= می تونه بر اساس تحولات فکری باشه یا بر اساس عواملی که باعث این تحول فکری شدن، یا روابطی که داشتین، یا شکستها، ناکامیها، چه میدونم تجربیات شاد یا غمگین، نقاط عطفی که / …
-
- من زندگیم بر مبنای تحولات فکری بوده.
= بله [= ادامه بدید]
-
-
-
- برای همین من زندگیم رو به دو قسمت میتونم تقسیم بکنم، به سه تا: یعنی قبل از دانشگاه، دو سال اول دانشگاه و چهار سال بعدش؛ یعنی دوسال کارشناسی و دو سال ارشدم.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
-
-
= میشه بپرسم دقیق بگین که چه سالی بوده؟
-
- من ورودی ۸۴ بودم. یعنی تا قبل سال ۸۴ میشه دورهی اول. بعدش ۸۵ و ۸۶ دو سال میانی میشه. بعد دوباره ۸۶ به بعدهم بقیهاش. بعد اون دورهای که قبل دانشگاهمه… الان یعنی توضیح بدم چهجوریه؟
= بله، در مورد هر کدوم از دوره ها توضیح بدین یعنی تقریبا توی ۱۰ دقیقه ، ۱۵ دقیقه همه دورههارو توضیح بدین هر کدوم از این دوره ها چهطوری پیش رفت.
-
- قبل دانشگاهم که فوق العاده مذهبی بودم قرآنم، نمازم، نماز شبم، نافلههام (خنده) همش کامل بود بعد اینکه کتابهای مذهبی هم میخوندم قرآنمم با معنی میخوندم، برام مهم بود، چون دوس نداشتم بیام از روی ظاهره چیز کنم، تا اینو تاثیر بدم تو زندهگیم و برای همین تو معنی قرآن و تفاسیرشون اینا همه رو میخوندم کامل، تو بحث امامت همه رو مطالعه کرده بودم کامل، یعنی با شناخت بود. اینجوری نبود که بدون شناخت باشه. فضایی که توش بودم یه فضای سنتی بود یه محیط بسته تر بود شهر ما یه شهر کوچیکیه به خاطر همون ساختارهایی که تو اجتماع بودن ساختارها تاثیر می ذاشتن ساختارهای اجتماعی خانوادگی رو دید من تاثیر می ذاشت. توی برهه هایی هم حتی می رفتم کلاسای قرآن، همه ی اینا رو یاد می گرفتم اینجوری نبود که اگر بعدا تحولی تو زندگیم رخ داده بر مبنای شناخت نباشه، یه دوره ای بوده شناختم کامل بوده ازون مباحث یه زندگی کاملن دینی داشتم؛ دینی بر مبنای شناخت. بعد خب حالا ساختارها هم تاثیر داشته چون خانواده ی من هم یه خانواده سنتی بودن، بابام، مامانم خانواده گستردهام همشون ساختارهای کاملن دینی داشتن، ذهنیت های دینی و سنتی، سنتیاش هم پررنگ بود. بعد که وارد دانشگاه شدم سال اولش خیلی درگیر بودم چون از اون فضا جدا شدم اومدم تو این فضا؛ تو دانشگاه الزهرا بودم و بیشتر از اینکه دانشگاه خودش تاثیر بذاره محیط تهران رو من تاثیر گذاشت… و اومدم این تناقض ها رو دیدم یه سری چالش ها تو ذهنم بود، بعد متناسب با رشتهام هم درگیر شدم با یه سری مباحث، مباحث جامعه شناختی مخصوصن. اینا باعث شد که تو ذهنم یه سری سوالات بهودجود اومد که چرا باید اینجوری باشه؟ که چرا من اونجوری بودم؟ الان خودم حق انتخاب دارم. دو سال اولم رو خیلی در گیر این مسائل بودم که آیا واقعن بر مبنای شناخت بودن؟ حالا من میخوام تحول ایجاد کنم تو این حوزه ها یا نه؟ ولی دو سال بعدش رو دیگه… اولش با کتابهای «شریعتی» شروع شد؛ شریعتی خیلی برای جهش اولیه من تاثیر داشت، اون یه سری سوالها تو ذهن من ایجاد کرد بعد باعث شد کم کم ذهنم ساختارش به هم ریخت کامل. بعد دو سال بعدش رو مطالعه کردم رفتم کلاس های جامعه شناسی تو دانشگاه خودمون، کلاسهای دکتر موسوی دکتر گودرزی. آقای دکتر گودرزی خیلی تاثیر گذاشتن رو من، یه استاد دیگه داشتم آقای دکتر منادی باهاشون جامعه شناسی آموزش پرورش داشتیم ایشون هم خیلی رو ذهن من تاثیر گذاشتن برای اینکه ذهن من رو پرسشگر بار آوردن و پرورش دادن تو این دو سال. ترم ۵ بودم باهاشون داشتم. ترم ۷ و ۸ هم رفتم کلاسهای دکتر گودرزی، یه سری کلاس های محض داشتن، اونها رو شرکت کردم. بعد دیگه تحول من از اونجا شروع شد. بعد خودم کتابهای متفاوت خوندم بعد دیدم که بود و نبود دین تو زندگیم به جز اینکه یه آرامشی بهم بده که یه منبع قدرتی هست که تو مواقعی که دچار عجز و ناتوانی میشم هیچ تاثیری تو زندگی من نداره. این شد که تصمیم گرفتم دین رو کنار بذارم و الان زندگی غیردینی دارم خیلی هم لذت می برم ازش. نه نمازم رو دارم نه قرآن، خدای خودم رو دارم. نه که بگم بهش اعتقاد دارم، می دونم که نیست، ولی دوس دارم که بدونم که هست! و این حس رو به خودم بدم دقیقن به همون دلیلی که گفتم: احساس می کنم یه منبع آرامشیه برام. بیشتر هم البته ته ذهنم یه منبعیه که بهم انرژی مثبت میده فقط وگرنه هیچ چیزی نیست برام؛ نه ترسی دارم نه هیچی. این دوره های فکری منه.
= حالا این منبعی که میگین؛ این منبع ماورایی که به شما این آرامش رو میده با علم به اینکه دروغینه و حالا اینکه میگین میدونم نیست یعنی وجود نداره، باز هم این آرامش رو به شما میده؟
-
- آره بازهم اون آرامش رو بهم می ده. چون می دونین چیه؟ من تفسیرم از خدا کائناته، آدم به کائنات هر چی انرژی مثبت بده انرژی مثبت دریافت می کنه. این خدای من “کائناته". من اگه بهشون انرژی مثبت بدم … یعنی یه جورایی قوت قلب بهم بده، این رو احساس کنم که هست پشتیبانم کائناته که پشتیبانمه. ولی درواقع خدامه، اسمش رو خدا می ذارم، وگرنه اون نیست، اون جاذبه ای که تو کائنات هست، بیشتر اون بحث تلقین و بحث جاذبه و این جور چیزا. وگرنه هر چی مثبت فکر کنی اتفاقهای مثبت برات می افته برات. خدا برام خارج این چهار چوب نیست
= بسیارخوب، پس تقربین زندگی شما به سه دوره تقسیم میشه: زندگی اولیه که یه زندهگی دینی مبتنی بر مطالعه و شناخته، تحت تاثیر ساختارها و باورداشتهای خانوادگی. یه دوره ی شکگرایی دو ساله که در دانشگاه تحت تاثیر محیط دانشگاه و شاید محیط همسالان / …
-
- بیشتر اساتید
= … / اساتید شکل گرفته و دوره ی سوم که الان درش هستید دوره ایه که دوباره به یه ثباتی رسیدین، یه زندگی غیر دینی.
-
- آره غیر دینیه.
= اما الهیاتی.
-
- نه الهیاتی نیست
= الهیاتی از این حیث که شما به یه منبع متعالی ماورایی باور دارید.
-
- ولی اون منبع خدا نیست! دارم می گم من اسمش رو میذارم خدا، ولی خدا نیست، یه منبع، چهجوری بگم بحثهای انرژی، شایدم نمی دونم اسمش رو چی بگم.
= پس به یک انرژی ماورایی معتقد هستید؟
-
- اینکه تو هر چی بدی، یعنی هر چی انرژی مثبت بدی به کائنات به خودت بر می گرده. بیشتر انرژی خودمه تا اونای دیگه، میدونید، نمی دونم اسمشو چی میشه گذاشت [مکث]، من نمی گم اون دنیایی هست. من نمی گم که الان من دارم به سمت اون می رم… یه جورایی دارم تکامل پیدا می کنم… من می گم که خودم با خودمم. اون ذهن منه که زندگیمو جهت می ده اگه ذهن من مثبت باشه اتفاقای مثبت برام میافته. اگه ذهن من منفی باشه اتفاقای منفی برام میافته. ولی اینکه یه موجودی هست که من دارم به سمت اون میرم و دارم خودم رو براش روحانی می کنم، خودم را براش معنوی می کنم که به اون سمت برم، نه، من بیشتر به سمت اخلاقیات پیش میرم الان. یعنی فقط سعی می کنم تو زندگیم اخلاقیات حرف اول رو بزنه و تکاملم به سمت اخلاقیاته نه خدا یا یه نیروی خاص. فقط انسانیات اخلاقیات.
= پرسش بعدی من اینه که تاحالا روابطی داشتین که بررشد شما به عنوان یک شخص أثر گذار بوده باشه؟ حالا منظورم صرفن رابطه با اطرافیان نیست مثلن رابطه با یه شخصی از طریق کتابش، أثرش یا فیلمش شما باهاش آشنا شده باشین.
-
- تو زندگی فکری من کتابهای «شریعتی» تاثیر گذار بوده و [مکث] چرا، بودن اشخاصی، مثلن با بچه های ستاره دار در ارتباط بودم، اینا یه سری ذهنیت های خاص، آرمان ها شون تو زندگی من تاثیر گذاشت. تو زندگیم دیدم که آدمهایی هستند که یه سری آرمان ها دارن برا خودشون. حاضرن براش از جونشون مایه بذارن، اصلن زندگی من هم جهت گرفت یعنی احساس کردم که زندگی بدون آرمان معنی نداره و همین الان رشته ی خودم رو هم بر همین مبنا پایه گذاشتم؛ یه رشته ایه که خیلی به ضررم هست، خیلی به من آسیب می رسونه خیلی اعصاب منو خورد می کنه، ولی چون احساس می کنم یه آرمانی توشه؛ اینکه من باید یه قشری رو بهشون مدد برسونم اینا تاثیری بوده که من از آدمای دورو برم گرفتم دو تا از اساتیدم دکتر منادی خانم دکتر جمیله کدیور بودن. بعد از دوستانم بودن که روی من تاثیر گذاشتن، همین.
= حالا شبکه ی دوستی بوده یا یه سری افراد خاص؟
-
- یه افراد خاص بود که حالا تو یه کارای خاص یا اتفاقی سر راه من قرار گرفتن که من باهاشون آشنا شدم که تو زندگی من تاثیر گذاشتن آدمای گذرایی بودن که تو زندگی من تاثیر گذاشتن.
= در کدوم یه از این دوره ها این افراد بودن یا تاثیر گذاشتن تو این دوره های سه گانه ای که گفتید؟
-
- همش بعد دانشگام بود. روابط من بعد دانشگام خیلی گسترده تر شد. قبل اون روابطم محدود بود به آدمای مذهبی ولی بعد اون روابط من گسترده تر شد. ناخودآگاه به سمت فعالان مدنی ترک کشیده شدم، بچه هایی که تو جریان های سیاسی بودن، یه سری بچه های روشن فکر، روشن فکر که نه، بچه هایی بودن که یه تحولاتی تو فکریاتشون، تو ذهنیاتشون رخ داده بود من وقتی باهاشون چالش داشتم رو ذهن من هم تاثیر گذاشت.
= قبل ورود به دانشگاه اصلن یه همچین اشخاصی در زندگی شما وجود نداشتن؟