رویکرد هیجان مدار: بر اساس این دیدگاه تعارض در زندگی زناشویی زمانی اتفاق می افتد که همسران قادر به ارضای نیازهای دلبستگی یکدیگر برای ایمنی، امنیت و رضایت نیستند. به عبارت دیگر روابط زناشویی آشفته، نشان دهنده ی شکست زوجین در برقراری رابطه ی همراه با الگوی دلبستگی ایمن است. این گونه همسران در برآوردن نیاز های دلبستگی یکدیگر، به پاسخ های هیجانی مثل ترس، نگرانی، ناامیدی، صدمه ی عاطفی و آسیب پذیری دچار میشوند. این پاسخ های عاطفی اولیه به طور کامل بیان نشده و تبدیل به پاسخ های هیجان ثانوی مانند خشم، خصومت، انتقام جویی یا احساس گناه مفرط می شود(کار،۱۹۵۷، ترجمه تبریزی ۱۳۸۴).
رویکرد تجربه نگر: ویتاکر معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هم از بعد فرایندی مورد توجه قرار میگیرد. از لحاظ ساختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر، باعث عملکرد ناسازگار خرده نظام ها، تبانی های مخرب، انعطاف ناپذیری نقش ها و جدایی نسل ها از هم گردند.مشکلات مربوط به فرایند میتوانند موجب فروپاشی مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمیت، دلبستگی یا اعتماد از بین برود (گلدنبرگ،۱۹۹۲،ترجمه برواتی و همکاران ۱۳۸۲).
واکنش های هیجانی:
هیجان ها بسیار پیچیده تر از آن هستند که ابتدا به چشم می خورند. در نگاه اول ، همگی هیجان ها را به عنوان احساس می شناسیم ، ما شادی و ترس را می شناسیم زیرا جنبه احساسی آن ها طبق تجربه ما خیلی بارز هستند. اما به همان صورتی که بینی بخشی از صورت است ، احساس ها نیز فقط جزئی از هیجان ها هستند. هیجان ها چند بعدی هستند. آن ها به صورت پدیدههای ذهنی ، زیستی، هدفمند و اجتماعی وجود دارند. هیجان ها تا اندازه ای احساس های ذهنی هستند مثل زمانی که عصبانی یا خوشحال هستیم. اما هیجان ها واکنش های زیستی نیز هستند، یعنی پاسخ دهنده های بسیج کننده انرژی که بدن را برای سازگار شدن با هر موقعیتی که فرد با آن مواجه شده ، آماده میکنند. هیجان ها هدفمند هم هستند، خیلی شبیه گرسنگی که هدف دارد. برای مثال خشم میل انگیزشی برای انجام دادن کاری مانند جنگیدن با دشمن یا اعتراض به بی عدالتی را در ما ایجاد میکند. هیجان ها پدیدههای اجتماعی نیز هستند، علایم قابل تشخیص چهره ای، ژستی و کلامی می فرستیم که دیگران را از کیفیت و شدت هیجان پذیری ما با خبر میکنند(ریو[۲۵]، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۵).
پل کلینجینا[۲۶] و آن کلینجینا[۲۷](۱۹۸۱) تعریفی را ارائه کردهاند که عناصر اصلی تعریف قبلی را شامل می شود. بر طبق این تعریف، هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی ، محیطی و فرایند های عصبی و هورمونی است. آن ها در تأیید این تعریف، معتقدند که هیجان ناشی از تجاربی عاطفی، مثل لذت یا ناراحتی است و باعث میشوند تا فرد تبیین های شناختی خلق کند، برای مثال علت ها را به خود یا محیط نسبت دهد. همچنین باعث انواع سازگاری های درونی مثل بالارفتن ضربان قلب می شود و رفتارهایی را فرا میخواند که اغلب، و نه همیشه، بیانی (خندیدن یا گریستن) هدفمند(کمک کردن یا اجتناب کردن) و انطباقی (حذف چیزی که تهدیدی بالقوه برای بقا محسوب می شود) هستند. بر اساس این تعریف، هیجان ناشی از فرایندهای زیست شناختی آموخته شده و شناختی است. دیگر عملکرد های مهم هیجان عبارت از رفتار پاداش دهنده و تنبیه کننده است. وقتی فرد هیجان بسیار مثبتی را تجربه میکند به احتمال زیاد به رفتارهایی می پردازد که موجب تولید مجدد آن هیجان شود. به همین صورت، وقتی فرد هیجانی بسیار منفی را تجربه میکند، از رفتارهایی که باعث بروز مجدد آن هیجان می شود، اجتناب میکند(فرانکن،۱۹۳۹،ترجمه شمس اسفند آباد،محمودی و امامی پور، ۱۳۸۴).
شناخت و هیجان:
وقتی رویداد یا عملی را تجربه میکنیم، دست به تفسیر موقعیت بر حسب هدف ها و بهزیستی خود نیز می زنیم(در مسابقه پیروز شدم و احساس شادی می کنم ) یا ( در امتحان موفق نشدم و افسرده ام ). این قبیل تفسیر ها، ارزیابی شناختی نامیده می شود. تفسیر موقعیت به ما کمک میکند تا نوع هیجان احساس شده و شدت آن را مشخص کنیم.ارزیابی شناختی میتواند نقش عمده ای نیز در تمایز هیجان ها داشته باشد. برخلاف برانگیختگی خود مختار، ارزیابی های ما چندان متنوع اند که میتوانند مبنای تمایز میان انواع گوناگون احساس هیجانی باشند، و علاوه بر آن سرعت فرایند ارزیابی احتمالا در حدی است که میتواند با سرعت بروز برخی از هیجان ها برابری کند. ارزیابی شناختی، غالبا به تنهایی میتواند کیفیت تجربه هیجانی را نیز تعیین کند(اتکینسون[۲۸] و همکاران،۲۰۰۰،ترجمه براهنی،۱۳۸۵).
انواع واکنش های هیجانی:
واکنش های هیجانی از دو دیدگاه زیستی و شناختی قابل بررسی است. دیدگاه زیستی معمولا روی چند هیجان اصلی تأکید دارد که حداقل دو یا سه و حداکثر ده تا هستند . نانسی استین بر ۴ هیجان شادی ، غم، خشم و ترس تأکید دارد، زیرا این هیجان ها واکنش به فعالیت های اساسی، چون موفقیت، شکست، ممانعت و بلاتکلیفی را منعکس میکنند. ایزارد[۲۹]، ده هیجان را بر اساس نظریه هیجان های متمایز خود معرفی میکند که شامل خشم ، ترس، اندوه، شادی، نفرت، تعجب، شرم، گناه، علاقه و حقارت میباشد. دیدگاه شناختی قاطعانه تأکید دارد که انسان ها خیلی بیشتر از دو یا ده هیجان که دیدگاه زیستی معرفی میکند، تجربه میکنند . نظریه پردازان شناختی میگویند البته درست است که تعداد محدودی مدار عصبی، جلوه های صورت ، واکنش های بدنی(مثل واکنش های جنگ و گریز) وجود دارد، اما چند هیجان مختلف میتوانند از یک واکنش زیستی ایجاد شوند. برای مثال یک پاسخ فیزیولوژیکی، مانند بالا رفتن سریع فشار خون، میتواند مبنای زیستی خشم و حسادت یا رشک باشد. از طرفی چون در این دیدگاه موقعیت ها را می توان بسیار متفاوت تعبیر کرد و از آن جایی که هیجان ها از ترکیب ارزیابی شناختی، زبان ، دانش شخصی، تاریخچه، جامعه پذیری و انتظارات فرهنگی به وجود میآید، انسان ها تعداد زیادی هیجان را تجربه میکنند(ریو، ترجمه سید محمدی،۱۳۸۵).
فرایند های مولد تعارض
فقدان گفتگو: در یک رابطه صمیمی عدم تبادل عقاید و احساسات، موقعیتی ویژه برای همسران ایجاد میکند که آن ها مجبور میشوند به نوعی این خلاهای ارتباطی را پر کنند اگر فقدان گفتگو ادامه یابد اعتماد سرکوب شده و هر دو فرد ممکن است مظنون و دفاعی شوند. فقدان رهبری مؤثر و تصمیم گیری : فقدان در مورد این که چه کسی در مقام مسئولیت و رهبری است و این که کارها چگونه باید پیش برود و انجام گیرد، میتواند منبع تعارض باشد به عنوان مثال اگر همسری در یک رابطه انتظار تصمیم گیری مشارکتی را داشته باشد و دیگری فردی قدرت طلب باشد، همسران مشغول کشمکش در مورد این مسئله میشوند و لذا تعارض شکل میگیرد (مارکمن[۳۰] و استانلی[۳۱] و بومبرگ[۳۲]، ۲۰۰۱).