مبحث دوم: تئوری عدم مالکیت
دومین نظریه ای که در حقوق آمریکا متابعت میشود، نظریه «عدم مالکیت» است. به موجب این نظریه نفت و گاز تا زمانی که در زیر زمین پنهان است مالکی ندارد. اما به محض اینکه شخصی آن را حیازت نموده و به سطح زمین برساند، مالک نفت استحصال شده خواهد شد. در ادامه به توضیح بیشتر این تئوری میپردازیم.
گفتار اول: بیان تئوری
یکی دیگر از تئوریهای مالکیت بر نفت و گاز در حقوق آمریکا، تئوری «عدم مالکیت»[۱۸۳] است. نظریه مذکور مبتنی بر مفهوم منفعت قابل تحصیل[۱۸۴] میباشد.[۱۸۵] مطابق این تئوری که در حقوق آمریکا رواج دارد، هیچ مالکیتی بر معادن و منابع زیرزمینی از جمله نفت و گاز وجود ندارد و در واقع مالکیت به محض برداشت مواد معدنی واقع در اعماق زمین حادث میگردد. به بیان دیگر نفت و گازی که در اعماق زمین موجود هستند، مالکی ندارند و چنانچه کسی آن را اکتشاف و استخراج کرده و مورد بهرهبرداری قرار دهد، این شخص به عنوان مالک شناخته خواهد شد. البته نکته مهمی که باید به توضیحات این تئوری اضافه کرد این است که، مالک زمینی که زیر سطح آن زمین منابع نفت و گاز موجود میباشد، دارای حق انحصاری اکتشاف، توسعه و تولید است؛[۱۸۶] یعنی مطابق این نظریه در صورتی که حفاری انجام شود و نفت و گاز در دهانه چاه قرار بگیرد، به مالکیت قطعی صاحب زمین در خواهد آمد.[۱۸۷] لذا میتوان گفت در تئوری عدم مالکیت مالک زمین، نوعی مالکیت متزلزل نسبت به نفت و گاز موجود در اعماق آن زمین دارا است، که این مالکیت متزلزل با استخراج و تصرف در مواد معدنی به مالکیت قطعی تبدیل میگردد. به عنوان مثال: «در قضیه وست مورلند[۱۸۸] دادگاه اعلام کرد که مالکیت زمین ضرورتا متضمن بر مالکیت بر نفت زیر آن نیست؛ بنابرین، چنانچه حفاری به یک مخزن مشترک منتهی شود، نفت استحصالی مال کسی خواهد بود که آن را تولید کردهاست.»[۱۸۹] توضیح اینکه میتوان گفت در نظریه عدم مالکیت این مطلب امری ذاتی است که مالکیت نفت و گاز در ایالتهایی که از این نظریه تبعیت میکنند، تنها بواسطه استخراج و تصرف نفت و گاز میتواند به دست آید.[۱۹۰] البته همانطورکه بیان گردید، این تئوری حق انحصاری اکتشاف، حفاری و تولید را برای مالک زمین در نظر گرفته است. در آمریکا از این نظریه اغلب در ایالتهای اوکلاهوما، لوئیزیانا، کالیفرنیا و وایومینگ، بعلاوه چندین ایالت دیگر که کمتر نفتخیز میباشند، پیروی میگردد.[۱۹۱]
افزون بر آنچه گذشت باید متذکر شویم که در اینجا نیز همانند تئوری مالکیت در محل، قاعده حیازت[۱۹۲] را میتوان جزئی از نظریه عدم مالکیت دانست. چرا که به موجب این نظریه هر کسی که از منابع نفت و گاز برداشت کند، مالک نفت و گاز استخراج شده خواهد بود. البته در مورد وجه تمایز بین تئوری عدم مالکیت و قاعده حیازت میتوان گفت که، قاعده حیازت ابتدائاً هیچ گونه حقی برای مالک زمین یا حیازت کننده در نظر نگرفته است در حالی که در تئوری عدم مالکیت، مالک زمین ابتدائاً از حق انحصاری اکتشاف، حفاری، توسعه و تولید برخوردار خواهد بود.
نکته دیگر اینکه قاعده حیازت که حقوقدانان از آن به قاعده «تصرف» نیز تعبیر کردهاند،[۱۹۳] به عنوان یک قاعده حقوقی، در عین حال که غیر عادی است، معمول میباشد. در دوره های اولیه اعمال قاعده حیازت، دادگاهها گرایش زیادی به اجرای خالص آن داشتند و استفاده از هر وسیلهای را برای حیازت در ملک یا زمین اجارهای توسط مستأجر یا مالک مجاز میدانستند و در صورت ایجاد برخی مشکلات برای همسایگان از کالبد شکافی قصد و هدف حیازتکننده به نفع اجرای قاعده خودداری میکردند.[۱۹۴] نخستین دادگاهها در مواجهه با مشکلاتی مانند شرکت پیپلز گس علیه تینر[۱۹۵]، قاعده تصرف را به قانون جنگل تشبیه کردند. دادگاه چنین رأی داد که صاحب حقوق نفت و گاز تا زمانی که نفت یا گاز با تصرف در چاه مهار نشده باشد، مالک آن ها نیست.[۱۹۶] یعنی تا زمانی که نفت و گاز حیازت نشود، مالکیتی به وجود نخواهد آمد.
البته ذکر این مطلب خالی از لطف نیست که تئوری عدم مالکیت در حقوق آمریکا، شبیه تئوری مشترکات عمومی به معنای مباحات در فقه امامیه (که اتفاقا نظر مشهور در فقه است)، میباشد. در واقع در هر دو نظریه، مالک نفت و گاز، با حیازت مواد نفتی معین میشود. البته همان تفاوتی که در مورد قاعده حیازت در حقوق آمریکا و تئوری عدم مالکیت بیان گردید نیز بین دو تئوری مباحات و عدم مالکیت وجود دارد. در تئوری مباحات مالک زمین، هیچگونه حقی نسبت نفت موجود در زیر آن زمین ندارد، در حالی که در تئوری عدم مالکیت، مالک زمین دارای حق انحصاری اکتشاف، تولید و توسعه میباشد.
گفتار دوم: تمایزات تئوریهای رایج در حقوق آمریکا (تئوری مالکیت در محل و تئوری عدم مالکیت)
تئوری مالکیت بر نفت و گاز در یک ایالت خاص، به طور حتم تعیینکننده ماهیت حقوقی است که برای مالک نفت و گاز موجود در اعماق زمین در نظر گرفته میشود. در واقع اینکه کدام تئوری قابل اجرا باشد، میتواند در موقعیتهای خاص سرنوشت ساز باشد و منجر به تغییر رأی دادگاهها گردد. لذا ما در اینجا به دو مورد از مهمترین تفاوتهای تئوری «مالکیت در محل» و تئوری «عدم مالکیت» اشاره میکنیم:
الف) شناسایی یا عدم شناسایی حق برای مالک زمین
اهمیت اصلی تئوری مالکیت پذیرفته شده در یک ایالت، شناسایی یا عدم شناسایی حقی برای مالک فعلی زمین در معدن نفت و گازی که در این زمین کشف شده است، میباشد.[۱۹۷] به عبارت دیگر مهمترین اهمیتی که میتوان برای متابعت از تئوری مالکیت در محل یا تئوری عدم مالکیت در یک ایالت بیان کرد، این است که تعیین میگردد مالک فعلی زمین، حق مالکیتی در نفت و گازی که در اعماق آن زمین موجود میباشد، دارا است یا خیر. در واقع وجود یا عدم وجود این حق مالکیت برای مالک فعلی زمین، به تئوری قبول شده در ایالت، بستگی دارد. توضیح اینکه ممکن است طبق اصول مثلا تئوری مالکیت در محل، شخصی که مالک فعلی زمین است، مالک نفت و گاز موجود در زیرزمین نیز باشد لکن طبق اصول تئوری عدم مالکیت این شخص حقی در مورد مالکیت نفت و گاز موجود در اعماق زمینش نداشته باشد و شخص دیگری مالکیت داشته باشد. لذا برگزیدن یکی از این دو تئوری در یک ایالت، قطع به یقین ثمرههایی از قبیل شناسایی حق مالکیت مالک فعلی زمین در نفت و گاز موجود در آن زمین، خواهد داشت.
ب) مادی و معنوی بودن تئوریهای مالکیت در محل و عدم مالکیت