اعلام اقبال به بشریت این است که: دلی مانند عیسی داشته باشید، اندیشه ای مانند سقراط و دستی مانند دست قیصر، امّا در یک انسان، در یک موجود بشری، بر اساس یک روح و برای رسیدن به یک هدف. یعنی خود اقبال: مردی که هم بیداری سیاسی زمان خود را در اوج خود داشت (به طوری که بعضی او را فقط یک چهرۀ سیاسی و یک رهبر آزادی ملّی و ضدّ استعماری در قرن بیستم می دانند) و هم در اندیشیدن فلسفی و علمی به پایه ای بود که در غرب امروز، او را یک متفکّر و فیلسوف معاصر می دانند، در ردیف برگسون و در تاریخ اسلام در ردیف غزالی. در عین حال مردی که ما او را به عنوان یک مصلح جامعۀ اسلامی می دانیم و می نامیم، که به وضع جامع بشری و اسلامی و جامعه ای که خودش در آن زندگی می کند، می اندیشد و برای نجات و بیداری و آزادیش جهاد می کند"(همان منبع، ۴۵). شریعتی، اقبال را فردی متعهّد و ملتزم به دین اسلام می داند، که هیچ گاه تک بُعدی فکر نکرد و در فروعات و جزئیات غرق نشد. وی در مورد استقلال فکریِ اقبال و شخصیّت علمی وی چنین می گوید:"بزرگ مردی که یک بُعدی نشده، تجزیه نشده، مسلمانی که یک جنبه ای و یک جانبه نشده. یعنی مسلمان تمام. اقبال رفت به اُروپا و به عنوان یک فیلسوف در اُروپا تجلّی کرد و مکتب های فلسفی اُروپا را شناخت و شناساند، و همه اقرار کردند که یک فیلسوف قرن بیستم است، امّا تسلیم غرب نشد، غرب را تسخیر کرد، و با یک اندیشۀ انتقادی و یک قدرت انتخاب در قرن بیستم و در تمدّن غربی زیست"(همان منبع، ۴۶).
نسبت دین[۵] و سیاست[۶] در اندیشه اقبال
غرب در نگاه اقبال مجموعه ای است که همه ی اجزای ان در کل واحدی گِرد هم می آیند. این کل واحد همان تفکّر اومانیستی است که بنیاد تمدّن غربی محسوب می شود. اندیشه ی اومانیسم در غرب، آثار و نتایجی را به بار آورده است که از جمله ی آنها می توان، به جدایی دین از سیاست اشاره کرد. اقبال تقلیدِ محض مشرقیان، علی الخصوص مسلمانان را در رابطه با جدایی دین و سیاست، بسیار تأسّف برانگیز می خواند و آنها را به بازنگری در آراء و اصلاح افکار فرا می خواند. وی این مسلمانان را از خود بیگانه دانسته و آنها را به تلاش برای شناختنِ فرهنگِ خودی فرا می خواند. اقبال جدا دانستن دین از سیاست را ناشی از تلقّی نادرستِ از اندیشۀ جدایی روح و بدنِ دکارتی می داند. وی مسلمانان ترک تبار را نمونۀ بارزِ این اندیشه در جهان اسلام می داند و آنها را از این تفکّر مقلّدانه نهی می کند.
بدن را تا فرنگ از تن جدا دید کلیسا سبحه ی پطرس شمارد خِرَد را با دِلِ خود همسفر کن به تقلید فرنگ از خود رمیدند جهانِ چند و چون زیر نگین کن ولیکن حکمت دیگر بیاموز مقام تو برون از روزگار است |
نگاهش مُلک و دین را هم دو تا دید که او با حاکمی کاری ندارد یکی بر ملّت ترکان نظر کن |