معرفتشناسی ایدهآلیسم ذهن مطلق مدام در حال تفکر است. ذهن جهان اصغر انسانی نسبت به ذهن مطلق محدود است ولی ذهن محدود یا ذهن فردی میتواند با ذهن مطلق ارتباط برقرارکند ودر آراء وافکار او که دارای معرفت کاملی است سهیم گردد(گوتگ،۱۳۸۰). حقیقت به وسیله خرد کشف می شود وذهن به اطلاعات کسب شده از راه حواس معنا می دهد(پور ظهیر، ۱۳۸۲). میگویند: از راه عقل وذهن میتوان به معرفت رسید. براین اساس آن را عقلگرایی نیز مینامیم (خلیلیشورینی، ۱۳۷۸).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
شناخت جهان را برای انسان امکان پذیر میدانند اما معتقدند که انسان قبل از ورود به این دنیا نسبت به جهان خارج از ذهن شناخت داشته است بنابراین آنان عقل، تفکر وپرورش قوای ذهنی انسان را ابزار اصلی شناخت میدانند(علوی، ۱۳۸۶). براساس تئوری توافق یا پیوستگی در مورد حقیقت معیار حقیقی بودن یک قضیه را توافق وسازگاری با دیگر قضایای ذهنی میشمارند (فراهانی،۱۳۸۴).
هدف عمده آموزش وپرورش ایدهآلیستی عبارت از تحریک متعلمان در جهت نیل به همذات سازی[۳] سرزندهتر وکاملتر خویش باذهن مطلق یا جهاناکبر است. در مورد هستی شناسی ایدهآلیسم آنها اولویت امور ذهنی، روحی وآرمانی را به عنوان مبنای واقعیت مورد تأیید قرار می دهند. ایدهآلیسم در تبیین عالم، واقعیت نهایی را ذهنی میانگارد و بیان میکنند که به طور قطع عالم در بردارنده حقایق روحی وعقلی است(گوتگ،۱۳۸۰). مبانی هستیشناسی ایدهآلیسم عبارتند از: واقعیت جهان ذاتاً روحی است وجهان مظهری از عقل واراده کاملاً عمومی است. ماهیت حقیقی انسان غیرمادی است وواقعیت انسان جزئی از روح کلی است. خداوند روح مطلق است (میرزامحمدی،۱۳۸۷).
به طورکلی ارزشها را در وجود خدا یا یک نیروی روحی غیر شخصی طبیعت میدانند وآنها را جاودانی وازلی میپندارند (شعاری نژاد ،۱۳۶۵). که در ساختار جهان موجودند واز نظم اساسی عالم حکایت میکنند. پس ارزشها واقعی، کلی وجهانشمول وپایدارند (علم الهدی، ۱۳۸۶). سه قضیه مطرحشان در ارزششناسی: ارزشها اساساً ریشه در هستی دارند، ارزشهای زندگی همانی است که هست، به این دلیل که اشخاص منفردی برای کسب آنها ولذت بردن از آنها وجود دارند (باتلر ،۱۳۸۷). چون ارزشها، عقاید یا میزانهای هستند که ساختار ونظم جهان را ارائه می دهند. بنابراین آنها ثابت، غیرقابل تغییر ومطلق میباشند (خلیلی شورینی، ۱۳۷۸). ارزشها در واقع هستند وذاتاً در ساختار جهان موجودند (گوتگ،۱۳۸۰) وتنها فهم انسان از ارزشهاست که تغییر مییابد (پورظهیر، ۱۳۸۲) وارزشهای اخلاقی عبارت است از: ذاتی بودن ارزش، ضرورت انجام کار نیک ،اطاعت از قوانین کلی اخلاقی، اراده وخواست نیک ،غایات واهداف اجتماعی ، جاودانگی جامعه آرمانی (باتلر، ۱۳۸۷).
«هدف آموزش وپرورش ترغیب دانش آموزان به حقیقتجویی است. اهداف جزئی آن عبارتند از: فرایند تعلیم وتربیت باید دانش آموزان را کمک کند تا استعدادهای بالقوه خود را شکوفا سازند. این مکتب انسان خوب را بر انسان با معلومات ترجیح میدهد وهدف آموزش وپرورش نیزتحقق ذات است»(فراهانی، ۱۳۸۴).
به معلم ومربی توجه زیادی دارند ومعتقدند مربی باید از نظر عقلی واخلاقی برتر و سرمشق محصلان باشد وبا راهنمایی او را به کمال برساند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). از طریق یاری دادن به شاگرد برای رسیدن به رشد ذهنی و روحی به وسیله قوای فزاینده استدلال خدمت میکند(پورظهیر،۱۳۸۲)، شخصی است که نقشهای گوناگونی را در مجموعهای از ارزشهای هماهنگ تلفیق داده است، باید برای متعلم احترام قایل شود، گزینش او کمال اهمیت را دارد (گوتگ، ۱۳۸۰)، باید از لحاظ معرفت وبینش انسانی برتر باشد، نیازها وتواناییهای محصلان را خوب بشناسد ودر ایجاد فرصتهای فعالیتهای اکتشافی، تحلیلی، ترکیبی و کاربرد معرفت ومعلومات در زندگی ورفتار برای دانش آموزان خلاقیت داشته باشند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵)، در فن خود استاد است وستایش واحترام شاگردان را جلب میکند، رفیق خصوصی هرکدام از شاگردان است، باید تمایل به یادگیری را در شاگردان بیدار نماید، در تکامل شخصیت آدمی همکار خدا باشد، سازماندهنده دموکراسیها باشد (سنجری، ۱۳۸۹)، به رشد خویشتن دانش آموزانش حساس باشد، نباید فقط آنچه را یاد گرفته، تدریس کند بلکه باید بینشهای نو کسب کند (باتلر، ۱۳۸۷)، بداند که در همه مواقع یادگیری در کنار شاگرد نیست پس او را برانگیزد که حتی در زمان عدم حضور او نیز یاد بگیرد (اوزمن و کراور، ۱۳۷۹).
آنها دیالکتیک بیقاعده را بر عمل واندیشه دانشآموزان بطور پیوسته در جهت خاص ترجیح میدهند(باتلر،۱۳۸۷). ساخت ومحیط کلاس درس باید طوری آماده شود که دانشآموزان فرصتهای فراوانی برای اندیشیدن پیدا کنند ودر ارزشیابیهای اخلاقی معیارهای درستی بکار ببرند وروشهای تدریس علاوه بر تشویق محصلان معرفتهای آموختههایشان را در حل مسائل اخلاقی واجتماعی مورد استفاده قرار دهند ونیز باید تشویق شوند که ارزشها وتمدن انسانی را بپذیرند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). پاک سرشت(۱۳۸۰) نیز به نقل از گوتگ روش تدریس آنها را روش دیالکتیک (گفت وشنود سقراطی ) میداند. خلیلی شورینی (۱۳۷۸) روش ایدهآلیستها را شامل: سخنرانی، سوا ل نمودن، بحث وگفتگو وتعامل با یادگیرندگان بیان مینماید. اوزمن وکراور (۱۳۷۵) هدف از روش سخنرانی را کمک به دانش پژوه برای درک اندیشه میداند. آنها معقتدند که روش های دیگر شامل: پروژه، فعالیتهای مکمل، تحقیق کتابخانهای وکار هنری نیز استفاده میگردد (اوزمن وکراور، ۱۳۷۹).
برنامه درسی براساس فکر یا فرض طبیعت روحی انسان تهیهوتنظیم می شود (شعاری نژاد،۱۳۶۵) که از مجموعهای از موضوعات فکری یا معارف تخصصی تشکیل مییابد که اساساً جنبه آرمانی ومفهومی دارند (گوتگ، ۱۳۸۰). بین مطالعات علوم انسانی وطبیعی تضادی نمی بینند وفهم کامل جهان را نیازمند هر دو میبینند(اوزمن وکراور، ۱۳۷۹)، بنابراین برنامه درسی شامل: ریاضیات وفیزیک، زیست شناسی، روان شناسی، ادبیات وهنر، دستورزبان وتاریخ میشمارند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵).
۲-۱-۱۱-۲ مکتب رئالیسم:
رئالیسم به لحاظ واژه شناسی از کلمه «رئال»[۴] گرفته شده است وخود مشتق از «رئالیس»[۵] میباشد. این کلمه نیز از واژه لاتین «ریس»[۶] آمده است که معنای شی وچیز واقعی است (اطاعت ورضائی، ۱۳۸۹). رئالیسم را در زبان فارسی به صورت «واقعگرایی» ترجمه کردند ومیتوان فلاسفه وصاحبنظران زیر را رئالیست (واقعگرا) دانست: ارسطو، آکویناس، برودی، کمنیوس، مور، وایتعهد، راسل، سانتایانا، بیکن، لاک، هربارت، اسپنسر، هیوم (علوی ،۱۳۸۶)
واصول این فلسفه عبارتند از: ۱- اصل استقلال: جهان خارج از ذهن ما وجوددارد. اگرچه انسانی نباشد که آن را درککند. ۲-اصل قابلیت شناسایی: جهان را آن چنان که هست میتوان شناخت (فراهانی ،۱۳۸۴).
شاخه های رئالیسم عبارتند از:۱-تعقلی: که خود به دو دسته تقسیم میشود. الف) دینی: توماس آکویناس ب) قدیمی: ارسطو ۲-طبیعی وعلمی: اسپنسر وهیوم ۴-جدید: وایتهد ۴- انتقادی: سانتایانا. که دو شاخه تعقلی وطبیعی بیشتر مطرحاند (علوی،۱۳۸۶). وجه اشتراک واقع گرایان تعقلی وطبیعی آن است که هر دو به پرورش حواس وعقل شاگردان در امر شناخت ورفع نیازهای جامعه به عنوان یکی از اهداف تعلیم وتربیت اهمیت قائلند ومعتقدند که کتاب های درسی باید در جهت رفع این نیازها طراحی گردند هردو گروه به دروس علوم انسانی، تجربی، فنی و… اهمیت قائل هستند در ضمن معلم محور میباشند. وجه تفاوت آنها عمدتاً در قسمت روش های تدریس به چشم میخورد (علوی ۱۳۸۶).
یادگیری کسب معرفت از طریق حواس آغاز شده وآن گاه با عقل نظم وسازمان مییابد (محمودنژاد ،۱۳۸۱) وشناسایی عبارت از داشتن علم نسبت به چیزی است (گوتگ،۱۳۸۰). آنها در معرفتشناسی خود تئوری مطابقت را مطرح میکنند (خلیلی شورینی، ۱۳۷۸). در معرفتشناسی دو دیدگاه وجود دارد: رئالیسم اخلاقی وآنتیویروس اخلاقی. در دیدگاه اول، استدلال وتوجیه در اخلاق امکان پذیر است و دیدگاه دوم بیان میکند در علم اخلاق استدلال امکان پذیر نیست وانسانها در اخلاق نمیتوانند به سود مدعیات خود دلیل بیاورند. نظریه مختار دیدگاه رئالیسم اخلاقی است (امید، ۱۳۸۸).
از نظر متافیزیکی جهان از جوهرهای واقعی ساختهشدهاست که این جوهرها خارج از ذهن انسان وجود دارند، دارای نظم وترتیب وبا یکدیگر در ارتباط هستند. که این قضیه نظریه استقلال نام دارد. جهان از خصوصیات واقعی که قابل اندازه گیری هستند، تشکیل شده ودنیای مادی یا اشیاء محسوس امور واقعی هستند ودرعالم خارج وجود دارند (خلیلی شورینی، ۱۳۷۸).
فیلسوفان این مکتب معتقدند که هر چیز سازگار با طبیعت، ارزشدار است و معیارهای ارزش به وسیله عمل عقل تعیین میشوند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). با توجه به اینکه ارزشها وجودی مستقل در جهان دارند، وظیفه انسانهاست تا جهان فیزیکی را از طریق عقل بشناسند(محمود نژاد ،۱۳۸۱).ارزششناسی رئالیسم از اعتقاد او به دنیای مادی وقانون طبیعی سرچشمه میگیرد وانسان رفتار اخلاقی را از طریق سازگارشدن با محیط، با بهره گرفتن از معرفت خود درباره قوانین طبیعی حاکم بر جهان وبنیادکننده رفتار انسان بر روی معیارهای اخلاقی مطلق، کسب میکند (پورظهیر، ۱۳۸۲). واقعگرایانتعقلی معتقد به ارزشهای ثابت ومطلق هستند، یعنی آن که ارزشهایی وجود دارند که به علت انطباق با طبیعت انسان برای تمامی انسانها ارزش محسوب میشوند (علوی،۱۳۸۶).
به نظر برودی هدف تعلیم وتربیت، زندگی خوب است که به خودفرمانی، خود شکوفایی وخود سامانی میانجامد (گوتگ،۱۳۸۰). هدف از آموزش وپرورش هدایت یادگیرنده برای شناخت جهانی که در آن زندگی میکند است، که بتواند بر واقعیتها تسلط یابد وبه بهترین شکل خود را با مجموعهای از عناصر مادی وانسانی سازگارکند (پورظهیر، ۱۳۸۲).مدرسه نهادی اجتماعی است ووظیفه آن در درجه نخست وظیفهای عقلانی است. هرچند وظایف تفریحی، گروهی واجتماعی ایفا میکند (گوتگ، ۱۳۸۰).
با توجه به تقسیم شدن رئالیسم به چهار شاخه مختلف باید گفت که آنها برای معلم وظایفی را در نظر گرفته که علیرغم تفاوت ظاهری در اصول ومبانی واهداف مشترک میباشند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). معلم که در زمینه ماده درسی وروش تدریس دارای دانش مهارت است، پرورشکاری حرفهای است. معلمان باید هم در زمینه هنرها وهم علوم لیبرال از تعلیم و تربیتی همگانی برخوردار شده و درتربیت دانش آموزان متخصص باشند. در مفهوم رئالیسم خداباورانه هنر معلمی شامل تلفیقی از زندگانی نظری وعملی است (گوتگ، ۱۳۸۰). گل گوند (۱۳۸۶) رئالیستها معتقدند که شناخت یا معرفت ابتدا از راه ادراک حسی حاصل میشود تربیت نیز باید بیش از فعالیت حافظه بر ادراک حسی مبتنی باشد (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). یادگیرنده به عنوان فردی تلقی میشود که ذاتاً از حقوق انسانی خودفرمانی، خودشکوفایی وخودسامانی بهره مند است (گوتگ، ۱۳۸۰).
روش های تدریس آنها تقریباً آمرانه است. به این معنی که معلم موظف است از دانشآموزان بخواهد حقایق را به یادبسپارند، توضیح دهند ومقایسه کنند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). به طور خلاصه روش های تدریس مکتب واقعگرایی مشتمل بر مشاهده، آزمایش وتجربه، حل مسئله وتعقل است (فراهانی، ۱۳۸۴). آنها به مواد وموضوعات درسی بیشتر اهمیت میدهند ومعتقدند که برنامه درسی باید بهتر ودقیقتر تهیه وتنظیم شود وشامل: علوم وریاضیات، علوم انسانی واجتماعی، ارزشها است (شعارینژاد، ۱۳۶۵).
بعد از وقوع انقلاب اسلامی از آن جهت که تغییر در نظام آموزشی بعنوان رکن اساسی جامعه که بر جنبه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و… مؤثر است، ضروری بنظر میرسید چون نظام آموزش وپرورش تا پیش از آن برگفته از غرب بود وباید مکتبی اسلامی شکل میگرفت به این دلیل اکثر فیلسوفان مسلمان رئالیست بودند این مکتب اسلامی بر پایه رئالیسم وبا نام رئالیسم اسلامی شکل گرفت.
رئالیسم اسلامی دارای یک نظام ویژه تربیتی است، شهید مطهری مینویسد: «یک مکتب که دارای هدفهای مشخص است ومقررات همه جانبه ای دارد وبه اصطلاح سیستم حقوقی واقتصادی دارد نمیتواند یک سیستم خاص آموزشی نداشته باشد» (محمودی، ۱۳۸۸). از دیدگاه آن یک رابطه کاملاً منطق بن جهان بینی وایدئولوژی برقرار است(شکریان ،۱۳۸۹).شهید مطهری میگوید: اسلام دین حقیقتگرا و واقعگراست. لغت «اسلام» به معنای تسلیم است ونشان دهنده این حقیقت است که شرط مسلمان بودن؛ تسلیم است. هرنوع عناد، تعصب، خودخواهی از آن حیث که برخلاف روح حقیقت گرایی وواقعگرایی است. از نظر اسلام مطرود است در رئالیسم اسلامی انسان موجودی واقعگراست از این رو واقعـیتهایی که از راه حواس درک می کند وآنها را جهان مینامند مشخصاتی چون: محدودیت، تغییر، وابستگی، نیازمندی، نسبیت دارد (فراهانی، ۱۳۸۴). ویژگیهای کلی مکتب رئالیسم اسلامی: ۱- یک نظام تعلیم وتربیت ویژه دارد. ۲- مقولات فلسفی آن برجنبههای مختلف تعلیم وتربیت تاثیرمستقیم دارد. ۳- بین هستیشناسی وعلومی که در فرهنگ اسلامی به وجود آمده است، ارتباط است (امینی، ۱۳۹۰ ).
۲-۱-۱۱-۳ مکتب ناتورالیسم
واژه ناتورالیسم از کلمه nature در معنای «طبیعت» گرفته شده است. همچنینnatural در معنای «طبیعی» میباشد. لذا واژه ناتورالیسم را به صورت طبیعتگرایی یا مکتب اصالت طبیعت ترجمه نمودند (علوی، ۱۳۸۶). این مکتب طبیعت را تنها واقعیت میداند. انسان را فرزند طبیعت میداند نه جامعه. روی زندگی همساز وهماهنگ با طبیعت تأکید میکند (فراهانی، ۱۳۸۴).
معتقدند که واقعیت وطبیعت یکی است. آنان زندگی خوب در هستی را زندگی که همساز با طبیعت باشد میدانند. ناتورالیسم بیش از آن که درصدد تفسیر متافیزیکی طبیعت برآیند، درصدد یافتن مفهوم مردم شناختی انسانی دخالت طبیعی برآمدند (فراهانی، ۱۳۸۴). طبیعتگرایان سرشت انسان را خوب میدانند که محیط بعداً در آن دخالت می کند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵) وانسان موجودی است دارای جسم وروح. طبیعت انسان از مقام ومنزلت ویژهای برخوردار است (علوی، ۱۳۸۶) ارزشها از تعامل انسان با محیط سرچشمه میگیرند. غرائز، سائق ها وانگیزه ها باید ابراز شوند نه سرکوب (گوتگ، ۱۳۸۰)و آموزش وپرورش به قصد پرورش اخلاق تحقق مییابد (گوتگ، ۱۳۸۰).
در این فلسفه برنامه درسی به معنای خاصی مورد توجه نیست یعنی برنامه عبارت از چیزهایی است که خود دانش آموزان میخواهند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). برای بسیاری از مصلحان تربیتی طبیعتگرا، طبیعت، علائق ونیازهای کودک مبنای برنامه را تشکیل میدهند. کودکان به عوض یاد گرفتن موضوعات سلسه مراتبوار برنامه درسی ایدآلیستها، اموری را فرامیگیرند که آمادگی ورغبت یادگیری آنها را دارند (فرمهینی فراهانی، ۱۳۸۴). ناتورالیستها، کل طبیعت را بهترین محتوای آموزش وبرنامه درسی میدانند (علوی، ۱۳۸۶).
ایده آلیسم ورئالیسم معلم را محور ومرکز می دانستند وبرنامه کار وروش تدریس نیز توسط معلم معین می گردید اما مکتب طبیعتگرایی برای شاگرد اهمیت بسیاری قائل است وعلایق ونیازهای او را محور کار معلم و نظام تعلیم و تربیت قرار می دهد و از آنجا که این مکتب با تعلیم و تربیت رسمی مخالف است معلم باید نقشی شبیه والدین ایفا کند. سنجری به نقل از گل گوند (۱۳۸۶) می گوید: در این مکتب معلم تنها منبع علمی تلقی نمی شود، بلکه منبع علم تجربه ای است که دانش آموز شخصاً انجام می دهد (سنجری، ۱۳۸۹). معلم باید از دخالت مستقیم در فعالیتهای دانش آموزان خودداری کند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). از طرفی آنان طبیعت را بهترین معلم کودک میدانند (شفیلد، ۱۳۷۵).
از روشهایی نظیر مشاهده ی ژرف وعمیق، روش های مختلف اکتشافی وحل مسئله وغیره سخن گفته وبرآنند که ضمن پرورش حواس گوناگون افراد، روح استقراء وآزمایش وتجربه وفعالیت را در خود آنان برانگیزند به طوری که تحت نظارت وهدایت مربی وفعالیت خود بتوانند به اهداف علمی وعملی مطلوب دست یابند (علوی، ۱۳۸۶). آنها با توجه به اصل ضرورت رعایت نیازهای سنی کودکان در برنامه ریزی درسی، آموزش کارهای دستی وفنون را برای دوره ابتدایی سودمند میداند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). طبیعتگرایان روش یادگیری را مهمتر از روش آموزش یا تدریس میدانند (شعار نژاد، ۱۳۶۵).
۲-۱-۱۱-۴ مکتب پراگماتیسم
در واقع آغاز رسمی شکل گیری این مکتب در قرن نوزدهم واوج شکوفایی آن را در قرن بیستم در آمریکا است(علوی، ۱۳۸۶). Pragma یک واژه یونانی به معنی کار است وپراگماتیسم، نظریهای است که در پاسخ این پرسش که «معیار درست بودن یک گزاره (قضیه) چیست، میگوید: سودمندی و به کارآمدن. یعنی یک اندیشه آنگاه درست است که بکارآید ومشکلی را بگشاید. بکارآمدن تنها معیار درست بودن اندیشه ها است(نقیب زاده، ۱۳۸۷). در بین مترجمین مختلف در مورد ترجمه کلمه Pragmatismاختلاف کمی مشاهده میشود واکثریت قریب به اتفاق نویسندگان آن را عملگرایی ترجمه نمودهاند وتعدادی نیز عمدتاً واژه «پراگماتیسم» را بکار بردهاند (علوی،۱۳۸۶). پراگماتیسم یا فلسفه «عملگرایی» عبارت از یک گرایش، یک روش وفلسفهای است که نتایج عملی افکار واعتقادات را معیار تعیین ارزش وحقیقت آنها می داند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵).
میتوان این فلاسفه را پراگماتیست دانست: پیرس، جیمز، مید، دیوئی (فراهانی، ۱۳۸۴). منظور از شناخت وکسب معرفت حل مسئلهای است که به طور مستقیم از تجربه انسان، نشأت میگیرد. معرفت از طریق بازسازی تجربه به دست میآید (محمودنژاد، ۱۳۸۱). برخلاف ایدهآلیسم ورئالیسم که بر ثنویت وجودشناختی ومعرفتشناسی همچنین مطلق انگار بنا شده بود. پراگماتیسم انکار مطلقگرایی وثنویتگرایی را دستور کار قرارداده است. معرفتشناسی در پراگماتیسم بر بخشهای دیگر اولویت دارد وروش علمی وحل مسئله روش اصلی کسب معرفت میباشد. حقیقت مطلق وابدی نیست، بلکه حقیقتی موقت، نسبی ووابسته به تجربه میباشد (علم الهدی، ۱۳۸۶).
عملگرایان مظهر تجربه را درگیرشدن فرد با موضوع مورد شناخت ومظهر چنین درگیری را روش حل مسئله میدانند(علوی، ۱۳۸۶). شناخت وجهه آزمایشی دارد واز همان روش علمی پیروی می کند. دیوئی خاستگاه احساسات وافعال اخلاقی وزیباییشناختی را تجربه انسانی تلقی کرد، نه شهود واقعیت غایی. برخلاف فلاسفه سنتی که جهان را ذاتاً شامل سلسله مراتبی از ارزشها مییافتند، دیوئی با اعتقاد به اینکه ارزشها در نتیجه پاسخهایی بروز میکنند که انسانها به شرایط مختلف محیطی میدهند، نسبیتگرایی را در اخلاق پذیرفت. به نظر دیوئی نقص عمده نظامهای ارزشی سلسله مراتبی در این است که انسانها با گونه های متعددی از نظام سلسله مراتبی متعارض روبه رو میشوند. هر سلسله مراتبی بر فرضی اساسی مبتنی است که متصور است بر مبنای یکی از اصول عقل سلیم بدیهی باشد (گوتگ، ۱۳۸۰).
عملگرایان معتقدند که معلم باید کاری کند که خود شاگردان در عمل ارزشمند و یا عدم ارزشمند بودن امور را آزمایش و تجربه کند بدین صورت که اموری را که در عمل سودمند تشخص دارند ارزشمند شمارند ودر غیر این صورت فاقد ارزشاند. همچنین به این نکته برسند که ارزشها در حال تغییر هستند وهیچ ارزشی را نمیتوان بصورت مطلق برای تمامی انسانها در همه زمانها و مکانها معرفی نمود (علوی، ۱۳۸۶).
مواردی که در این فلسفه در زمینه آموزش وپرورش مطرح است شامل:
۱-واقعیت تغییر ۲-ماهیت زیستی واجتماعی انسان ۳- نسبی بودن ارزشها ۴-اهمیت دموکراسی به عنوان روش زندگی ۵- ارزش هوش نقاد در همه اعمال انسان (پورظهیر، ۱۳۸۲).
دیوئی در بحث از هدف آموزش وپرورش می گوید: «هدفهای تربیتی هم مثل سایر فعالیتهای انسانی متعدد ومختلفند وهیچ یک نمی تواند بقیه را زیر بال بگیرد وهمه فعالیتهای تربیتی را رهبری کند …» (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). برمبنای تصور دیویی از یادگیری اهداف تربیتی دو نوع هستند: درونی وبیرونی. بنظر دیویی اهداف برخواسته از درون نسبت به اهداف بیرونی برتری دارند زیرا جنبه شخصی ومسئله آمیز دارند وبه خودگردانی شخص یادگیرنده مربوط میشوند (گوتگ،۱۳۸۰) .
۲-۱-۱۱-۵ مکتب اگزیستانسیالیسم
واژه اگزیستانسیالیسم از کلمه Existence در زبان انگلیسی گرفته شده است. واژه Existence را میتوان «هستی ،وجود» ترجمه نمود. لذا ترجمههایی که میتوان برای در آن نظرگرفت از این قرارند: وجودگرایی، اصالت وجود هستیگرایی، اصالت هستی (صفوی، ۱۳۷۵). ترجمههای زیر را نیز برای این واژه ذکر مینماید: هستینگری، فلسفه وجود، هستینگری، اصالت وجود انسانی، وجودیت، فلسفه تقرر ظهوری، مذهب اصالت هستی ظهوری، وجودنگری (علوی،۱۳۸۶).
اگزیستانسیالیسم فلسفهای اروپایی است که سالها قبل از قرن بیستم بنیان نهاده شد، اما بعد از جنگ جهانی دوم مشهور گردید. براساس نظرات آنها، مردم مجبور به انتخاب موقعیتهایی هستند که بعضی از انتخاب ها کم اهمیت وبعضی مهم می باشند. اما انتخاب با فرد است وتصمیمات به خود یابی[۷]رهنمون میگردد. فرد، شمای خود را میسازد لذا ماهیت خود را پدید میآورد. ما چیزی را برمیگزینیم که هستیم (خلیلی شورینی، ۱۳۷۸). این فلسفه معتقد است که فلسفه های قدیم وحتی بیشتر فلسفه های جدید مسائلی از قبیل: معرفت وچگونگی پیدایش آن وجود اشیاء مستقل از شخص یا وجود بخشیدن ادراک شخص به اشیاء، ونیز خود، وجود را در حالت انتزاعی مورد بحث قرار دادهاند واز موضوع عمده بحث خود که انسان واقعی مشخص باشد غفلت کردهاند(شعاری نژاد، ۱۳۶۵).
این مکتب به آزادی ویگانگی فرد در برابر گروه، جماعت یا جامعه تودهوار تأکید مینهد و بر این امر تکیه میکند که همه مردم در قبال معنی ومفهوم زندگی خود وایجاد ماهیت یا تعریف هویت خود مسئولیت کامل دارند (فراهانی، ۱۳۸۴). آنها به آزادی انسان بیشتر توجه دارند و او را در انتخاب آزاد می داند واز همین آزادی در انتخاب است که مسئولیت پیدا می شود. او خالق افعال وسازنده مسیر خویش میباشد به عبارت دیگر انسان، تعیینکننده وسازنده زندگی خویش است(شعاری نژاد، ۱۳۶۵)
شخصیتهای زیر را میتوان چهرههای شاخص اگزیستانسیالیسم شمرد: سورن کی یرکگارد(پایهگذار مکتب اگزیستانسیالیسم)، فردریش ویلهم نیچه، مارتینبابر، کارل یاسپرس، ژان پل سارتر، ادموندهوسرل، مارتینهایدگر، موریسمرلوپونتی، پلتیلیش(علوی،۱۳۸۶) به دو نوع تقسیم میشوند: دسته اول اگزیستانسیالیستهای مسیحی هستندکه به وجود خدا اعتقاد دارند ودسته دوم آنهایی که منکر خدا هستند .به نظر سارتر آنچه میان اگزیستانسیالیستها مشترک میباشد اعتقاد به تقدم وجود بر ماهیت است(فراهانی ،۱۳۸۴).
فرض معرفتشناسی اگزیستانسیالیستی براین است که فرد، مسئول دانش ومعرفت خویش است. معرفت از آگاهی فرد سرچشمه میگیرد واز محتوای آگاهی واحساسات او به عنوان محصول تجربه ترکیب مییابد. موقعیتهای انسانی از عناصر عقلانی وغیرعقلانی هر دو تشکیل میشوند. اعتبار معرفت را ارزش ومعنی آن برای فرد خاص تعیین میکند. معرفتشناسی آنها از این شناخت متجلی میشود که تجربه ومعرفت انسان ذهنی، شخصی، عقلانی وغیرعقلانی است (گوتگ ،۱۳۸۰). به عقیده پیروان این مکتب، شخص در ضمن تجربه، معرفت پیدا میکند هرچند که تجربه سطوح مختلفی دارد. وقتی شخص به وجود اشیاء وموجودات آگاهی پیدا میکند بالاترین سطح تجربه را که سطح «آگاهی»[۸] باشد بدست میآورد. حقیقت همیشه نسبت به داوری فرد بستگی دارد ونسبی است. حقایق مطلق وجود ندارند. هر شخص خود باید رای دهد که حقیقت چیست وچه چیز برای او اهمیت دارد (شعاری نژاد،۱۳۶۵). در مکتب اگزیستانسیالیسم اعتقاد بر آن است که جهان خارج از ذهن انسان، وجود واقعی دارد. در بین پیروان این مکتب هم افراد معقتد به خدا وهم افراد بیاعتقاد به خداوند پیدا میشوند (علوی، ۱۳۸۶). از طرفی دیگر جهان از دیدگاه این فلسفه، حالتی تغییرناپذیر داشته ومحیطی غیرقابل پیش بینی، جامد وخونسرد می باشد(خلیلی شورینی، ۱۳۷۸). آنها بر این باورند که انسان تنها پدیده هستی است که وجودش بر ماهیت او مقدم است. انسان در ابتدا وجود پیدا میکند وآن گاه با انتخاب واختیار خود هویت خود را میسازد. همچنین این مکتب کمال انسان را در اختیار وآزادی انسان میداند ومعتقدند که خود حقیقی انسان این است که هیچ خودی نداشته باشد وخودش آن را بسازد (شریفانی و قمی، ۱۳۸۹). در علم سنتی فرض بر این است که بیرون از فکر بشر یک دنیای مستقل وجود دارد. در مقابل هوسرل میخواست پیرامون اولین ادراک آگاهانه ما نسبت به اشیا پیش از آن که معنا یا تفسیری را به آنها نسبت دهیم، مطالعه کند. محدودیت تحقیقات وی عبارت بود از سطح پیش ادراکی آگاهی یعنی داده های ابتدایی وبلافصل آگاهی(اوزمن وکراور، ۱۳۷۹).
ارزشها از طریق انتخاب فردی درک ومفهوم شخصی از آنها قابل شناخت هستند. منبع ارزشها ریشه در ذهن فرد دارد. همه استعدادهای انسان ممکن است برای شناخت ارزشها بکار گرفته میشوند اما تأکید بر استعداد آگاهی فرد است (خلیلی شورینی، ۱۳۸۷). ارزش اساسی برای هر شخص، وجود یا هستی اوست. ارزشهای مهم برای هرفرد به اوضاع واحوال او بستگی دارند ونسبی هستند وارزش کلاً جنبه شخصی وفردی دارد (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). ارزشهای اخلاقی، نظام ارزشها وزیبایی شناسی ریشه در انتخاب فردی دارند. روش مناسب برای رشد وتعالی آنها، ایجاد محرک لازم از سوی معلم است. یادگیرندگان باید از طریق کسب آگاهی وپژوهش به انتخابهای مسئولانه خویش دست یابند (محمودنژاد، ۱۳۲۹). مارتین بابر نیاز به احترام وارزش متقابل در انسانها را مطرح میکند ودر مشهورترین کتاب خود با نام «من تو»[۹]در پی کشف روابط انسانی است (اوزمن وکراور، ۱۳۷۹). کرکگورد هم اخلاق را نه به عنوان تبلوری از حقایق وارزشهای جاودانه، بلکه به مثابه اتخاذ تصمیم سرشار از ایمان تلقی میکرد. میگوید ارزشآفرینی انسانها متضمن آن است که به جهانی بیمعنی، معنی ومفهوم بخشیده شود (گوتگ،۱۳۸۰).
به نظر آنها، هدف عمده تربیت، خدمت به انسان است (شعاری نژاد، ۱۳۶۵). در این مکتب معلم میکوشد که فراگیر را ترغیب وتشویق کند و از طریق سوالاتی در مورد معنای زندگی به حقیقتی شخصی دست یابد و از این راه موجبات «اشتداد آگاهی» فرد را فراهم نماید علاوه بر این معلم باید زمینهای فراهم آورد که متعلم بتواند به ابراز وجود بپردازد. در کنار این دو مورد معلم باید زمینه این را که دانش آموز بداند در قبال آزادی انتخابش مسئولیت دارد در وی تدارک ببیند(سنجری، ۱۳۸۹). بنابراین معلم نباید به تحمیل انضباط بپردازد بلکه باید از هر دانش آموز بخواهد انضباطی را که به نظر او فی نفسه یا به خاطر هدفی ارزش دارد بپذیرد (گوتگ،۱۳۸۰).
کارل راجز معتقد است معلمان در آزمایش های کلاسی باید خود را به خاطر دانش آموزان به خطر اندازند معلم باید مراقب استعداد و دانش افراد باشد. یعنی باید تسهیل کننده آموزش باشد تا به آزادسازی استعداد دانش آموزان کمک کند. معلم باید فراگیر را گرامی بدارد و در او احساس ارزشمندی پدید آورد. این امر از طریق بها دادن به احساسات و عقاید دانش آموز به نتیجه میرسد (اوزمن وکراور ، ۱۳۷۹).
معلم در تدریس خود باید روش و فن دموکراتیک و غیرمستقیم بکارببرد و هدفهای شخصی را به دانش آموزان تحمیل نکند و فقط او راهنمایی کند. برنامه ریزیهای درسی خود را بر پایه نیازها و هدفهای فردی دانش آموزان و به کمک آنان انجام می دهد. از اجبار وتحمیل خودداری کند و به طور مستقیم، فرصتها وامکاناتی فراهم آورد که دانشآموزان به یادگیری برانگیخته شوند وشخصاً فعالیت کنند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵).
مارتین بوبر[۱۰]روش گفت وشنود یا گفتگو[۱۱] را مطرح میکند که در آن هر شخص برای شخص دیگر موجودی دارای درک وفهم است و به گفته او گفتگویی است میان یک «من» ویک «تو» (فراهانی، ۱۳۸۴). موضوع محور نیست بلکه دانشآموز محور است ومطالب مورد نیاز او در برنامه درسی گنجانده شوند (شعاری نژاد، ۱۳۶۵).
از آنجا که مسائل آموزشی وتربیتی رابطه نزدیک با مسائل فلسفی دارند وفعالیتهای تربیتی یک جامعه را فلسفه حاکم بر آن جامعه تعیین میکند. بدین معنا که در هر نظام اجتماعی فلسفه معینی حاکم است که به سایر نهادهای اجتماعی از جمله آموزش و پرورش جهت میدهد و بر روی اهداف، برنامه، روش تدریس، روش های ارزشیابی و… تأثیر میگذارد و از طرفی دوره ابتدایی در نظام آموزش وپرورش کشور ما به دلیل شکلگیری شخصیت کلی دانش آموزان در این دوره حائز اهمیت فراوان می باشد.
۲-۱-۱۱-۶ فلسفه تحلیلی
به کلیه فلسفه های معاصر اطلاق می شود که نقش ووظیفه اساسی فلسفه را تجزیه وتحلیل منطقی وزبانشناختی میدانند، به بیداری وآگاهی کامل در کاربرد مفاهیم تربیتی توصیه میکنند. رشد تکامل ذهنی واجتماعی فرد را هدف تربیت میدانند. این فلسفه میگوید: فلسفه وظیفهای جز توضیح آنچه میدانیم ندارد واین توضیح بدون استفاده از زبان یا کلام غیرممکن است (فرمهینی فراهانی، ۱۳۷۸).